دریچه ای به کرامات و معجزات جواد الائمه، امام محمد تقی(ع)

گفتم: بر این مدعا نشانه و حجتی دارید؟در این لحظه عصایی که در دست امام بود به سخن آمد و گفت:" اّنه مولایی امام هذا الزمان و هو الحجة "همانا مولای من حجت خداوامام این زمان است.

خبرگزاری شبستان//کرمان

 

مقدمه:

نمود معجزات و کرامات ائمه اطهار(ع) از آغاز دوره امامت امام جواد(ع) به بعد در زندگی و سیره معصومین (ع) از جایگاه ویژه ای برخوردار است، چرا که محدودیت شدید ائمه در این دوره از سوی مخالفان و ظهور فرقه ها و نحله های گوناگون موجب شد تا امام جواد(ع)و ائمه پس از ایشان برای اثبات حقانیت و امامت خویش بیش از ائمه قبل، از قدرتی که خداوند سبحان در این خصوص به آنها عطا کرده بود، استفاده کنند.


معجزه و کرامات به اذن خداوند سبحان از نشانه های ائمه معصومین (ع) است.

کرامات و معجزات امام نهم
* شفای چشم

 

محمد بن میمون می گوید: به همراه امام رضا(ع) در مکه بودم. به حضرت عرض کردم می خواهم به مدینه بروم، نامه ای برای ابی جعفر بنگار تا با خودم ببرم .امام رضا(ع) تبسمی کرد و نامه ای نوشت. به مدینه رفتم در حالی که چشم هایم به دردی مبتلا بود. به درب خانه امام جواد (ع) رفتم، نامه را تحویل دادم. موفق غلام امام، گفت: سر نامه را بگشا و در پیش روی امام قرار ده . این کار را کردم، آنگاه حضرت جواد (ع) فرمود: ای محمد وضعیت چشمت چگونه است ؟ عرض کردم یا بن رسول الله ، همانگونه که مشاهده می فرمایید بیمار است و نورش رفته است.


حضرت جواد (ع) دستش را دراز کرد، بر چشمم کشید، بیناییم چون سالم ترین زمانش گشت. دست ها و پاهای حضرت را بوسیدم و در حالی بازگشتم که بینایی ام را بازیافته بودم و این در زمانی بود که سن حضرت کمتر از سه سال بود.


آزادی از زندان

 

اباصلت می گوید: پس از دفن حضرت رضا(ع)، به دستور ماُمون یک سال زندانی شدم. پس از یک سال از تنگی زندان و شب نخوابی به ستوه آمدم، دعا کردم و برای رهایی از زندان محمد(ص) و آل محمد (ص) متوسل شوم. از خداوند خواستم به برکت آل محمد (ص)در کار من گشایشی انجام دهد.


هنوز دعایم به آخر نرسیده بود که حضرت ابی جعفر(ع) نجات بخش گرفتاران عالم، وارد زندان شد و فرمود: ای اباصلت از تنگنای زندان بی تاب شده ای. عرض کردم به خدا سوگند سخت بی تابم.


فرمود: برخیز، دستی به زنجیرها زد و غل و زنجیرها از دست و پای من بر زمین افتاد. سپس دست مرا گرفت و از کنار نگهبانان زندان عبور داد. نگهبانان در حالی که مرا نظاره می کردند، توان سخن گفتن با مرا نداشتند و از زندان خارج شدم. سپس حضرت فرمود: برو در امان خدا که هرگز نه دست مامون به تو می رسد و نه دست تو به مامون.
اباصلت می گوید : همان گونه که حضرت فرمود تا حال مامون را ندیده ام.


خشک شدن دست نوازنده


محمد بن ریان نقل می کند: مامون برای رسیدن به هدفش (بدنام کردن حضرت امام جواد(ع) ) همه نوع نیرنگی را در خصوص امام جواد(ع) به کار برد اما هیچ کدام از آنها برای وی سودی نداشت.


به عنوان نمونه پس از به عقد درآوردن دخترش ام الفضل با امام جواد (ع)، صد کنیز زیبا را انتخاب کرد که هر یک جامی پر از گوهر درخشان در دست داشتند.م امون به کنیزان دستور داد تا پس از نشستن حضرت در جایگاه دامادی به استقبال وی رفته و به او خوشامد گویند. کنیزکان به سوی حضرت شتافتند و خوشامد گفتند ولی امام هیچ التفاتی به آنها نکرد.


در دربار مامون مردی به نام مخارق که ریشی بلند و صوتی خوش داشت و عود می نواخت وجود داشت. وی به مامون گفت: من توان آن را دارم که نقشه ات را - وادار کردن حضرت به لهو و لعب - عملی سازم.


از اینرو در مقابل امام جواد (ع) نشست و شروع به خواندن آواز کرد. کسانی که در آنجا حضور داشتند گرد مخارق حلقه زدند. هنگامی که مخارق شروع به نواختن عود و آواز خوانی کرد، امام جواد (ع) سر مبارک خود را متوجه او کرد و بر وی نهیب زد و فرمود: "اتق الله یا ذالعثنون " از خدا بترس ای ریش بلند. دست مخارق از حرکت ایستاد، عود از دستش افتاد و دیگر هرگز نتوانست عود بنوازد.


روزی مامون از بلایی که بر سر مخارق آمده بود از وی سؤال کرد. مخارق پاسخ داد: چون امام جواد(ع) بر من نهیب زد چنان ترسی از هیبت او بر من مستولی شد که دستم فلج شد و هرگز بهبود نیافت.


شهادت عصا بر امامت


یحیی بن اکثم از علمای دربار عباسی می گوید: روزی برای زیارت قبر رسول خدا (ص) رفته بودم که امام جواد (ع) را دیدم، با او در خصوص مسائل گوناگونی مناظره کردم، همه را پاسخ داد. به او گفتم: خواستم از شما چیزی بپرسم اما شرم دارم از پرسش.


امام فرمودند: بدون آنکه سؤالت را بپرسی من پاسخ آن را می دهم. تو میخواهی بپرسی امام کیست؟
گفتم: آری به خدا سوگند همین است ؟!
فرمود: منم
گفتم: بر این مدعا نشانه و حجتی دارید؟
در این لحظه عصایی که در دست امام بود به سخن آمد و گفت:
" اّنه مولایی امام هذا الزمان و هو الحجة "همانا مولای من حجت خدا و امام این زمان است.

 

میوه دادن درخت سدر


شیخ مفید در ارشاد نقل می کند: زمانی که حضرت جواد (ع) با همسرش ام الفضل از بغداد به مدینه مراجعت کرد، به کوفه که رسید مردم او را مشایعت کردند، هنگام غروب در خانه مسیب فرود آمد و به مسجد وارد شد.


در صحن مسجد درخت سدری قرار داشت که هنوز میوه آن به بار ننشسته بود، امام کوزه آبی خواست و در پای آن درخت سدر وضو گرفت و نماز مغرب را با مردم اقامه کرد .امام در رکعت نخست سوره حمد و اذا جاءنصرالله و در رکعت دوم حمد و قل هو الله را خواند. پیش از رکوع قنوت گرفت. پس ازخواندن رکعت سوم تشهد و سلام داد. پس از نماز مدتی در حال نشسته مشغول تعقیبات و ذکر شد، سپس بلند شد و چهار رکعت نماز نافله مغرب را به جای آورد و تعقیب خواند و دو سجده شکر به جای آورد و ازمسجد خارج شد. امام جواد(ع) هنگامی که به کنار درخت سدر رسید، مردم متوجه شدند که آن درخت به بار نشسته و میوه داده است. از این جریان شگفت زده شدند و از میوه آن خوردند در حالی که میوه های سدر هسته نداشت آنگاه حضرت را برای وداع بدرقه کردند.
 


طی الارض و آزاد کردن زندانی


شیخ مفید و طبرسی از محمد بن حسان و علی بن حسان از علی بن خالد روایت می کنند: زمانی که در سامرا بودم خبر آوردند که مردی که مدعی نبوت است از شام آورده و زندانی کرده اند. برای من شنیدن چنین سخنی گران بود. تصمیم گرفتم به زندانبانان محبت کرده - قلب آنان را به دست آورم - از اینرو با آنان رابطه برقرار کردم و آنان اجازه دادند تا با وی ملاقات کنم. چون به نزد او رفتم بر خلاف شایعات پخش شده او را فردی عاقل و فرهیخته یافتم.


به او گفتم: فلانی به تو نسبت ادعای نبوت داده اند و به همین دلیل نیز زندانی شده ای.


وی گفت: هرگز چنین ادعایی نکرده ام. ماجرای من از این قرار است که در موضع معروف به راس الحسین شام، جایی که سر مبارک حضرت حسین (ع) را در انجا نصب کرده اند، مشغول عبادت بودم که ناگهان شخصی به نزد من امد و گفت بر خیز برویم. بلند شدم و به همراه وی حرکت کردم ، کمی که راه رفتیم خودم را در مسجد کوفه دیدم، فرمود: اینجا را می شناسی؟ گفتم: بله مسجد کوفه است. او در آنجا نماز خواند من هم نماز خواندم. سپس با هم از آنجا بیرون آمدیم. کمی راه رفتیم، ناگهان خود را در مسجد مدینه مشاهده کردم.

 

وی به رسول خدا (ص) سلام کرد و نماز خواند، من نیز با او نماز خواندم. سپس از آنجا خارج شدیم. مقداری با هم قدم زدیم که ناگاه خود را در مکه دیدم، او کعبه را طواف کرد، من نیز طواف کردم. سپس از آنجا خارج شدیم، چند قدمی راه نرفته بودیم که خود را در جای نخست، در شام و در حال عبادت الهی مشاهده کردم. آن مرد رفت، در شگفتی فرو رفته بودم که خدایا این چه کسی و این چه کرامتی بود؟ یک سال از این واقعه گذشت که باز همان مرد آمد. از دیدن او خوشحال شدم. از من خواست که با وی همراه شوم و چون سال گذشته مرا به کوفه، مدینه و مکه برد و به شام بازگرداند. وقتی خواست برود به او گفتم: تو را به خداوندی که چنین قدرتی را به تو عطا کرده است سوگند می دهم که بگویی کیستی؟


فرمود: من محمد بن علی بن موسی بن جعفر هستم.


من این ماجرا را به دوستان و آشنایان بازگو کردم و این ماجرا پخش شد تا اینکه مرا دستگیر و به ادعای نبوت به اینجا آوردند.


گفتم: جریان تو را با محمد بن عبد الملک زیات در میان می گذارم.


گفت: بازگو کن.


من نامه ای به او که در آن وقت وزیر اعظم معتصم عباسی بود نگاشتم و موضوع را با وی در میان گذاشتم.


وی در زیر نامه من چنین نوشت: نیازی به آزاد کردن او از سوی ما نیست. به کسی که در یک شب او را از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و از مدینه به مکه برد و سپس به شام بازگرداند، بگو تا وی را از زندان رهایی بخشد.


علی بن خالد می گوید: پس از مشاهده پاسخ وزیر معتصم عباسی و ناامید شدن از نجات او با خود گفتم: باید نزد او رفته و او را دلداری دهم. چون به زندان رفتم، ماموران زندان مضطرب و پریشان از این سوبه آن سو می دویدند.


جریان را پرسیدم: گفتند زندانی مدعی نبوت که در غل و زنجیر در پشت درهای بسته و قفل شده بود معلوم نیست به آسمان پر کشیده یا زیر زمین فرو رفته و یا مرغان هوا او را شکار کرده اند.


علی بن خالد که فردی زیدی مذهب بود با مشاهده چنین واقعه ای به امامت امام جواد (ع) معتقد و از اعتقاد خوب و راسخی بر خوردار شد.
 

نقره از برگ زیتون


ابو جعفر طبری از ابراهیم بن سعید نقل می کند که حضرت امام جواد (ع) را دیدم که بر برگ درخت زیتون دست می زد و آن برگ ها به برگ نقره تبدیل می شد. من آنها را از حضرت گرفتم، و با آنها در بازار معامله نمودم. آن برگ ها نقره خالص بود و هرگز تغییری نکردند.
 


جای انگشت بر سنگ


عمر بن یزید می گوید: امام محمد تقی(ع)را دیدم. به آن حضرت گفتم: یا بن رسول الله، نشانه امامت چیست ؟؟
حضرت فرمود: امام کسی است که توان چنین کاری را داشته باشد . دست خود را بر سنگی نهاد و جای انگشتش بر آن ظاهر شد.



زنده کردن گاو مرده


در سفر امام جواد (ع) از مدینه به بغداد، وقتی حضرت به سر زمین زباله - منطقه واقع در نزدیکی کوفه رسیدند - زن ضعیفی را مشاهده کردند که بر بالای جسد گاوی مرده در کنار راه نشسته و گریه می کند، حضرت، علت گریستن زن را از او پرسید.


زن در جواب گفت: یا بن الرسول الله، من زنی ضعیفم، قدرت هیچ کاری را ندارم و این گاو همه سرمایه زندگی ام بود که اکنون مرده است.


حضرت فرمود: اگر خدای متعال آن را زنده کرد چه خواهی کرد ؟


عرض کرد: ای پسر رسول خدا همواره سپاسگزار او خواهم بود.


آنگاه حضرت دو رکعت نماز بر جای آورد و درباره دعا کرد، سپس با پای مبارک خود به پهلوی گاو زد و حیوان زنده شد.


در این هنگام زن فریاد زد که این آقا عیسی بن مریم است.

 

 

چند نمونه دیگر از کرامات امام جواد (ع)

تواضع پیرمرد و پاسخ سى هزار مسئله

 

مرحوم شیخ مفید رضوان اللّه تعالى علیه به نقل از ابراهیم بن هاشم قمى حکایت کند: در آن زمانى که حضرت على بن موسى الرضا (ع) به شهادت رسید، من عازم مکه معظمه شدم، و در ضمن، به محضر شریف حضرت ابوجعفر، امام محمد جواد (ع) شرف حضور یافتم.


همین که وارد منزل رفتم، جمع بسیارى از شیعیان را مشاهده کردم که از شهرها و مناطق مختلفى برای زیارت و ملاقات امام جواد (ع) آمده بودند.

 

پس از گذشت لحظاتى، عموى حضرت - به نام عبداللّه بن موسى که پیرمردى سالخورده بود - در حالتى که لباس هاى خشنى بر تن داشت، وارد مجلس شد در گوشه اى نشست.


سپس امام جواد (ع) در حالى که پیراهنى بلند پوشیده و عبایى بر دوش انداخته بود و کفش سفیدى در پاى داشت، وارد مجلس ‍شد.


تمام افراد به احترام آن حضرت از جاى برخاستند، آن گاه عموى حضرت به طرف امام جواد (ع) جلو آمد و پیشانى برادر زاده اش را بوسید، بعد از آن، حضرت در جایگاه خویش روى یک کُرسى - که از قبل آماده شده بود - نشست.


تمام حضار از عظمت و هیبت حضرت ، در آن سنین کودکى، در تعجب و حیرت قرار گرفته بودند.

 

در همین اثناء، شخصى از برخاست و از عموى حضرت سؤال کرد: نظر شما درباره کسى که با حیوانى نزدیکى کند، چیست ؟


عبداللّه پاسخ داد: دست راستش قطع مى شود و نیز حد شرعى بر او جارى مى گردد.


ناگاه امام جواد (ع) سخت ناراحت و خشمگین شد و با نگاهى به عمویش فرمود: اى عمو! از خدا بترس و تقوا داشته باش، خیلى خطرناک است آن موقعى در پیشگاه با عظمت خداوند متعال بایستى و بگویند: چرا چیزى را که نمى دانستى، اظهار نظر کردى ؟!

 

عبداللّه عرضه داش : مگر پدرت چنین نفرموده است ؟


حضرت فرمود: از پدرم درباره شخصى که قبر زنى را نبش نماید و بشکافد و با آن مرده نزدیکى کند، سؤال شد، که پدرم در جواب فرمود: باید دست راستش قطع شود و حد زنا بر او جارى گردد، چون که معصیت نسبت به زنده و مرده یکسان است.


در این هنگام عبداللّه به خطاى خویش اعتراف کرد و گفت: اشتباه کردم، شما درست فرمودى، حق با جنابعالى است و من از درگاه خداوند پوزش ‍ مى طلبم.


پس از آن، مردم که از اقشار مختلف اجتماع کرده بودند، با مشاهده این جریان بر تعجب و حیرت آنها افزوده گشت، و اظهار داشتند: اى مولا و سرور ما! چنانچه اجازه مى فرمائى ، ما سؤال هاى خود را مطرح نماییم و شما پاسخ آنها را لطف فرمایید؟

 

امام جواد (ع) فرمود: بلى، آنچه مى خواهید سؤال مطرح کنید، تا جوابتان را بگویم.


پس در همان مجلس، حدود سى هزار مسئله از حضرت سؤال کردند و با این که امام (ع)در سنین 9 سالگى بود، با بیانى شیوا تمامى آنها را پاسخ فرود.

 

دستور درمان آرامش زلزله

 

مرحوم شیخ صدوق رضوان اللّه تعالى علیه به طور مستند به نقل از على بن مهزیار اهوازى - که یکى از اصحاب و یاران باوفاى امام جواد، امام هادى و امام حسن عسکرى (ع)مى باشد - حکایت نماید:


در یکى از روزها، نامه اى به محضر مبارک حضرت ابوجعفر، امام محمد جواد (ع) بدین مضمون نوشتم: یا ابن رسول اللّه ! در شهر اهواز و حوالى آن، زلزله بسیار رخ مى دهد، آیا اجازه مى فرمایى که از این جا کوچ کنیم و در محلى با امن و امان سکنى گزینیم ؟ و سپس نامه را براى حضرت ارسال کردم.


امام (ع) پس از گذشت چند روزى، در جواب نامه چنین مرقوم فرمود:


در آن محل بمانید و از آن جا کوچ نکنید، بلکه روزهاى چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه را روزه بگیرید.


و چون روز جمعه فرا رسد، غسل جمعه نمایید و سپس لباس تمیز بپوشید و تمام افراد در محلى مناسب تجمع کنید و در آنجا همه با هم با خداوند متعال راز و نیاز و مناجات نمایید و از درگاه با عظمتش بخواهید تا مشکل همگان را برطرف سازد.


على بن مهزیار گوید: چون طبق دستور حضرت جوادالائمه (ع)، همگى ما چنین کردیم، زلزله آرامش پیدا کرد و پس از آن، عموم اهالى اهواز به برکت راهنمایى آن حضرت از خطر زمین لرزه در امان قرار گرفتند.

 

مرگ ناگهانى و اهمیت صلوات

 

مرحوم قطب الدین راوندى رضوان اللّه تعالى علیه به نقل از ابوهاشم جعفرى حکایت کند:


روزى شخصى به محضر مبارک حضرت ابوجعفر، امام محمد جواد (ع) وارد شد و اظهار داشت: یاابن رسول اللّه ! پدرم سکته کرده و مرده است و داراى اموال و جواهراتى بسیار مى باشد که من از محل آنها بى اطلاع هستم. من داراى عائله اى بسیار سنگین هستم که از تاءمین زندگى آنها عاجز و ناتوان مى باشم و سپس اظهار داشت: به هر حال من یکى از دوستان و علاقه مندان به شما هستم، تقاضامندم به فریاد من برسى و مرا از این مشکل نجات دهى.


امام جواد (ع) در پاسخ به تقاضاى او فرمود: پس از آن که نماز عشاى خود را خواندى، بر محمد و اهل بیتش (ع)، صلوات بفرست.


پس از آن، پدرت را در عالم خواب خواهى دید و آن گاه تو را نسبت به محل ثروت و اموالش آگاه مى کند.


آن شخص به توصیه حضرت عمل کرد و چون پدر خود را در عالم خواب دید، به او گفت: پسرم! من اموال خود را در فلان مکان و فلان محل پنهان کرده ام، آنها را بردار و نزد فرزند رسول خدا، حضرت ابوجعفر، امام محمد جواد (ع) برسان.


هنگامى که آن شخص از خواب بیدار شد، صبحگاهان به طرف محل مورد نظر حرکت کرد.


و چون به آنجا رسید، پس از اندکى جستجو اموال را پیدا نمود و آنها را برداشت و خدمت امام جواد (ع) آورد و جریان را براى حضرت بازگو کرد.


و سپس گفت: شکر و سپاس خداوند متعال را، که شما آل محمد (ع) را این چنین گرامى داشت و از شما را از بین خلایق برگزید، تا مردم را از مشکلات و گرفتارى ها نجات بخشید.

آگاهى نسبت به پیامبران


مرحوم قطب الدین راوندى رضوان اللّه علیه از حضرت عبدالعظیم حسنى سلام اللّه علیه حکایت کند:
روزى از روزها نامه اى براى امام محمد جواد (ع) نوشتم و سؤ ال کردم: حضرت ذوالکفل (ع) - که پیامبر الهى است - نامش چه مى باشد؟ و آیا او از پیغمبران مرسل بوده است؟

امام (ع)در جواب نامه، چنین مرقوم فرمود: خداوند متعال 124 هزار پیغمبر براى ارشاد و هدایت بندگانش فرستاده است که سیصد و سیزده نفر از آن ها پیامبران مرسل بودند.


و حضرت ذوالکفل (ع) نیز یکى از پیامبران مرسل الهى بود، که بعد از حضرت سلیمان علیه السلام مبعوث شد و همانند حضرت داوود علیه السلام بدون بیّنه و برهان در بین مردم قضاوت و حکم فرمائى مى کرد و هیچ گاه غضبناک نمى گشت مگر آن که در جهت رضاى خداوند سبحان بوده باشد.


سپس امام جواد (ع)در پایان نامه مرقوم فرمود: نام حضرت ذوالکفل (ع)، ((عویدیا)) بوده است و او همان پیامبرى است که نامش در ضمن آیه اى از آیات شریفه قرآن مطرح شده است: وَاذْکُرْ إ سْماعیلَ وَالْیَسَعَ وَ ذَالْکِفْلِ وَ کُلُّ مِنَ الاْ خْیارِ.
 

 

 

پی نوشت ها:


مسندالامام الجواد (ع) ،ص117 � الخرائج والجرائح ،ج1،ص 372 - موسوعة الامام الجواد(ع) ،ج1، ص235 - اثبات الهداه ، ج3 ،338 - بحارالانوار ، ج 50 ،ص 46 - مدینة المعاجز ،ج 7 ، ص372 � کشف الغمة ،ج2، ص365 � حلیة الابرار،ج4، ص540
عیون اخبار الرضا (ع) ،ج 2، ص678
الکافی ،ج1،ص 494 - اثبات الهداة ،ج3 ،ص332 - مدینة المعاجز ،ج7 ،ص 303 - حلیة الابرار ،ج4،ص565 - الوافی ،ج3،ص 828 - المناقب ،ج4 ،ص396 - البحار ،ج50،ص61
الکافی ،ج1،ص 353 - الامام الجواد (ع) من المهد الی اللحد ، ص 72
موسوعة الامام الجواد (ع) ،ج1 ،ص246- الارشاد ،ص323- کشف الغمة ،ج2،ص358 - بحار الانوار ،ج83 ،ص100- وسائل الشیعة ،ج6 ،ص 490 - مدینة معاجز،چ7،ص357
الخرائج و الجرائج ،ج1،ص380 - بحارالانوار،ج25،ص376 - الکافی ،ج1،ص492 - مدینة المعاجز،ج7 ، ص422 - البرهان ،ج2،ص493 - موسوعة الامام الجواد(ع)،ج1،ص227
دلائل الامامة، ص398 - موسوعة الامام الجواد (ع)،ج1،ص228- اثبات الهداة ، ج3 ،ص 345
مدینة المعاجز ،ج7 ،ص322 - اثبات الهداة ،ج3 ، ص 345 - دلائل الامامة ،ص 399 - نوادر المعجزات ،ص 181 - موسوعة الامام جواد (ع) ،ج1 ،ص 252
الثاقب فی المناقب ،ص 503 - مسندالامام الجواد (ع)، ص125

سایت فرهنگی اعتقادی فطرت

 

پایان پیام/
 

کد خبر 45456

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha