به گزارش خبرنگار شبستان ،مردم مکزیک به خارجیها بخصوص امریکاییها گرینگو میگویند. امبروز بییرس هم یکی از همین گرینگوها بود. نویسنده و روزنامهنگار ۷۱ سالهی امریکایی که در سال ۱۹۱۳ به مکزیک رفت تا به انقلاب بپیوندد و در این کشور بمیرد. گرینگوی پیر داستان سرنوشت اوست که با سرنوشت دو نفر دیگر، توماس آرویو ژنرال جوان انقلابی و هریت وینسلو دختر امریکایی گره میخورد. انقلاب مکزیک هم همچون یکی از شخصیتهای داستان حضور پررنگی دارد و اتفاقات در بستر آن شکل میگیرد.
گرینگوی پیر در مورد خودش می گوید که شما باید شکست منو باور کنید . شکست کسی که فکر می کرد اختیار سرنوشتش را داره و با مقاله هاش سرنوشت و افکار دیگران را هم تعیین می کند .
اصولا داستان به صورت دیالوگ بین شخصیت ها و یا بررسی حالات روحیشون پیش می ره . اینم دقیقا چیزیه که من دوست دارم . کتاب فوق العاده ای بود . واقعا قشنگ نوشته شده بود.
فوئنتس ده سال صرف نوشتن گرینگوی پیر کرد و این اولین رمان او بود که با ترجمهی انگلیسی در امریکا پرفروش شد. نویسنده در این رمان بسیاری از جنبههای روانی انسان را با زبانی که گاه با شعری ناب آمیخته میشود، آشکار میکند. گرینگوی پیر گزارشی تخیلی از یک زندگی واقعی است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
«همیشه جوان می مانم ، چون امروز این جرعت را دارم که جوان باشم .
در بیابان عقرب و مار فقط غریبه ها را می گزند . مسافر همواره غریبه است .
چرا ما از یک سرباز شجاع یا یک مامور آتش نشانی قدردانی می کنیم و از آدمی که به جا و به موقع خودکشی کرده نه؟
دخترم قسم خورد که دیگر هیچ وقت سراغی از من نگیرد . به ام گفت من می میرم بی آنکه دیگر چشمم به روی تو بیفتد و امیدوارم تو هم قبل از اینکه بفهمی چه قدر دلت برای من تنگ شده بمیری . اما من حرفش را باور نمی کنم دوشیزه هریت ، باور نمی کنم چون توی چشمهایش آن امید سوزان را دیدم ، امید به اینکه من یک روز همه ی آن چیزهای کوچکی را که به رغم همه چیز ما را سال ها با هم نگه داشته بود به یاد بیاورم .
می خواهند راجع به زندگی ما بیشتر بدانند ، اگر این جور باشد باید یک چیزی از خودشان بسازند ، چون ما هنوز هیچ چیز و هیچ کسی نیستیم .
اگر به محض بیداری سعی نکنی زندگی را سر و سامان دهی ، ناچاری با رویایت رو به رو شوی .
آدم چه می داند وقتی کسی به خانه اش که برای همیشه ترکش کرده برگردد چه پیش می آید ؟
اگر این قدر دلت می خواهد به چیزی برگردی ، حتماً داری از آن فرار می کنی .
اینجا بچه ها بازی ای دارند که به اش می گویند : جادو بازی . هر کس به تو دست بزند جادویت می کند . باید بی حرکت بمانی تا یکی دیگر بیاید و به ات دست بزند . آن وقت حق داری دوباره حرکت کنی . آدم چه می داند چه قدر طول می کشد تا یکی دیگر بیاید و لمسش کند ؟
یک خانه جدا از اینکه خانه است ، چیز خیلی بیشتری هم هست .
اگر لازم باشد ذهن چند پاره ما عشق را ابداع می کند ، عشق را تصور می کند یا ادای عشق را در می آورد اما بی آن سر نمی کند .
دانستن همه چیز دانستن این بود که هنوز چیزی برای دانستن مانده .
هر یک از ما مرزی پنهان درون خودمان داریم و گذشتن از این مرز دشوارترین کار است .
نگران نباشید ما هم به شما و هم به گرینگوی پیر احترام می گذاریم . به گرینگوی پیر به این خاطر که آدم شجاعی بود ، به این خاطر که توی چشمهایش یک غمی داشت و به این خاطر که آخرین فرمان ژنرال آرویومان این بود که به گرینگوی پیر احترام بگذاریم .
من چی ؟
شما به این خاطر که کسی هستید که همه ی اینها را به یاد خواهد آوردو ...»
کارلوس فوئنتس در ۱۱ نوامبر ۱۹۲۸ در پاناماسیتی به دنیا آمد. مادرش برتا ماسیاس ریواس و پدرش رافائل فوئنتس بوئهتیگر است. پدر وی از دیپلماتهای مشهور مکزیک بود و از این رو کودکی اش در کشورهای مختلفی سپری شد. در سال ۱۹۳۶ خانواده اش در شهر واشنگتن دی سی اقامت گزید و این باعث شد که با زبان انگلیسی نیز آشنا شود. دورهٔ متوسطه را در سانتیاگو، شیلی و بوئنوس آیرس گذراند. در شانزده سالگی به مکزیک بازگشت و تا سال ۱۹۶۵ در آنجا بود. در مکزیکوسیتی به دانشگاه رفت و از دانشگاه ملی مکزیکو پایاننامه در رشته حقوق دریافت کرد. سپس تحصیلات تکمیلی خود را در انستیتو مطالعات عالی ژنو پیگیری کرد. در سال ۱۹۵۹ با بازیگر سینما به نام ریتا ماسدو ازدواج کرد، که این ازدواج تا سال ۱۹۷۳ ادامه داشت.
او شغل پدر را ادامه داد و به دنیای سیاست وارد شد و برای نخستین بار در سال ۱۹۶۵ بهعنوان سفیر مکزیک در لندن انتخاب شد و بعدها نیز در فرانسه و چند کشور دیگر اروپایی هم چون هلند، پرتغال و ایتالیا نیز سفیر بود. نخستین مجموعه داستانهای کوتاه فوئنتس در سال ۱۹۵۴ منتشر شد. در سال ۱۹۷۸ زمانی که سفیر مکزیک در فرانسه بود در اعتراض به گزینش گوستاو دیاز اورداز به عنوان سفیر مکزیک در اسپانیا از سمت خود کناره گیری کرد. علت استعفای فوئنتس این بود که در زمان ریاست جمهوری دیاز اورداز در سال ۱۹۶۸ ارتش دانشجویان معترض در مکزیکو سیتی را به گلوله بسته بود. «فوئنتس» که در دانشگاههای مطرحی چون پرینستون، هاروارد، پنسیلوانیا، کلمبیا، کمبریج، براون و جورج میسون سابقهٔ تدریس داشت.
فوئنتس در دومین ازدواجش با روزنامهنگار و گزارشگری به نام سیلویا لموس ازدواج کرد. فوئنتس پدر سه فرزند بود، که دو تن از آنها را زمانی که در قید حیات بود از دست داد. در سال ۱۹۹۹ پسر خود را که به بیماری هموفیلی دچار بود از دست داد و سال ۲۰۰۵ نیز دختر وی ناتاشا بر اثر مصرف بیش از حد مواد مخدر از دنیا رفت. از وی یک فرزند دختر باقی است.
سال ۱۹۸۸ منتقدی به او لقب چریک خوشپوش داد، مجلهای که این مطلب در آن چاپ شده بود متعلق به رفیق قدیمی فوئنتس یعنی اکتاویو پاز شاعر بود. پس از این اتفاق فوئنتس هرگز با پاز سخن نگفت و حتی در مراسم تدفین او در سال ۱۹۹۸ نیز شرکت نکرد. فوئنتس هشتادمین سالروز تولدش را در حضور برندگان نوبل ادبیات جشن گرفت. نویسندهٔ بلندآوازهٔ مکزیکی در مراسمی با حضور گابریل گارسیا مارکز و نادین گوردیمر - دو نویسندهٔ برندهٔ نوبل ادبیات - و فیلیپ کالدرون، رییسجمهور مکزیک و رهبران پیشین شیلی و اسپانیا، هشتادمین سالروز تولدش را جشن گرفت. او در روز سهشنبه، ۲۶ اردیبهشتماه، و در ۸۳ سالگی درگذشت. فوئنتس بر اثر مشکلات قلبی در بیمارستان جان سپرد. به گزارش خبرگزاری آسوشیتد پرس پزشک معالج فوئنتس اعلام کرد که وی دچار خونریزی داخلی شده بوده است. مرگ او توسط جولیو اورتگا، نویسنده زندگینامه فوئنتس و استاد مطالعات اسپانیایی دانشگاه برآون، جایی که فوئنتس خود نیز سالها در آن تدریس میکرد، تایید شد. فیلیپ کالدرون، رئیس جمهوری مکزیک، در پیامی به مناسبت درگذشت فوئنتس با ابراز اندوه عمیق از درگذشت وی از فوئنتس بهعنوان نویسندهای مکزیکی و در عین حال جهانی یاد کرد
کتاب «گرینگوی پیر» را نشر اهی روانه بازار کرده است.
پایان پیام/
نظر شما