خبرگزاری شبستان: تاویل در لغت عبارت است از توجیه کردن متشابه، تعبیر در رؤیا،عاقبت امر و سرانجام کار، برداشت های کلی و همه جانبه (بطن در مقابل ظهر قرآن). تاویل به معنی اخیر در مقابل تنزیل که همان مورد نزول است، می باشد و تنها در کلام سلف به کار رفته است. از آن جا که مورد نزول موجب تخصیص آیه نمی شود، تمامی آیات قرآن دارای تاویل به معنی اخیر هستند، در حالی که تاویل به معنای توجیه کردن، مختص آیات متشابه است.
ضرورت پرداخت به مباحث خاص و مرتبط با مصحف شریف که در برخی موارد محل بروز شبهه برای ساده اندیشان است خبرگزاری شسبتان (دین، فرهنگ، اندیشه) را بر آن داشته تا از این پس با اتکاء به نظر خبرگان این فن همچون مراجع تقلید و آیات عظام بتواند افقی جدید را در مسیر تبیین مسائل خاص قرآنی بگشاید. از این رو مفهوم تاویل قرآن و تفاوت های آن با تفسیر از منظر آیت الله جوادی آملی، مولف تفسیر تسنیم در ذیل می آید:
تأویل به معنای ارجاع در محدوده ماهیت
تأویل به معنای ارجاع و برگرداندن، مفهوم جامعی است که مصادیق فراوان دارد؛ گاهی ارجاع در محدودهٴ ماهیت یا مفهوم ذهنی است که در شناخت ماهوی چیزی، اعم از حدّ و رسم به کار میرود یا در شناخت مفهومی استعمال میشود. از این رهگذر، گاهی تأویل را همتای تفسیر دانسته و این دو را مقارن هم میدانند.
گاهی ارجاع در محور مصداق خارجی معنای لفظ است؛ نه در مدار مفهوم ذهنی که در مرحلهٴ تطبیق معنا بر مصداق به کار میرود؛ مثلاً تأویل جملهٴ خبری، همان تحقّق «مخبر عنه» است و تأویل جملهٴ انشایی، همان امتثال امر یا نهی و مانند آن میباشد.
گاهی ارجاع در محور تحلیل و تعلیلِ یک جریان خارجی است که راز آن مستور میباشد و با ارجاع مزبور، رمز آن مشهود میگردد که در این قسم آنچه از حجاب بدر آمد و معلوم شد، نه معنای لفظ است و نه مصداق آن؛ بلکه حکمت و سرّ شیء خارجی است؛ نظیر آنچه حضرت خضر(ع) برای حضرت موسی(ع) توضیح داد؛ ﴿ذلک تأویل ما لم تستطع علیه صبراً﴾.[1]
گاهی ارجاع، در قلمرو عینی است؛ نه ذهنی و نه تحلیل و تعلیل یک شیء خارجی به صورتِ تعلیم ذهنی و نه در محور تطبیق معنا بر مصداق خاص خود؛ بلکه از سنخ ارجاع مَثَل به مُمَثّل و برگرداندن صورت خیالی و مانند آن به ممثّل خارجی است؛ نظیر آنچه حضرت یوسف فرمود: ﴿یا أبت هذا تأویل رؤیای من قبل﴾. [2]
گاهی ارجاع مَثَل به مُمَثّل است؛ لیکن نه بعد از تحقق عینی آن؛ بلکه قبل از تحقق که از آن به تعبیر رؤیا هم یاد میشود؛ نظیر آنچه بعضی از زندانیان به حضرت یوسف(ع) گفتهاند: ﴿نبّئنا بتأویله إنّا نراک من المحسنین﴾[3] و آنچه معبّران مصر گفتهاند: ﴿و ما نحن بتأویل الأحلام بعالمین﴾.[4] گاهی نیز ممکن است در مورد دیگران استعمال شو.
غرض آنکه تأویل، معنای جامعی دارد که مصادیق آن گوناگون میباشند و هر اصطلاحی با اصطلاح دیگر اختلاف دارد؛ لیکن در اصل جامع که همان ارجاع و برگرداندن باشد، متفقاند و دلیلی بر حصر موارد استعمال آن، وجود ندارد.
تأویل داشتن همه قرآن
همانطور که آیهٴ متشابه، تأویل صحیح دارد و آن را خداوند تعالی میداند و به راسخان در علم افاضه میفرماید، برای آیهٴ محکم هم تأویل است و برای تمام قرآن کریم تأویل وجود دارد؛ چنانکه از آیهٴ ﴿هل ینظرون إلاّ تأویله یوم یأتی تأویله...﴾[5] و آیهٴ ﴿بل کذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یأتهم تأویله...﴾[6] ظاهر میشود.
تأویل تمام قرآن که در قیامت ظهور میکند، نه از سنخ ارجاع مفهومی است و نه از سنخ تطبیق مفهوم کلی بر فرد؛ بلکه از سنخ تطبیق دیگری است که تفصیل آن از اجمال این مقال بیرون است.
چون برای تمام آیات قرآن کریم، ظاهر و باطن و تنزیل و تأویل است[7] و مراحل بطون و تأویلات آن متفاوتاند، لذا آیاتی که از تأویل قرآن و نیز تأویل خصوص متشابه سخن میگویند، نیز از آن اصل جامع جدا نبوده و دارای ظاهر و باطن و تنزیل و تأویل میباشند.
بنابراین، بعید نیست که در استظهار یا استنباط معنای تأویل، آراء طولی ارائه گردد و برخی از آن آراء، ضمن صحیح شمردن آراء دیگر که با ضوابط همراه است، لطایفی را به همراه داشته باشد؛ مثلاً اگر معنای آیهای به همان مصدر اصلی نزول ارجاع شود، از تأویل خارج نخواهد بود و مصدر نزول، همانا عین خارجی است با حفظ همهٴ مراتبی که دارد؛ چنانکه رجوع همهٴ موجودها به حضورِ همان مصدری است که از آن ظهور کردهاند. غرض آنکه بعضی در تبیین آیاتی که برای قرآن تأویل قائل است، به ظاهر آن اکتفا مینمایند و برخی به باطن و تأویل آن هم اعتماد میکنند.
چگونگی استفاده از معانی الفاظ در تفسیر قرآن
قانون محاوره، کیفیت استفادهٴ معنا از لفظ را معیّن کرده و بر همان پایه، حمل لفظ بر هر مفهومی که در آن لغت روا باشد و از جهت ترکیب جمله و سیاق کلامی هم ناصواب نباشد، جایز است؛ گرچه بین وجوه تحمّل تفاوت باشد.
جناب محیالدین در مقدمهٴ تفسیر خود[8] مطلبی را فرمودهاند که بعدها مرحوم مولی عبدالرزاق کاشانی آن را در مقدمهٴ تأویلات خود[9] یاد کرده است و آن اینکه هر مفسّری که قرآن را بر چیزی تفسیر و حمل نمود که لفظ آیه، آن را تحمل نموده و احتمال آن را میپذیرد؛ آن شخص مفسّر قرآن به شمار میآید و هر کس آن را به رأی خود تفسیر نمود، کفر ورزیده است (من فسّر القرآن برأیه فقد کفر) و چیزی تفسیر به رأی نمیباشد مگر آن که اهل آن زبان آن معنا را از لفظ مخصوص ندانند و آن لفظ را در مقابل آن معنا مصطلح نکرده باشند. آنگاه به بحر محیط بودن قرآن اشاره نموده و از تفسیر به اسرائیلیات و مانند آن تحذیر فرموده است.
حصر قرآن در معانی ظاهری و پرهیز از معانی باطنی و نیز اجتناب از تأویل آن با استمداد از خود قرآن و رهنمود عترت طاهرین(ع) روا نیست؛ زیرا درجات بهشت به عدد آیات قرآن کریم است و به اهل قرآن در قیامت گفته میشود: «اقرأ و ارق»؛ «بخوان و بالا برو»[10] و هر اندازه که در دنیا به درجات باطنی قرآن مأنوس بوده، در آخرت توفیق صعود مییابد.
آنچه در نهج البلاغه آمده که: «ظاهره أنیق و باطنه عمیق لا تفنی عجائبه و لا تنقضى غرائبه...»[11] ناظر به خصوص مفاهیم ذهنی آن نیست؛ چنانکه باطن قرآن در قیامت به صورت انسان زیبایی ظهور میکند و به اهل صفوف گوناگون میرسد و از آنها میگذرد و گروهی آن را از مسلمین دانسته، و عدهای آن را از شهداء میپندارند و برخی وی را از مرسلین دانسته تا آنکه به صف ملائکه میرسد. آنان نیز وی را فرشته پنداشته، تا آنکه حضور پروردگار میرسد و سرانجام، از عدهّای شفاعت مینماید.[12]
چون اکتفاء به مفاهیم ذهنی و حرمان از مصادیق عینی، خواه به لحاظ قوس نزول و خواه به جهت قوس صعود روا نیست، لذا مرحوم مولی عبدالرزاق کاشانی در مقدمهٴ اصطلاحات خود چنین میفرماید: سپاس خداوندی را که ما را از مباحث علوم رسمی نجات داد و با روح شهود، از رنج نقل و استدلال بینیاز کرد.[13]
کلامی که معنای صریح یا ظاهر داشته باشد، متشابه نیست و تأویل مربوط به متشابه را ندارد؛ گرچه از آن جهت که تمام قرآن دارای تأویل است، واجد تأویل خواهد بود و بنای عقلاء بر اساس قانون محاوره، راجع به متشابه نیست؛ بلکه ناظر به کلامی است که معنای صریح یا ظاهر دارد.
موافقت قرآن، شرط حجیّت روایت نیست؛ بلکه مخالفت آن، مانع اعتبار خبر میباشد و منظور از مخالفت که مانع حجّیت است، همانا مخالفت تباینی است، نه به نحو تخصیص عام یا تقیید مطلق، یا تبیین مجمل و....
تأویل های نادرست و مبارزه اهل بیت(ع) با آنها
همانطور که نمادی از تأویل های صوابْ توسط عترت طاهرین(ع) به شاگردان مخصوص منتشر شده، نموداری از تأویل های ناصوابْ توسط دشمنان اهلبیت(ع) ارتکاب شده که ائمهٴ معصوم(ع) به خطای آنها هشدار داده و در مقام عمل نیز به مبارزه با آن پرداختهاند. اسلام امویان بر اساس تأویل ناصواب قرآن بوده که آن را با مطامع دنیاوی خود هماهنگ کرده و از مسیر مستقیم بدرآوردهاند.
لذا، امیرالمؤمنین(ع) در نامهٴ عتابآمیز خود به معاویه چنین مرقوم فرمودهاند: «...فعدوت علی الدنیا بتأویل القرآن...».[14] نیز در جریان خوارج، آنهایی را که در جنگ صفّین حضور داشتند، مخاطب قرار داده و چنین فرمودهاند: «...و لکنا إنما أصبحنا نقاتل إخواننا فى الإسلام علی ما دخل فیه من الزّیغ و الإعوجاج و الشُّبهة و التأویل...».[15]
تأسّی به عترت طاهرین(ع) ایجاب مینماید که در فراگیری تأویل قرآن قصوری نشود؛ چنانکه در تعلّم تفسیر آن نیز کوتاهی نارواست؛ البته برای تفسیرْ معیاری و برای تأویلْ هم معیار خاص خواهد بود.
به هر تقدیر، آنچه صاحبدل از حالت مخصوص خویش سخن میگوید و تصریح مینماید که این حالت مفهوم قرآنی ندارد، لیکن شرح حال خود اوست که از آیه برداشت میکند و به هیچوجه به قرآن اسناد نمیدهد، از قلمرو بحث خارج خواهد بود و اگر در آن باره کلامی است، باید نسبت به صحت و سقم خودِ آن حالت یا کشفِ سابق بر سلوک یا مسبوق به آن بحث نمود.
تعلیم تاویل قرآن توسط امیرالمومنین(ع)
آنچه از نامهٴ حضرت امیرالمؤمنین(ع) به امام حسن(ع) بر میآید، این است که آن حضرت(ع) فرزندش را گذشته از تعلیم قرآن به تأویل آن عالم کرده، چنین میفرماید: «و أن أبتدئک بتعلیم کتاب اللّه عزّ و جلّ و تأویله...».[16]
مقصود آن حضرت(ع) منحصر در تأویل مفهومی نیست؛ بلکه میتواند تأویل تطبیقی و مانند آن را هم شامل شود؛ چنانکه گاهی از تأویل مفهومی ناروا دربارهٴ معارف دینی، خواه به عنوان قرآن کریم و خواه به عنوان نصّ دینی دیگر وارد شده باشد، جلوگیری نموده، چنین میفرمود: «الأحد لا بتأویل عددٍ»؛[17] زیرا کمیّت را به «بسیط الحقیقه» راه نیست.
اوصاف و شئون امامان معصوم(ع) چند قسم است؛ بعضی از آنها به روح قدسی آنان قائم بوده و قابل انتقال به دیگران نمیباشد و از این جهت، پیروان آنها سهمی از آن شأن خاص نداشته و فقط در آن اطاعت میکنند؛ نه تأسی؛ مانند اصل مقام امامت و همچنین تلقّی وحی تسدیدی خاص و نیز قدرت بر اعجاز که در اینگونه از شئون امام معصوم(ع) همتایی نداشته و وظیفهٴ امّت در آنها فقط پیروی از سیره و سنّت آنان میباشد؛ چون افراد عادی توان تلقّی وحی مخصوص امام معصوم(علیهالسلام) را ندارند و از اعجاز عاجزاند.
برخی دیگر از شئون امامان معصوم(علیهمالسلام) متقوِّم به روح قدسی آنان نیست و قابل تعلیم به دیگران میباشد؛ چنانکه دیگران صلاحیت تعلّم آن را داشته و میتوانند بعد از فراگیری آن طبق دستور امام معصوم(علیهالسلام) خود عمل نمایند.
جریان تأویل قرآن از قسم دوم است؛ زیرا گرچه علم به آن اصالتاً از اوصاف امام معصوم(علیهالسلام) به شمار میآید، ولی تعلّم به دیگران از راه تعلیم خود امام معصوم(علیهالسلام) میسور بوده و عمل به آن نیز برابر راهنمایی رهبر معصوم(علیهالسلام) جایز، بلکه لازم میباشد.
به عنوان نمونه، حدیثی را که علی بن موسی بن طاووس(قدّسسرّه) در کتاب الأمان من اخطار الأسفار والأزمان[18] از ابیجعفر، محمد بن رستم بن جریر طبری آملی امامی، نقل کرده و فیض کاشانی(ره) نیز در وافی[19] بازگو کرده، یادآور میشویم.
حضرت رسول اکرم(ص) به اصحاب خود فرمود: «على بن ابىطالب(ع) یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت أنا علی تنزیله»؛ زیرا بنا بر ظواهر تنزیلی قرآن کریم، اصحاب جمل و صفین و نهروان داعیهٴ اسلام داشته و شهادت به وحدانیت و رسالت را اداء میکردند؛ لذا منافقان که در قیامت با کافران یکجا به دوزخ رفته، بلکه درکات منافقان از کافران فروتر و پایینتر میباشد، در زمان رسولاکرم(ص) برابر تنزیل، همانند سایر مسلمین بودند و معاشرت آنان جایز و جنگ با آنها ناروا بود؛ ولی بر اساس تأویل، خواه به صورت تضییق دایرهٴ اسلام یا توسعهٴ دایرهٴ کفر، آنها از قلمرو اسلام خارج و در منطقهٴ کفر داخل بودهاند، چنانکه در قرآن وعدهٴ ظهور تأویل آن در قیامت داده شده و در آن روز کفر محاربان عترت طاهرین(ع) برای همگان روشن میشود.
همین معنا را که از تأویل قرآن محسوب میشود و حضرت علی(ع) به آن بالاصاله آگاه بود، به پیروان خود آموخت و رهروان راه آن حضرت(ع) در پرتو تعلیم علوی به تأویل این قسم از قرآن آگاه شده و پی به کفر محاربان علی(ع) بردهاند و همانطور که خود آن حضرت(ع) برابر این علم تأویلی قیام فرمود، پیروان آن حضرت نیز بر اساس همین تعلّم تأویلی اقدام نموده و با استقبال شهادت، عدّهای از مدّعیان اسلام را کشتهاند که البته اسلام آنها که اسلام اموی بوده، فقط از راه تأویل متشابه، به منظور فتنهجویی حاصل شده است؛ نه اسلام ناب و بر پایهٴ ارجاع متشابه به حکم، طبق هدایت عترت طاهرین(ع).
غرض آنکه علم به اینگونه از تأویل ها و عمل به آن در صورتی که هر دو برابر راهنمایی امام معصوم(ع) باشد، روا بلکه لازم است؛ البته بعضی از مراحل تأویل نیز داخل در قسم اوّل بوده و اصلاً مورد تأسی قرار نمیگیرد.
همانطور که برای تمام قرآن تأویلی است که در قیامت ظهور میکند و هم اکنون برای اوحدی از انسان ها به مقدار رسوخ علمی آنها مشهود یا معقول میباشد و برای دیگران مستور است، برای تمام عترت(ع) که همتای قرآن کریماند و اخلاق آنان مانند خُلق رسولاکرم(ص) همان حقیقت قرآن میباشد، تأویلی است که در قیامت تجلّی مینماید و هماکنون برای خواصّ از پیروان آن ذوات معصوم (ع) مشهود یا معقول بوده و برای سایرین مستور میباشد و نصوصی که در زمینهٴ صعوبت درک ولایت یا دشواری ادراک علم آنان یا سختی تحمّل احادیث آنها وارد شده، تأییدی بر صعوبت نیل به تأویل ذوات آنان خواهد بود.
علم اهل بیت(ع)به تأویل همه قرآن
همانطورکه تمام تنزیل و تفسیر قرآن کریم برای عترت طاهرین(ع) معلوم است، تمام تأویل آن نیز نزد آنان مشهود و معروف میباشد و در این معرفت، کمترین درنگی روا نیست و آنچه به عربی و فارسی در این زمینه با ادلهٴ فراوان قرآنی و روایی مرقوم شده، ما را از تکرار آن بینیاز مینماید.
ولی سخن در این است که آیا آیهٴ ﴿...و ما یعلم تأویله إلاّ اللّه و الراسخون فی العلم﴾[20] از همان ادلّه به شمار میآید به طوری که کلمهٴ ﴿و الراسخون﴾ عطف بر ﴿اللّه﴾ جلَّ جلاله باشد؛ چنانکه بسیاری از نصوص بر آن دلالت دارد یا آنکه آیهٴ مزبور از آن ادلّه محسوب نمیشود؛ گرچه حصر اضافی آن با ادلّهٴ متقن دیگر قابل تقیید و تخصیص میباشد؛ نظیر آیهٴ ﴿قل لا یعلم من فی السموات و الأرض الغیب إلا اللّه و ما یشعرون﴾[21] که ظاهرش حصر علم غیب در خداوند است و با ادلّهٴ متقن قرآنی و روایی، حصر مزبورْ اضافی بوده و علم عترت طاهرین و سایر انبیاء و اولیای معصوم(ع) به غیب از راه تعلیم الهی ثابت میشود.
بر این احتمال، کلمهٴ ﴿و الراسخون﴾ عطف بر جلاله نبوده و آغاز جمله است و در مقابل جملهٴ سابق، یعنی معادل ﴿فأمّا الذین فی قلوبهم زیغ...﴾[22] خواهد بود؛ چنانکه بعضی از نصوص گواه بر آن میباشد؛ نظیر آنچه کلینی(قده) از حضرت موسی بن جعفر(ع) نقل نمود که آن حضرت به هشام بن حکم، چنین فرمود: «یا هشام! إنّ اللّه ذکر أُولى الألباب بأحسن الذکر و حلاهم بأحسن الحلیة و قال... ﴿و الراسخون فی العلم یقولون امنّا به کل من عند ربّنا و ما یذّکر إلاّ أُولوا الألباب﴾».[23]
آنچه در خطبه 91 نهج البلاغه آمده با آنچه در تفسیر نور الثقلین، آیهٴ 7 آلعمران ذکر شده، تفاوت دارد؛ زیرا مطابق نقل جناب حویزی(قده) جملهٴ ﴿فقالوا امنّا به کل من عند ربّنا﴾ در خطبه موجود است؛ ولی مطابق نهجالبلاغهٴ مطبوع، این جمله نیست؛ گرچه اصل مطلب را میتوان از نهج البلاغه استفاده کرد.
اقسام سه گانه تأویل
به هر تقدیر، نصوص مربوط به آیه متفق نیستند؛ گرچه اصل مطلب که علم اهلبیت(ع) به تأویل همهٴ قرآن است، چه رسد به تأویل خصوصِ متشابه، نزد راقم سطور مبرهن است و آنچه در این قسم مورد توجه است، تفصیلی است که بعضی از مفسران یاد نمودهاند و برابر آن، کلمهٴ ﴿و الراسخون﴾ به طور تفصیل مطرح خواهد شد؛ زیرا در بعضی از صور، عطف بر جلاله است و در برخی از صور دیگر، آغاز جملهٴ مستأنفه خواهد بود و عصارهٴ آن تفصیل این است.
تأویل، خواه به معنای مصدری و خواه به معنای مؤول الیه باشد، سه قسم است: قسم اوّل آنکه به مبدأ غیبی ارجاع شود و چون کلمات الهی از مقام غیب ذاتی نشأت میگیرند، تأویل آن را غیر از خداوندْ کسی نمیداند. قسم دوم آنکه به مقام ظهور و مشیئت ارجاع شود. بر این پایه، تأویل آن را غیر از خداوند کسانی که به مقام مشیئت الهی نائل آمدهاند، چونان عترت طاهرین(ع) عالماند. قسم سوم از قسم دوم نازلتر است که بر آن اساس، علم به تأویل قرآن نصیب خواصّ از پیروان اهلبیت(ع) خواهد شد و به همهٴ این اقسام در روایتها اشارت شده است.[24]
برخورداری انسان کامل از مراحل سه گانه قرآن
لازم است عنایت شود که باید در سنجش، حفظ نسبت ملحوظ گردد. توضیح آنکه انسان کاملْ کلمهٴ تکوینی خدا است؛ همانطور که قرآن کلمهٴ تدوینی پروردگار است و همان مراحل سهگانه که برای کلمهٴ تدوینی الهی ترسیم شده، برای کلمهٴ تکوینی خداوند نیز ترسیم میشود.
بنابراین، اگر نشئهٴ معیّنی برای قرآن ملحوظ شد، لازم است نشئهٴ مماثل آن برای انسان کامل لحاظ گردد؛ نه برتر از آن و نه پایینتر از آن؛ زیرا اگر تعادل مرتبه ملحوظ نشود، میتوان گفت: مرتبهٴ برتر قرآن بر مرحلهٴ وسطا یا نازل انسان کامل مزیّت دارد؛ چنانکه عکس آن هم میسور است؛ زیرا مرحلهٴ جامعیت و نورانیت عقلی انسان کامل بر مرتبهٴ مثالی قرآن کریم مزیّت دارد و این، موجب برتری انسان کامل نسبت به قرآن مجید نخواهد بود.
بنابراین، چون انسان کامل هم کلمهٴ پروردگار است و از مقام غیب تنزّل یافته و به جهان امکان تجلی کرده است، همانند قرآن که از غیب ذات تنزّل یافته و در عالم امکان ظهور کرده، هرکدام از این دو در مرتبهٴ معادل یکدیگر سنجیده میشود؛ لذا هر دو در مقام ذات، منطوی بوده و به نحو «بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء و لیس بشىء منها» مشهور یکدیگراند.
هم قرآن در مقام ذات خداوند، بدون تعیّن قرآنی وجود داشته و علم الهی است و هم انسان کامل در مقام غیب الهی، بدون تعیّن انسانی وجود داشته و علم خداوند خواهد بود و هیچگونه حجابی در آنجا نیست.
[1] ـ سورهٴ کهف، آیهٴ 82.
[2] ـ سورهٴ یوسف، آیهٴ 10.
[3] ـ سورهٴ یوسف، آیهٴ 36.
[4] ـ سورهٴ یوسف، آیهٴ 44.
[5] ـ سورهٴ اعراف، آیهٴ 53.
[6] ـ سورهٴ یونس، آیهٴ 39.
[7] ـ ر.ک: مقدمهٴ چهارم از مقدمات تفسیر صافی، ج 1، ص 27.
[8] ـ تفسیر محیالدین، ج 1، ص 12.
[9] ـ تأویلات، ج 1، ص 5.
[10] ـ وافی، ج 9، ص 1704، کتاب أبواب القرآن، باب التمسک بالقرآن و العمل به.
[11] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 18.
[12] ـ وافی، ج 9، ص 1693، باب تمثل القرآن و شفاعته.
[13] ـ اصطلاحات الصوفیه، ص 45.
[14] ـ نهج البلاغه، نامهٴ 55.
[15] ـ همان، خطبهی122.
[16] ـ نهج البلاغه، نامهٴ 31.
[17] ـ همان، خطبهٴ 152.
[18] ـ الأمان من اخطار الاسفار و الأزمان، ص 52.
[19] ـ وافی، ج 3، ص 776.
[20] ـ سورهٴ آلعمران، آیهٴ 7.
[21] ـ سورهٴ نمل، آیهٴ 65.
[22] ـ آلعمران، آیهٴ 7.
[23] ـ کافی، کتاب العقل والجهل، حدیث 12.
[24] ـ بیان السعادة فى مقامات العبادة، ج 1، ص 248 با تلخیص و تفسیر کوتاه.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی علوم وحیانی اسراء
پایان پیام/
نظر شما