برای تمام قرآن تأویلی است که در قیامت ظهور می‏کند

برای تمام قرآن تأویلی است که در قیامت ظهور می‏کند و هم اکنون برای اوحدی از انسان ها به مقدار رسوخ علمی آنها مشهود یا معقول می‏باشد و برای دیگران مستور است.

خبرگزاری شبستان: تاویل در لغت عبارت است از توجیه کردن متشابه، تعبیر در رؤیا،عاقبت امر و سرانجام کار، برداشت های کلی و همه جانبه (بطن در مقابل ظهر قرآن). تاویل به معنی اخیر در مقابل تنزیل که همان مورد نزول است، می باشد و تنها در کلام سلف به کار رفته است. از آن جا که مورد نزول موجب تخصیص آیه نمی شود، تمامی آیات قرآن دارای تاویل به معنی اخیر هستند، در حالی که تاویل به معنای توجیه کردن، مختص آیات متشابه است.
ضرورت پرداخت به مباحث خاص و مرتبط با مصحف شریف که در برخی موارد محل بروز شبهه برای ساده اندیشان است خبرگزاری شسبتان (دین، فرهنگ، اندیشه) را بر آن داشته تا از این پس با اتکاء به نظر خبرگان این فن همچون مراجع تقلید و آیات عظام بتواند افقی جدید را در مسیر تبیین مسائل خاص قرآنی بگشاید. از این رو مفهوم تاویل قرآن و تفاوت های آن با تفسیر از منظر آیت الله جوادی آملی، مولف تفسیر تسنیم در ذیل می آید:

 

تأویل به معنای ارجاع در محدوده ماهیت

تأویل به معنای ارجاع و برگرداندن، مفهوم جامعی است که مصادیق فراوان دارد؛ گاهی ارجاع در محدودهٴ ماهیت یا مفهوم ذهنی است که در شناخت ماهوی چیزی، اعم از حدّ و رسم به کار می‏رود یا در شناخت مفهومی استعمال می‏شود. از این رهگذر، گاهی تأویل را همتای تفسیر دانسته و این دو را مقارن هم می‏دانند.
گاهی ارجاع در محور مصداق خارجی معنای لفظ است؛ نه در مدار مفهوم ذهنی که در مرحلهٴ تطبیق معنا بر مصداق به کار می‏رود؛ مثلاً تأویل جملهٴ خبری، همان تحقّق «مخبر عنه» است و تأویل جملهٴ انشایی، همان امتثال امر یا نهی و مانند آن می‏باشد.
گاهی ارجاع در محور تحلیل و تعلیلِ یک جریان خارجی است که راز آن مستور می‏باشد و با ارجاع مزبور، رمز آن مشهود می‏گردد که در این قسم آنچه از حجاب بدر آمد و معلوم شد، نه معنای لفظ است و نه مصداق آن؛ بلکه حکمت و سرّ شی‏ء خارجی است؛ نظیر آنچه حضرت خضر(ع) برای حضرت موسی(ع) توضیح داد؛ ﴿ذلک تأویل ما لم تستطع علیه صبراً﴾.[1]
گاهی ارجاع، در قلمرو عینی است؛ نه ذهنی و نه تحلیل و تعلیل یک شی‏ء خارجی به صورتِ تعلیم ذهنی و نه در محور تطبیق معنا بر مصداق خاص خود؛ بلکه از سنخ ارجاع مَثَل به مُمَثّل و برگرداندن صورت خیالی و مانند آن به ممثّل خارجی است؛ نظیر آنچه حضرت یوسف فرمود: ﴿یا أبت هذا تأویل رؤیای من قبل﴾. [2]
گاهی ارجاع مَثَل به مُمَثّل است؛ لیکن نه بعد از تحقق عینی آن؛ بلکه قبل از تحقق که از آن به تعبیر رؤیا هم یاد می‏شود؛ نظیر آنچه بعضی از زندانیان به حضرت یوسف(ع) گفته‏اند: ﴿نبّئنا بتأویله إنّا نراک من المحسنین﴾[3] و آنچه معبّران مصر گفته‏اند: ﴿و ما نحن بتأویل الأحلام بعالمین﴾.[4] گاهی نیز ممکن است در مورد دیگران استعمال شو.
غرض آنکه تأویل، معنای جامعی دارد که مصادیق آن گوناگون می‏باشند و هر اصطلاحی با اصطلاح دیگر اختلاف دارد؛ لیکن در اصل جامع که همان ارجاع و برگرداندن باشد، متفق‏اند و دلیلی بر حصر موارد استعمال آن، وجود ندارد.

 

تأویل داشتن همه قرآن
همان‏طور که آیهٴ متشابه، تأویل صحیح دارد و آن را خداوند تعالی می‏داند و به راسخان در علم افاضه می‏فرماید، برای آیهٴ محکم هم تأویل است و برای تمام قرآن کریم تأویل وجود دارد؛ چنان‏که از آیهٴ ﴿هل ینظرون إلاّ تأویله یوم یأتی تأویله...﴾[5] و آیهٴ ﴿بل کذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یأتهم تأویله...﴾[6] ظاهر می‏شود.
تأویل تمام قرآن که در قیامت ظهور می‏کند، نه از سنخ ارجاع مفهومی است و نه از سنخ تطبیق مفهوم کلی بر فرد؛ بلکه از سنخ تطبیق دیگری است که تفصیل آن از اجمال این مقال بیرون است.
چون برای تمام آیات قرآن کریم، ظاهر و باطن و تنزیل و تأویل است[7] و مراحل بطون و تأویلات آن متفاوت‏اند، لذا آیاتی که از تأویل قرآن و نیز تأویل خصوص متشابه سخن می‏گویند، نیز از آن اصل جامع جدا نبوده و دارای ظاهر و باطن و تنزیل و تأویل می‏باشند.
بنابراین، بعید نیست که در استظهار یا استنباط معنای تأویل، آراء طولی ارائه گردد و برخی از آن آراء، ضمن صحیح شمردن آراء دیگر که با ضوابط همراه است، لطایفی را به همراه داشته باشد؛ مثلاً اگر معنای آیه‏ای به همان مصدر اصلی نزول ارجاع شود، از تأویل خارج نخواهد بود و مصدر نزول، همانا عین خارجی است با حفظ همهٴ مراتبی که دارد؛ چنان‏که رجوع همهٴ موجودها به حضورِ همان مصدری است که از آن ظهور کرده‏اند. غرض آنکه بعضی در تبیین آیاتی که برای قرآن تأویل قائل است، به ظاهر آن اکتفا می‏نمایند و برخی به باطن و تأویل آن هم اعتماد می‏کنند.

 

چگونگی استفاده از معانی الفاظ در تفسیر قرآن
قانون محاوره، کیفیت استفادهٴ معنا از لفظ را معیّن کرده و بر همان پایه، حمل لفظ بر هر مفهومی که در آن لغت روا باشد و از جهت ترکیب جمله و سیاق کلامی هم ناصواب نباشد، جایز است؛ گرچه بین وجوه تحمّل تفاوت باشد.
جناب محی‏الدین در مقدمهٴ تفسیر خود[8] مطلبی را فرموده‏اند که بعدها مرحوم مولی عبدالرزاق کاشانی آن را در مقدمهٴ تأویلات خود[9] یاد کرده است و آن اینکه هر مفسّری که قرآن را بر چیزی تفسیر و حمل نمود که لفظ آیه، آن را تحمل نموده و احتمال آن را می‏پذیرد؛ آن شخص مفسّر قرآن به شمار می‏آید و هر کس آن را به رأی خود تفسیر نمود، کفر ورزیده است (من فسّر القرآن برأیه فقد کفر) و چیزی تفسیر به رأی نمی‏باشد مگر آن که اهل آن زبان آن معنا را از لفظ مخصوص ندانند و آن لفظ را در مقابل آن معنا مصطلح نکرده باشند. آنگاه به بحر محیط بودن قرآن اشاره نموده و از تفسیر به اسرائیلیات و مانند آن تحذیر فرموده است.
حصر قرآن در معانی ظاهری و پرهیز از معانی باطنی و نیز اجتناب از تأویل آن با استمداد از خود قرآن و رهنمود عترت طاهرین(ع) روا نیست؛ زیرا درجات بهشت به عدد آیات قرآن کریم است و به اهل قرآن در قیامت گفته می‏شود: «اقرأ و ارق»؛ «بخوان و بالا برو»[10] و هر اندازه که در دنیا به درجات باطنی قرآن مأنوس بوده، در آخرت توفیق صعود می‏یابد.
آنچه در نهج البلاغه آمده که: «ظاهره أنیق و باطنه عمیق لا تفنی عجائبه و لا تنقضى غرائبه...»[11] ناظر به خصوص مفاهیم ذهنی آن نیست؛ چنان‏که باطن قرآن در قیامت به صورت انسان زیبایی ظهور می‏کند و به اهل صفوف گوناگون می‏رسد و از آنها می‏گذرد و گروهی آن را از مسلمین دانسته، و عده‏ای آن را از شهداء می‏پندارند و برخی وی را از مرسلین دانسته تا آنکه به صف ملائکه می‏رسد. آنان نیز وی را فرشته پنداشته، تا آنکه حضور پروردگار می‏رسد و سرانجام، از عدهّ‏ای شفاعت می‏نماید.[12]
چون اکتفاء به مفاهیم ذهنی و حرمان از مصادیق عینی، خواه به لحاظ قوس نزول و خواه به جهت قوس صعود روا نیست، لذا مرحوم مولی عبدالرزاق کاشانی در مقدمهٴ اصطلاحات خود چنین می‏فرماید: سپاس خداوندی را که ما را از مباحث علوم رسمی نجات داد و با روح شهود، از رنج نقل و استدلال بی‏نیاز کرد.[13]
کلامی که معنای صریح یا ظاهر داشته باشد، متشابه نیست و تأویل مربوط به متشابه را ندارد؛ گرچه از آن جهت که تمام قرآن دارای تأویل است، واجد تأویل خواهد بود و بنای عقلاء بر اساس قانون محاوره، راجع به متشابه نیست؛ بلکه ناظر به کلامی است که معنای صریح یا ظاهر دارد.
موافقت قرآن، شرط حجیّت روایت نیست؛ بلکه مخالفت آن، مانع اعتبار خبر می‏باشد و منظور از مخالفت که مانع حجّیت است، همانا مخالفت تباینی است، نه به نحو تخصیص عام یا تقیید مطلق، یا تبیین مجمل و....

 

تأویل های نادرست و مبارزه اهل بیت(ع) با آنها
همان‏طور که نمادی از تأویل های صوابْ توسط عترت طاهرین(ع) به شاگردان مخصوص منتشر شده، نموداری از تأویل های ناصوابْ توسط دشمنان اهل‏بیت(ع) ارتکاب شده که ائمهٴ معصوم(ع) به خطای آنها هشدار داده و در مقام عمل نیز به مبارزه با آن پرداخته‏اند. اسلام امویان بر اساس تأویل ناصواب قرآن بوده که آن را با مطامع دنیاوی خود هماهنگ کرده و از مسیر مستقیم بدرآورده‏اند.
لذا، امیرالمؤمنین(ع) در نامهٴ عتاب‏آمیز خود به معاویه چنین مرقوم فرموده‏اند: «...فعدوت علی الدنیا بتأویل القرآن...».[14] نیز در جریان خوارج، آنهایی را که در جنگ صفّین حضور داشتند، مخاطب قرار داده و چنین فرموده‏اند: «...و لکنا إنما أصبحنا نقاتل إخواننا فى الإسلام علی ما دخل فیه من الزّیغ و الإعوجاج و الشُّبهة و التأویل...».[15]
تأسّی به عترت طاهرین(ع) ایجاب می‏نماید که در فراگیری تأویل قرآن قصوری نشود؛ چنان‏که در تعلّم تفسیر آن نیز کوتاهی نارواست؛ البته برای تفسیرْ معیاری و برای تأویلْ هم معیار خاص خواهد بود.
به هر تقدیر، آنچه صاحب‏دل از حالت مخصوص خویش سخن می‏گوید و تصریح می‏نماید که این حالت مفهوم قرآنی ندارد، لیکن شرح حال خود اوست که از آیه برداشت می‏کند و به هیچ‏وجه به قرآن اسناد نمی‏دهد، از قلمرو بحث خارج خواهد بود و اگر در آن باره کلامی است، باید نسبت به صحت و سقم خودِ آن حالت یا کشفِ سابق بر سلوک یا مسبوق به آن بحث نمود.

 

تعلیم تاویل قرآن توسط امیرالمومنین(ع)
آنچه از نامهٴ حضرت امیرالمؤمنین(ع) به امام حسن(ع) بر می‏آید، این است که آن حضرت(ع) فرزندش را گذشته از تعلیم قرآن به تأویل آن عالم کرده، چنین می‏فرماید: «و أن أبتدئک بتعلیم کتاب اللّه عزّ و جلّ و تأویله...».[16]
مقصود آن حضرت(ع) منحصر در تأویل مفهومی نیست؛ بلکه می‏تواند تأویل تطبیقی و مانند آن را هم شامل شود؛ چنان‏که گاهی از تأویل مفهومی ناروا دربارهٴ معارف دینی، خواه به عنوان قرآن کریم و خواه به عنوان نصّ دینی دیگر وارد شده باشد، جلوگیری نموده، چنین می‏فرمود: «الأحد لا بتأویل عددٍ»؛[17] زیرا کمیّت را به «بسیط الحقیقه» راه نیست.
اوصاف و شئون امامان معصوم(ع) چند قسم است؛ بعضی از آنها به روح قدسی آنان قائم بوده و قابل انتقال به دیگران نمی‏باشد و از این جهت، پیروان آنها سهمی از آن شأن خاص نداشته و فقط در آن اطاعت می‏کنند؛ نه تأسی؛ مانند اصل مقام امامت و همچنین تلقّی وحی تسدیدی خاص و نیز قدرت بر اعجاز که در این‏گونه از شئون امام معصوم(ع) همتایی نداشته و وظیفهٴ امّت در آنها فقط پیروی از سیره و سنّت آنان می‏باشد؛ چون افراد عادی توان تلقّی وحی مخصوص امام معصوم(علیه‏السلام) را ندارند و از اعجاز عاجزاند.
برخی دیگر از شئون امامان معصوم(علیهم‏السلام) متقوِّم به روح قدسی آنان نیست و قابل تعلیم به دیگران می‏باشد؛ چنان‏که دیگران صلاحیت تعلّم آن را داشته و می‏توانند بعد از فراگیری آن طبق دستور امام معصوم(علیه‏السلام) خود عمل نمایند.
جریان تأویل قرآن از قسم دوم است؛ زیرا گرچه علم به آن اصالتاً از اوصاف امام معصوم(علیه‏السلام) به شمار می‏آید، ولی تعلّم به دیگران از راه تعلیم خود امام معصوم(علیه‏السلام) میسور بوده و عمل به آن نیز برابر راهنمایی رهبر معصوم(علیه‏السلام) جایز، بلکه لازم می‏باشد.
به عنوان نمونه، حدیثی را که علی بن موسی بن طاووس(قدّس‌سرّه) در کتاب الأمان من اخطار الأسفار والأزمان[18] از ابی‏جعفر، محمد بن رستم بن جریر طبری آملی امامی، نقل کرده و فیض کاشانی(ره) نیز در وافی[19] بازگو کرده، یادآور می‏شویم.
حضرت رسول اکرم(ص) به اصحاب خود فرمود: «على بن ابى‏طالب(ع) یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت أنا علی تنزیله»؛ زیرا بنا بر ظواهر تنزیلی قرآن کریم، اصحاب جمل و صفین و نهروان داعیهٴ اسلام داشته و شهادت به وحدانیت و رسالت را اداء می‏کردند؛ لذا منافقان که در قیامت با کافران یکجا به دوزخ رفته، بلکه درکات منافقان از کافران فروتر و پایین‏تر می‏باشد، در زمان رسول‏اکرم(ص) برابر تنزیل، همانند سایر مسلمین بودند و معاشرت آنان جایز و جنگ با آنها ناروا بود؛ ولی بر اساس تأویل، خواه به صورت تضییق دایرهٴ اسلام یا توسعهٴ دایرهٴ کفر، آنها از قلمرو اسلام خارج و در منطقهٴ کفر داخل بوده‏اند، چنان‏که در قرآن وعدهٴ ظهور تأویل آن در قیامت داده شده و در آن روز کفر محاربان عترت طاهرین(ع) برای همگان روشن می‏شود.
همین معنا را که از تأویل قرآن محسوب می‏شود و حضرت علی(ع) به آن بالاصاله آگاه بود، به پیروان خود آموخت و رهروان راه آن حضرت(ع) در پرتو تعلیم علوی به تأویل این قسم از قرآن آگاه شده و پی به کفر محاربان علی(ع) برده‏اند و همان‏طور که خود آن حضرت(ع) برابر این علم تأویلی قیام فرمود، پیروان آن حضرت نیز بر اساس همین تعلّم تأویلی اقدام نموده و با استقبال شهادت، عدّه‏ای از مدّعیان اسلام را کشته‏اند که البته اسلام آنها که اسلام اموی بوده، فقط از راه تأویل متشابه، به منظور فتنه‏جویی حاصل شده است؛ نه اسلام ناب و بر پایهٴ ارجاع متشابه به حکم، طبق هدایت عترت طاهرین(ع).
غرض آنکه علم به این‏گونه از تأویل ها و عمل به آن در صورتی که هر دو برابر راهنمایی امام معصوم(ع) باشد، روا بلکه لازم است؛ البته بعضی از مراحل تأویل نیز داخل در قسم اوّل بوده و اصلاً مورد تأسی قرار نمی‏گیرد.
همان‏طور که برای تمام قرآن تأویلی است که در قیامت ظهور می‏کند و هم اکنون برای اوحدی از انسان ها به مقدار رسوخ علمی آنها مشهود یا معقول می‏باشد و برای دیگران مستور است، برای تمام عترت(ع) که همتای قرآن کریم‏اند و اخلاق آنان مانند خُلق رسول‏اکرم(ص) همان حقیقت قرآن می‏باشد، تأویلی است که در قیامت تجلّی می‏نماید و هم‏اکنون برای خواصّ از پیروان آن ذوات معصوم (ع) مشهود یا معقول بوده و برای سایرین مستور می‏باشد و نصوصی که در زمینهٴ صعوبت درک ولایت یا دشواری ادراک علم آنان یا سختی تحمّل احادیث آنها وارد شده، تأییدی بر صعوبت نیل به تأویل ذوات آنان خواهد بود.


علم اهل بیت(ع)به تأویل همه قرآن
همان‏طورکه تمام تنزیل و تفسیر قرآن کریم برای عترت طاهرین(ع) معلوم است، تمام تأویل آن نیز نزد آنان مشهود و معروف می‏باشد و در این معرفت، کم‏ترین درنگی روا نیست و آنچه به عربی و فارسی در این زمینه با ادلهٴ فراوان قرآنی و روایی مرقوم شده، ما را از تکرار آن بی‏نیاز می‏نماید.
ولی سخن در این است که آیا آیهٴ ﴿...و ما یعلم تأویله إلاّ اللّه و الراسخون فی العلم﴾[20] از همان ادلّه به شمار می‏آید به طوری که کلمهٴ ﴿و الراسخون﴾ عطف بر ﴿اللّه﴾ جلَّ جلاله باشد؛ چنان‏که بسیاری از نصوص بر آن دلالت دارد یا آنکه آیهٴ مزبور از آن ادلّه محسوب نمی‏شود؛ گرچه حصر اضافی آن با ادلّهٴ متقن دیگر قابل تقیید و تخصیص می‏باشد؛ نظیر آیهٴ ﴿قل لا یعلم من فی السموات و الأرض الغیب إلا اللّه و ما یشعرون﴾[21] که ظاهرش حصر علم غیب در خداوند است و با ادلّهٴ متقن قرآنی و روایی، حصر مزبورْ اضافی بوده و علم عترت طاهرین و سایر انبیاء و اولیای معصوم(ع) به غیب از راه تعلیم الهی ثابت می‏شود.
بر این احتمال، کلمهٴ ﴿و الراسخون﴾ عطف بر جلاله نبوده و آغاز جمله است و در مقابل جملهٴ سابق، یعنی معادل ﴿فأمّا الذین فی قلوبهم زیغ...﴾[22] خواهد بود؛ چنان‏که بعضی از نصوص گواه بر آن می‏باشد؛ نظیر آنچه کلینی(قده) از حضرت موسی بن جعفر(ع) نقل نمود که آن حضرت به هشام بن حکم، چنین فرمود: «یا هشام! إنّ اللّه ذکر أُولى الألباب بأحسن الذکر و حلاهم بأحسن الحلیة و قال... ﴿و الراسخون فی العلم یقولون امنّا به کل من عند ربّنا و ما یذّکر إلاّ أُولوا الألباب﴾».[23]
آنچه در خطبه 91 نهج البلاغه آمده با آنچه در تفسیر نور الثقلین، آیهٴ 7 آل‏عمران ذکر شده، تفاوت دارد؛ زیرا مطابق نقل جناب حویزی(قده) جملهٴ ﴿فقالوا امنّا به کل من عند ربّنا﴾ در خطبه موجود است؛ ولی مطابق نهج‏البلاغهٴ مطبوع، این جمله نیست؛ گرچه اصل مطلب را می‏توان از نهج البلاغه استفاده کرد.

اقسام سه گانه تأویل
به هر تقدیر، نصوص مربوط به آیه متفق نیستند؛ گرچه اصل مطلب که علم اهل‏بیت(ع) به تأویل همهٴ قرآن است، چه رسد به تأویل خصوصِ متشابه، نزد راقم سطور مبرهن است و آنچه در این قسم مورد توجه است، تفصیلی است که بعضی از مفسران یاد نموده‏اند و برابر آن، کلمهٴ ﴿و الراسخون﴾ به طور تفصیل مطرح خواهد شد؛ زیرا در بعضی از صور، عطف بر جلاله است و در برخی از صور دیگر، آغاز جملهٴ مستأنفه خواهد بود و عصارهٴ آن تفصیل این است.
تأویل، خواه به معنای مصدری و خواه به معنای مؤول الیه باشد، سه قسم است: قسم اوّل آنکه به مبدأ غیبی ارجاع شود و چون کلمات الهی از مقام غیب ذاتی نشأت می‏گیرند، تأویل آن را غیر از خداوندْ کسی نمی‏داند. قسم دوم آنکه به مقام ظهور و مشیئت ارجاع شود. بر این پایه، تأویل آن را غیر از خداوند کسانی که به مقام مشیئت الهی نائل آمده‏اند، چونان عترت طاهرین(ع) عالم‏اند. قسم سوم از قسم دوم نازل‏تر است که بر آن اساس، علم به تأویل قرآن نصیب خواصّ از پیروان اهل‏بیت(ع) خواهد شد و به همهٴ این اقسام در روایتها اشارت شده است.[24]

 

برخورداری انسان کامل از مراحل سه گانه قرآن
لازم است عنایت شود که باید در سنجش، حفظ نسبت ملحوظ گردد. توضیح آنکه انسان کاملْ کلمهٴ تکوینی خدا است؛ همان‏طور که قرآن کلمهٴ تدوینی پروردگار است و همان مراحل سه‏گانه که برای کلمهٴ تدوینی الهی ترسیم شده، برای کلمهٴ تکوینی خداوند نیز ترسیم می‏شود.
بنابراین، اگر نشئهٴ معیّنی برای قرآن ملحوظ شد، لازم است نشئهٴ مماثل آن برای انسان کامل لحاظ گردد؛ نه برتر از آن و نه پایین‏تر از آن؛ زیرا اگر تعادل مرتبه ملحوظ نشود، می‏توان گفت: مرتبهٴ برتر قرآن بر مرحلهٴ وسطا یا نازل انسان کامل مزیّت دارد؛ چنان‏که عکس آن هم میسور است؛ زیرا مرحلهٴ جامعیت و نورانیت عقلی انسان کامل بر مرتبهٴ مثالی قرآن کریم مزیّت دارد و این، موجب برتری انسان کامل نسبت به قرآن مجید نخواهد بود.
بنابراین، چون انسان کامل هم کلمهٴ پروردگار است و از مقام غیب تنزّل یافته و به جهان امکان تجلی کرده است، همانند قرآن که از غیب ذات تنزّل یافته و در عالم امکان ظهور کرده، هرکدام از این دو در مرتبهٴ معادل یک‏دیگر سنجیده می‏شود؛ لذا هر دو در مقام ذات، منطوی بوده و به نحو «بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء و لیس بشى‏ء منها» مشهور یک‏دیگراند.
هم قرآن در مقام ذات خداوند، بدون تعیّن قرآنی وجود داشته و علم الهی است و هم انسان کامل در مقام غیب الهی، بدون تعیّن انسانی وجود داشته و علم خداوند خواهد بود و هیچ‏گونه حجابی در آنجا نیست.
[1] ـ سورهٴ کهف، آیهٴ 82.
[2] ـ سورهٴ یوسف، آیهٴ 10.
[3] ـ سورهٴ یوسف، آیهٴ 36.
[4] ـ سورهٴ یوسف، آیهٴ 44.
[5] ـ سورهٴ اعراف، آیهٴ 53.
[6] ـ سورهٴ یونس، آیهٴ 39.
[7] ـ ر.ک: مقدمهٴ چهارم از مقدمات تفسیر صافی، ج 1، ص 27.
[8] ـ تفسیر محی‏الدین، ج 1، ص 12.
[9] ـ تأویلات، ج 1، ص 5.
[10] ـ وافی، ج 9، ص 1704، کتاب أبواب القرآن، باب التمسک بالقرآن و العمل به.
[11] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 18.
[12] ـ وافی، ج 9، ص 1693، باب تمثل القرآن و شفاعته.
[13] ـ اصطلاحات الصوفیه، ص 45.
[14] ـ نهج البلاغه، نامهٴ 55.
[15] ـ همان، خطبه‏ی122.
[16] ـ نهج البلاغه، نامهٴ 31.
[17] ـ همان، خطبهٴ 152.
[18] ـ الأمان من اخطار الاسفار و الأزمان، ص 52.
[19] ـ وافی، ج 3، ص 776.
[20] ـ سورهٴ آل‏عمران، آیهٴ 7.
[21] ـ سورهٴ نمل، آیهٴ 65.
[22] ـ آل‏عمران، آیهٴ 7.
[23] ـ کافی، کتاب العقل والجهل، حدیث 12.
[24] ـ بیان السعادة فى مقامات العبادة، ج 1، ص 248 با تلخیص و تفسیر کوتاه.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی علوم وحیانی اسراء
پایان پیام/

 

 

کد خبر 41153

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha