خدایا نمی خواهم مایوس از لطف بی پایانت شوم

خبرگزاری شبستان: سردار شهید دکتر مصطفی شهیدزاده، در بخشی از وصیت نامه خود نوشت: خدایا بر تو توکل می کنم و زندگیم را در راه تو ادامه می دهم چه خطاهایی که مرتکب شده ام ولی من نمی خواهم مأیوس از لطف بی پایانت شوم.

خبرگزاری شبستان _ اهواز، سردار شهید دکتر مصطفی شهیدزاده سال 1336 در بهبهان دیده به جهان گشود، او که دکترای دامپزشکی داشت به عنوان مسئول کمیته پزشکی جهاد خوزستان انتخاب شد.

 

انشاهای روشنگرانه:

مصطفی در انشاهایش همیشه از محرومیت ها و فقر و فساد اجتماعی سخن می گفت و اصلا از این مطالب باکی نداشت که رژیم او را دستگیر کند؛ اگرچه معلم ها بارها او را از این طور نوشتن بر حذر می داشتند و حتی به او اجازه خواندن انشا را نمی دادند ولی این موضوع مانع نمی شد که او تغییری در روش خود بدهد.

 

دامی برای جوانان:

تشکیل حزب فرمایشی و سلطنتی رستاخیز برای جذب جوانان کشور و ورود آنها به فعالیت های غیر دینی و فساد برانگیز بهانه ای شد که مصطفی در صحنه های سیاسی فعال تر شده و به همه دوستان و آشنایان سفارش کند که وارد این حزب نشوند.

 

او می گفت: این حزب دامی است که می خواهد جوانان را اغفال و از دین و مذهب دور کند، وی همه را به مطالعه کتب دینی فرا می خواند تا خود را در برابر اندیشه های طاغوتی بیمه کند.

 

زیر پوشش ورزش:

در روزهای سخت پیش از پیروزی انقلاب اسلامی انجام فعالیت های مذهبی در دانشگاه کاری سخت و خطرناک بود که مصطفی با تمامی خطرهایش تن به آن داد و با جمع کردن دوستان دانشجو به فعالیت می پرداخت به طوری که ضمن آشنایی با دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاه کم‌ کم به عنوان فردی مؤثر و بسیار فعال درآمد.

 

یادگیری و جذب دانشجو به واسطه انجمن و انجام کار مذهبی روی آنها از مهم ترین وظایف و فعالیت هایی بود که مصطفی خود را مقید به آن می دانست؛ چاپ و پخش اعلامیه های حضرت امام(ره) و انجام فعالیت های مذهبی زیر پوشش برنامه های ورزشی و برگزاری جلسات مخفیانه مذهبی با دانشجویان از دیگر فعالیت های انقلابی او بود.

 

خودسازی:

مصطفی مقید به اجرای برنامه خودسازی حضرت امام خمینی(ره) بود و تلاش داشت که روزهای دوشنبه و پنج شنبه را روزه بگیرد. انجام تمرینات سخت بدنی و همچنین انجام فعالیت های ورزشی از جمله کشتی، جودو و کوهنوردی بخشی از زندگی انقلابی او محسوب می شد تا در شرایط احتمالی و سخت زندان بتواند مقاومت کند.

 

گروه چریکی منصورون:

از دیگر کارهای انقلابی مصطفی و دوستانش ساخت انواع بمب های آتش زا سه راهی و کوکتل مولوتف و چاپ و نشر اعلامیه های حضرت امام(ره) بود.

 

وقتی جوانان انقلابی خوزستان با تلاش شبانه روزی موفق شدند گروه مسلحانه ای تحت عنوان منصورون برای مبارزه با نیروهای مؤثر و با نفوذ رژیم تشکیل دهنده و شاخه ای از آن در بهبهان به همت سردار شهید دقایقی و بقایی شکل گرفت، مصطفی نیز به آنها پیوست و در فعالیت های مخفیانه آنها شرکت کرد.

 

او در تظاهرات مردمی نیز کفن می پوشید و جلوی صف تظاهرات می ایستاد و مردم را علیه رژیم می شوراند.

 

دستگیری، زندان، شکنجه:

دستگیری در حین پخش اعلامیه در اصفهان و انتقال او به ساواک اولین تجربه زندان بود که سرافراز نیز از آن بیرون آمد؛ مصطفی با تحمل انواع شکنجه های روحی و جسمی حتی اندکی از اطلاعات محرمانه انقلابیون را در اختیار رژیم قرار نداد و آنها را در تردیدشان همچنان نگهداشت تا سرانجام آزاد گشت.

 

مصطفی وقتی از زندان آزاد شد برای اینکه ریا و فخر و مباهات نتواند هیچ نقشی در کارهای انقلابی او داشته باشد هرگز از شکنجه ها و اذیت و آزار ساواک چیزی نگفت اما تلاش کرد که ارتباطش را با دیگر انقلابیون گسترش دهد و بر دامنه فعالیت هایش بیافزاید.

 

اکیپ الهی:

وقتی حضرت امام دستور به تشکیل جهاد سازندگی داد مصطفی با درک صحیح و کاملی از محرومیت های مختلف در روستاها به جهاد سازندگی پیوست و با حداقل امکانات پزشکی و دارویی اکیپ پزشکی سیاری را در روستاها تشکیل داد و به مداوای مردم محروم مشغول شد.

 

در بسیاری از روستاها تا آن روز حتی یک پزشک نیز پایش به آنجا باز نشده بود و به همین خاطر روستائیان با جان و دل پذیرای این اکیپ الهی شدند.

 

بیمارستان صحرایی:

از مهم ترین کارهای برجسته شهید در روزهای اول جنگ تشکیل ستاد پشتیبانی بهداشت و درمان در اداره بهداشت و درمان استان خوزستان بود که این ستاد با هماهنگی کامل با اتاق جنگ استان عمل می کرد؛ ایجاد بیمارستان صحرایی در میانه میدان جنگ که کمترین فاصله را با خطوط مقدم داشت از دیگرهای بزرگ مصطفی بود.

 

سردار شهید دکتر مجید بقایی فرمانده قرارگاه کربلا وقتی آن بیمارستان را در درون جبهه های جنگ دید با خوشحالی گفت: این کار بزرگ جان صدها نفر از مجروحان رزمنده و روستائیان اطراف جبهه را نجات داده است.

 

انتقال مجروحان:

دشمن به سوسنگرد حمله و شهر را اشغال کرده بود؛ حتی تنها بیمارستان شهر نیز از تیررس دشمن در امان نماند؛ دکتر از اینکه امکاناتی در دست نداشت که به کمک مجروحان و بیماران بیمارستان بشتابد بی قرار شد؛ او در جاده حمیدیه- سوسنگرد تلاش زیادی کرد که با خودروها مجروحان را به عقب جبهه بفرستد.

 

در همان شرایط می گفت ما هرچه می کشیم از بنی صدر است؛ ای کاش زمینه ای فراهم شود تا او عزل گردد و ما بتوانیم به سلاح و امکانات بیشتر دست یابیم و اندیشه خطرناک او را که می تواند منجر به سقوط تمام خوزستان بیانجامد، مانع شویم.

 

و سرانجام شهادت:

روزهای عزل رئیس جمهور بنی صدر توسط امام خمینی(ره) که نیروهای رزمنده، عملیاتی تحت عنوان «فرماندهی کل قوا، خمینی روح خدا» در منطقه دارخورین اجرا کردند و جهاد سازندگی به عنوان بازوی مهندسی و بهداری سپاه در این عملیات شرکت کرد.

 

در آن روزها بیشترین حجم کارهای انتقال مجروحان به پشت جبهه به عهده مصطفی و دوستانش بود و در جریان همین فعالیت ها بود که آمبولانس حامل مصطفی ناگهان واژگون شده و او دچار ضربه مغزی شد.

 

حضرت آیت الله خامنه ای نماینده امام(ره) با اطلاع از این موضوع دستور فوری اعزام هواپیمای C130 را به اهواز جهت انتقال مصطفی به تهران را صادر کردند و مصطفی خیلی سریع در بیمارستان تجریش تهران بستری شد؛ او دو هفته پس از بستری در تاریخ 28 خرداد 1360 مصادف با نیمه شعبان به سوی معبود خویش پرگشود.

 

بخشی از وصیت نامه شهید:
خدایا بر تو توکل می کنم و زندگیم را در راه تو ادامه می دهم چه خطاهایی که مرتکب شده ام ولی من نمی خواهم مأیوس از لطف بی پایانت شوم.

 

پایان پیام/
 

کد خبر 375369

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha