خبرگزاری شبستان: "مساله مهندسی فرهنگی فی نفسه مستقل از تهاجم فرهنگی است و حتی اگر تهاجم فرهنگی نباشد، مهندسی فرهنگی عقلانیت دارد. به لحاظ تاریخی تقریبا محال است که فرهنگ (چه غلط و چه درست) پویایی داشته باشیم و آن فرهنگ دچار تهاجم نشده باشد. لذا تهاجم فرهنگی پدیده ای جدید نیست، هر چند ابزار ایدولوژویک امروز این پدیده را سرعت بخشیده و ابعاد متکثر به آن داده است"؛ این جملات بخشی از سخنان حجت الاسلام احمد رهدار، مدیر مؤسسه مطالعات و تحقیقات اسلامی فتوح اندیشه پیرامون مساله مهندسی فرهنگی و لوازم آن است که مشروح آن از نظرتان می گذرد:
مهندسی فرهنگی به چه معناست؟
ببینید در این زمینه به دلیل آن که تعریف ها معمولا دقیق نیست و در تعریف ها قیود و حدودی را وارد می کنیم که در مقام اجرا این قیود معمولا قلمرو ماجرا را محدود می کند، بهتر است این گونه مفاهیم را به ارتکاب اهل فرهنگ واگذار کنیم؛ به این معنا اهل فرهنگ بدون اینکه نیاز به تعریف مهندسی فرهنگی داشته باشند، مهندسی فرهنگ را فهم کردند؛ مهندسی فرهنگی یعنی برنامه ریزی برای فعالیت ها و مسائل فرهنگی. اما اینکه این مساله به چه صورت و کم و کیفی باشد، مساله دیگری است و بعید می دانم کسی آشنا به امور فرهنگی باشد اما بر این باور باشد فعالیت های فرهنگی فکر، مدیریت و برنامه ریزی نمی خواهد.
بنابراین، همین که برای مسائل فرهنگی قائل به برنامه ریزی هستیم، این برنامه ریزی را مهندسی فرهنگی می گویند. به عبارت دیگر اختلاف اینجاست که آیا فرهنگ را پروسه تلقی کرده به این معنا که ما هیچ کار و برنامه ریزی نکنیم و خود فرهنگ اقتضائاتش را به جامعه تحمیل می کند یا اینکه فرهنگ را پروژه بدانیم و اهل فرهنگ را ماموریت دهیم برای جامعه فکر و برنامه ریزی کنند؛ گمان من دومی است و من نام این فعالیت را را مهندسی فرهنگی می نامم.
برای تحقق این مهندسی فرهنگی به چه ابزارها و نقشه ای نیاز است؟
ببیند نمی توان نقشه کلی فرض کرد، به حسب موضوع و مصداق نقشه عوض می شود؛ گاهی مساله کلان امور فرهنگی کشور است، در این هنگام نقشه آن، سند دست اول می شود مانند آن بخش از مسائل فرهگی در سند چشم انداز آمده است اما گاهی موضوع فرهنگی ما مصادیق خردتر است، مثلا اسلامی کردن دانشگاه ها، آن وقت سند و نقشه ای مناسب خود می خواهد. اما قاعده ای کلی اگر بخواهیم برای آن ترسیم کنیم این است که مسائل فرهنگ را باید به خبرگان فرهنگ واگذار کرد. یکی از آسیب هایی که مدیریت فرهنگی کشور از آن رنج می برد این است که معمولا به دلیل رویکرد غلط که سیاست، فرهنگ را راهبری می کند و نه برعکس، بسیاری از موضوعات فرهنگی را اهل سیاست برنامه ریزی می کنند.
در حالی که مدیریت فرهنگی در هر جایی باید از طریق خبرگان فرهنگی اما در تعامل با حوزه سیاست و اقتصاد و همه حوزه های کلان دست که قرار است در ذیل آن این فرهنگ انجام شود، صورت گیرد. بنابراین منطقی و طبیعی است که در فرآیند فعالیت فرهنگی، پای کارشناسان فرهنگی و خبرگان آن در میان باشد.
مهندسی فرهنگی در چه شرایطی ضرورت می یابد؟ تهاجم فرهنگی یا نه به طور کلی پیشبرد مطلوب یک جامعه به آن نیاز دارد؟
بر این باور نیستم که مهندسی فرهنگی تابع متغیری از تهاجم فرهنگی است حتی اگر ما دشمن نداشته باشیم و تهاجم نباشد، باید برای فرهنگ برنامه ریزی و مدیریت و تامل کنیم. در واقع فرهنگ های یک بخش درونی دارند که منطق برنامه ریزی برای آن، اقتضائات پویش درونی فرهنگ است و یک وجه بیرونی دارند که به فرهنگ های رقیب و غیره نگاه می کنند؛ در این بخش بله مساله ای مانند تهاجم فرهنگی نقش کاتالیزوری می تواند ایفا کند برای مدیریت فرهنگی. واضح است کشوری که گرفتار تهاجم فرهنگی شده، مهندسی فرهنگی در آن از کم و کیف بیشتری برخودار است تا کشوری با همان شرایط که دچار تهاجم فرهنگی نشده است. تهاجم فرهنگی می تواند نقش کاتالیزوری داشته باشد و مثلا به مدیران کلان یک جامعه بقبولاند که برای بخش فرهنگ حساسیت و بودجه بیشتری لازم است و ضریب فعالیت های آنان را بالا برد.
اما مساله مهندسی فرهنگی فی نفسه مستقل از تهاجم فرهنگی است و حتی اگر تهاجم فرهنگی نباشد، مهندسی فرهنگی عقلانیت دارد. به لحاظ تاریخی تقریبا محال است که فرهنگ (چه غلط و چه درست) پویایی داشته باشیم و آن فرهنگ دچار تهاجم نشده باشد. لذا تهاجم فرهنگی پدیده ای جدید نیست، هر چند ابزار ایدولوژویک امروز این پدیده را سرعت بخشیده و ابعاد متکثر به آن داده است مثل رسانه؛ رسانه ابزاری است که مساله تهاجم فرهنگی را بُلد و پررنگ کرده اما معنای آن این نیست اگر رسانه نبود، تهاجم هم نبود؛ همانطور که در گذشته اگر چه رسانه نبود اما تهاجم وجود داشت اما با یک شدت و ضعف کمتری.
آیا مهندسی فرهنگی می تواند سدی محافظ در برابر تهاجمات فرهنگی باشد؟
قطعا همین طور است؛ در کشور ما وقتی رهبری حساسیت به این موضوع دارند و آن را دنبال می کنند، هنگام طرح آن قطعا یک سو نظر ایشان به این هجوم گستره فرهنگ غرب به نظام اررشی ماست و ای بسا اگر حساسیت نظام فرهنگی غرب به نظام ارزشی ما نبود یا کمتر بود، اولویت دغدغه رهبری هم بحث مهندسی فرهنگی نمی شد. واضح است مساله رابطه تهاجم فرهنگی و مهندسی فرهنگی رابطه وثیقی است است هر چند تهاجم بیشتر شود مهندسی فرهنگی بیشتر می شود و به هر اندازه مهندسی فرهنگی در کشوری بیشتر باشد، تهاجم فرهنگی کمتری در آن صورت می گیرد.
چه ارتباطی میان مهندسی فرهنگی و اصلاح سبک زندگی وجود دارد و کدامیک بر دیگری مقدم است؟
اصلا اینها دو چیز نیستند. بستر طرح مهندسی فرهنگی، سبک زندگی است و متعلَق بحث مهندسی، سبک زندگی است اصلا مهندسی فرهنگی برای این صورت می گیرد که سبک زندگی را تغییر دهد. رابطه این دو، رابطه عینیت است سبک زندگی همان فرهنگ است.
چه ارتباطی میان مهندسی فرهنگی و تحول علوم انسانی وجود دارد؟ آیا می توان تولید علوم انسانی اسلامی را زیر ساختی برای مهندسی فرهنگی دانست؟
مهندسی اتاق فکر می خواهد؛ این که اشاره شد مهندسی فرهنگی باید از طریق کارشناسان انجام شود، وجه امتیاز این افراد بخش نامه ای که آنها را منصوب می کند، نیست، بلکه آن پشتوانه نظری است که در اختیار دارند. تابلوی ما برای مهندسی فکری مبانی است که با تکیه بر آن مبانی (نظام ارزشی پیشین)، برنامه ریزی می کنیم. تحول علوم آن زیرساخت بحث تحول فرهنگی و مهندسی فرهنگی است. هر میزان علومی که در جامعه ما است و هنجارهای روابط انسانی با آنها و از طریق آنها تنظیم می شود، متفاوت شود، به همان میزان در حوزه مهندس فرهنگی دست کارشناسان باز یا بسته می شود؛ یعنی اگر تحول علوم مثبت باشد دست کارشناس هم بازتر می شود و هر میزان که تحول علوم با کندی پیش رود یا اساسا پیش نرود، دست کارشناس هم بسته می شود. به طور مثال اگر الان از کارشناسان فرهنگی اداره ای طرحی خواسته شود برای تدوین آن باید به کتاب ها و کتاخانه مراجعه کنند، اگر این منابع ضعیف و ناکافی باشند، طبعا طرحی که این کارشناس ارائه می دهد نیز ناکارآمد و ضعیف است. در واقع آن منبع نظری کارشناسان فرهنگ، علوم هستند، اگر تحول پیدا کردند طرحی که می دهند متفاوت خواهد بود در غیر این صورت شبیه طرح هایی است که در جاهای دیگر وجود دارد و استفاده می شود.
پایان پیام/
نظر شما