ارتباط نزدیک شهدا با حضرت زهرا/شهیدی که پس از سالها، پیکرش سالم برگشت

خبرگزاری شبستان: جنازه‌ها که فقط چند تکه استخوان بود، در کفن پیچیده و بسیار کم حجم و کوچک بودند اما پنج جنازه سالم و بزرگ بود که حمید یکی از آنها بود.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از کرمان، در راستای دیدارهای سلسله وار خبرنگاران فعال حوزه دفاع مقدس با جانبازان و خانواده های معظم شهدا، اخیراً دیداری با "فاطمه سعید" مادر شهید والامقام "حمید سعید" انجام شده است که گفتگوی ساده و صمیمی این مادر صبور و بزرگوار با خبرنگاران در پی می آید.


مادر شهید حمید سعید که با بیان اینکه شهید دادن غصه ندارد و حمید مایه افتخار است؛ تصریح کرد: حمید به من سفارش کرد که اگر شهید شدم برایم گریه نکنی که دشمن بخندد، بلکه بخند تا دشمن گریه کند.


وی افزود: حمید بچه دوم خانواده است و 10 خواهر و برادر دارد؛ او در سال 1346 در روستای شیرینک لاله زار(از توابع شهرستان بردسیر)به دنیا آمد؛ بچه باهوشی بود و از هفت سالگی شروع به نمازخواندن کرد.


مادر شهید ادامه داد: حمید 16 سال داشت که برای ادامه تحصیل به کرمان رفت و همزمان در بسیج برای اعزام به جبهه نام نویسی کرد؛ با پدرش به کرمان رفتیم تا او را از رفتن به جبهه منصرف کنیم؛ به او گفتم: اگر می‌خواهی کار کنی بیا در کشاورزی به پدرت کمک کن. ظاهرا از رفتن منصرف شد اما با بازگشت ما به روستا، او به جبهه رفت.

 

وی گفت: آن طور که برایم تعریف کردند در جبهه هم حاج قاسم سلیمانی، حمید را از جنگیدن منع می کند و به او می گوید که نمی توانم جواب خانواده ات را بدهم؛ برای همین او را پشت جبهه و برای رانندگی نگه می دارد.


مادر شهید سعید با اشاره به اینکه حمید پس از مدتی، رانندگی را رها و خود را به گردان عملیاتی می رساند؛ افزود: فرزندم در نوبت دوم رفتن به جبهه، در منطقه شلمچه در یک درگیری نزدیک با بعثی ها، تا آخرین لحظه مقاومت کرده و به اسارت در می آید.

 

مادر شهید بیان داشت: حسن سعید، پسر دایی‌ حمید که بعدها با هم اسیر شدند، بعد از آزادی از اسارت تعریف کرد "بعثی‌ها حمید را تحت شکنجه قرار دادند که به امام توهین کند ولی حمید شکنجه‌ها را با استقامت تحمل کرد تا به رهبر خود توهین نکند."

وی گفت: شکنجه‌ها و ظاهرا بیماری سرطان که عراقی‌ها مدعی‌اش بودند، حمید را از پا درآورد و او در (10 آبان) سال 68 در اردوگاه‌های رژیم بعثی صدام به شهادت رسید و پیکرش را در سامرا دفن کردند اما ما از این وقایع بی‌خبر بودیم.

 

مادر شهید با بیان اینکه همیشه چشم به راه آمدنش بودم تا اینکه در سال 81 یک روز بچه‌ها به من زنگ زدند و گفتند تلویزیون را روشن کن، پیکرهای تعداد زیادی از شهدا را از عراق وارد ایران کرده‌اند؛ در حالیکه به تصاویر تلویزیون نگاه می کردم یک لحظه احساس کردم حمید در اتاق مقابلم ایستاده است؛ فریاد زدم و پدرش را صدا کردم و گفت: بچه ما برگشته است؛ پدرش گفت هر شهیدی را آوردند، رفتی برای تشییع اما دیدی که نیامد، حالا می گویی آمده است؟


وی افزود: اما یک روز بعد بچه های سپاه با منزل تماس گرفتند و خواستند که به دیدار ما بیایند؛ به پدرش گفتم ختماً خبری از فرزندمان شده است؛ بچه‌های سپاه آمدند و گفتند 570 شهید از مرزهای غرب کشور به میهن وارد شده‌اند که فرزند شهید شما هم جزو آنهاست.

 

مادر شهید با اشاره به اینکه از به پایان رسیدن چشم انتظاری خوشحال بوده است؛ افزود: روز بعد به حسینیه ثارالله-معراج شهدای کرمان- رفتیم؛ جنازه‌ها که فقط چند تکه استخوان بود، در کفن پیچیده و بسیار کم حجم و کوچک بودند اما پنج جنازه سالم و بزرگ بود که حمید یکی از آنها بود.


وی ادامه داد: وقتی روی جنازه را باز کردند با دیدن حمید که پس از 13 سال سالم برگشته بود بیهوش شدم و دو روز در بیمارستان بستری بودم.


مادر شهید سعید با اشاره به عنایات شهید پس از شهادت گفت: شبی در عالم خواب مرا به زمین سرسبزی برد که قطعه از آن با پارچه سبز پوشیده شده بود؛ به من گفت اینجا را زیارت کن، قبر حضرت زهرا(سلام الله علیها)است و محل کار من اینجاست.

 

گفتنی است، بانو سعید که چندی پیش همسر خود را از دست داده است، اکنون به تنهایی زندگی می کند؛ هر چند که فرزندان او هر روز جویای حالش بوده و به وی سر می زنند؛ از ابتدا تا انتهای این دیدار صمیمی، لبخندهای ساده و بی ریایش، همواره بر چهره صبورش نقش بسته بود.

 

به خواب مادر که فکر می کنم، توسل های زیاد رزمندگان در دوران دفاع مقدس و در بحبوحه های سخت به حضرت زهرا(سلام الله علیها)برایم تداعی می شود؛ شهدا قبل و پس از شهادت ارتباط وثیقی با حضرت زهرا دارند؛ به یاد فرمایشی از معصوم(علیه السلام) می افتم که بیانگر آن است حتی ائمه نیز به ایشان توسل می جستند.

 

به قول یک ظریف که می گفت" شهدا، یکی یکی دارند خودشان را به ما معرفی می کنند" حقیقت امر هم همین است؛ در این دیدارها با شهدایی آشنا می شویم که تازه می فهمیم چه ذخایر ارزشمندی در میان ما وجود دارد.

 

 

پایان پیام/

کد خبر 371281

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha