به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از تبریز، تشییع پیکرهای مطهر 6 شهید گمنام دوران دفاع مقدس، همزمان با سالروز شهادت امام هادی(ع)، شهرهای چاراویماق و شبستر استان آذربایجان شرقی را عطرآگین می کند.
پیکر این شهدا، پس از اقامه نماز جمعه بر دوش مردم شهر تبریز تشییع و با قطره های اشک و آه و نوای دل، به سمت آرامگاه ابدی منتقل شدند.
پیکر پاک این شهیدان با حضور آیت الله محسن مجتهد شبستری، نماینده ولی فقیه در استان آذربایجان شرقی و امام جمعه تبریز، فرماندهان نظامی، روحانیت و مردم همیشه در صحنه تبریز پس از تشییع از مصلای امام خمینی(ره) تا میدان ساعت، برای خاکسپاری به شهرستان های هشترود و چاراویماق بدرقه شدند.
این شهدای گمنام از مناطق عملیاتی مجنون و فکه تفحص شدند که با خاکسپاری این آلالههای گلگون کفن، 38 منطقه استان آذربایجان شرقی به وجود 158 شهید گمنام دوران دفاع مقدس مزین می شود.
پیکرهای مطهر این 6 شهید گمنام روز شنبه 13 اردیبهشت ماه همزمان با سالروز شهادت امام هادی(ع) با حضور امت شهید پرور شهرستانهای هشترود و چاراویماق تشییع و به خاک سپرده می شوند.
رأس ساعت عاشقی در میدان ساعت
مردم همیشه در صحنه و شهید پرور شهر تبریز در این مراسم، پیکر مطهر شهدای نام آشنای دفاع مقدس را بر روی دستان خود تشییع کردند. سرزمین آذربایجان که این روزها با تشییع پیکر پاک شهدای مدافع حرم حضرت زینب(س) انس گرفته و عطرآگین شده، این بار نیز میزبان آلاله های سرخ سرزمین عشق و شهادت بود.
مردم از همه جا از هر کوی و برزن از کوچه پس کوچه های این سرزمین کهن، رأس ساعت عاشقی، در میدان ساعت تبریز حضور پیدا کرده اند.
چشمانم بیش از همه، مادرانی را در قاب خود می بیند که گویا به استقبال فرزندان خود آمده اند. مادر پیر و عصا به دستی در لابه لای جمعیت، نظرم را جلب می کند، عکس شهیدش را در دست دارد، در دست که نه، به سینه اش چسبانده است، انگار با همین یک قطعه عکس، ضربان قلبش را تنظیم می کند. می گوید: «من مادر شهید هستم، پیکر جوانم را در روزهای آغاز جنگ تحویل گرفتم، آن روز بهترین روز زندگی ام بود، گریه می کردم اما خدا را شاکر بودم که امانتش را در راه اسلام هدیه کردم.»
برخی از تشییع کنندگان نیز دل نوشتههای خود را روی تابوت می نوشتند، برخی هم انگار، حرف دلشان حرف دل بود و بر زبان و نوشته نمی آمد.
جوانی که شلوار لی و تی شرتی بر تن دارد، در حالیکه اشک از چشمانش جاری است، زیر لب چیزی را زمزمه می کند. قبل از اینکه سوالم را کامل بشنود، حال دلش را توصیف می کند: حس می کنم اینها همه برادران من هستند، حس عجیبی با آنها دارم، انگار که آنها را می شناسم ...
صحنه ای که شاید نظر هر بیننده ای را به خود جلب می کند، جانباز ویلچری است که شال بسیجی بر دوشش انداخته و عکس کوچکی از امام و رهبری را بر سینه اش چسبانده است. می گوید: این شهدا، دوستان و همرزمان قدیمی من هستند، ما بازماندگان این قافله هستیم و هر بار که در تشییع شهیدی شرکت می کنم داغم تازه می شود.
حضور نسل جوان در این مراسم، صحنه جالب و عجیبی است، جوانانی که حتی سن و سالشان به سن انقلاب هم قد نمی دهد و چیزی از دوران دفاع مقدس ندیده اند، اما با حس خاصی، در تشییع تابوت شهیدان گمنام شرکت کرده اند...
تفسیر این صحنه ها کار آسانی نیست، جز اینکه بنویسیم: کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ/ کار ما شاید این است/ که در افسون گل سرخ شناور باشیم ...
پایان پیام/
نظر شما