خبرگزاری شبستان: "یک وقت هنر سینما و فیلم است که از حس به خیال و از خیال به حس دور باطلی دارد، این هرگز هنر اسلامی نخواهد شد، این هنر نازل است و سرگرمی است، یک وقت هنرمندی معقولاتی عالیه دارد و این معقولات را در حوزه متخیله خود کارگردانی میکند، وقتی در حوزه متخیله کارگردانی شد خروجی آن را به عالم خیال میدهد، خیال آن را شفاف و گردگیری میکند و این میشود هنر اسلامی.
اینکه یهودیت و مسیحیت در جریان فیلمسازی پیشرفت کردند، اما ما در اسلام به خودمان اجازه نمیدادیم که مسائلمان به زبان سینما درآید. این پرهیز یا به خاطر ابتذال سینما بود یا به خاطر اینکه ما هنرمندی نداشتیم که بتواند مفاهیم وحی را از مرحلهی شهود به عقل دربیاورد، عقل را به مرحله خیال درآورد، خیال را حسی کند تا بشود سینما. قالب سینما از خیال به حس میآید. توجه داشته باشید که در فرهنگ قرآن به خیالباف میگویند مختال. اما اختیال از باب افتعال است، تخیل از باب تفعل. خداوند، خیالباف و خیالساز را دوست ندارد: «لایحب کل مختال فخور». اما اگر انسان عاقل باشد و آن عقل را به خیال منتقل کند و از خیال به حس بیاورد، این مایهی علمی دارد. اما اگر از خیال نشأت گرفته و به حس تبدیل شده، این میشود مختال. در سینما، فیلمها غالباً مختالانه است. یعنی خیال است و بعد به حس تبدیل میشود. یک هنرمند سینمایی باید وحی را خوب بشناسد، آن مشهود را از دالانی صحیح به معقول تبدیل کند، بعد معقول را متخیل کند و متخیل را محسوس کند تا قابل عرضه باشد. وگرنه علمی نیست. و این معنا چون نبوده کسی درکش نکرده.
اگر هنرمندی بخواهد وارد این حوزه شود، باید چهارضلعی باشد؛ یعنی وحیشناس، معقولشناس، متخیَلشناس و محسوسشناس باشد تا بتواند دست به کار شود.
خلاصه اینکه اگر این عصر، عصر هنر است، ممکن نیست خداوند برای تبدیل آن معقول به محسوس، هنرمندی خلق نکرده باشد. چون خداوند اول آب را خلق میکند و بعد عطش ایجاد میکند.
الان مردم تشنهی هنرند. قبلاً اینگونه نبود، یا مردم آگاه نبودند یا وسیلهاش نبود. بعدها در اعصار دیگر ممکن است چیز دیگری بیاید. همانطور که الان شعر بر مردم تاثیر نمیگذارد، مگر بر خواص. آن زمان تمام حکومتها بر مدار شعر بود؛ با یک قصیده، وضعیت حکومتها و دولتها تغییر میکرد. اما الان دیگر شعر آن تاثیر را ندارد، اگر هم تاثیر اندکی دارد به خاطر هنرمندی و نظمش است. اگر همان مطالب را به صورت نثر بگویند آن تأثیر را ندارد. ما تنها با اندیشه زندگی نمیکنیم، بخش وسیعی از زندگی ما را انگیزه تشکیل میدهد؛ بنابراین هنرمند کسی است که هم انگیزه و هم اندیشه را بشناسد و هماهنگ کند و تحویل دهد." (گزیده ای از سخنان آیت الله جوادی آملی درباره سینما)
بنابراین، می توان دریافت امروز سینما یکی از اصلی ترین ابزارهای در اختیار بشر برای جهت دهی به افکار عمومی و همراه ساختن اذهان مردم حتی در بعد جهانی همسو با اهداف مدنظر است و بی تردید می توان از آن در مسیر تمدن سازی اسلامی و جهانی سازی این تمدن بهره گرفت، به شرط آنکه این هنر را در جایگاه متنزل آن بکار بگیریم نه نازل؛ آنگاه است که سینمای طراز محقق شده و برای جهان حرف دارد. البته چنین سینمایی که عنوان "طراز" را به خود می گیرد باید با فلسفه و جهان بینی متناسب با آنچه پی صدور آن است یعنی آموزه های دینی مکتبی همراه و عجین باشد.
از این رو، در گفتگو با سهیل سلیمی، کارگردان فیلم سینمایی "فرشتگان قصاب" درباره ویژگی های سینمای طراز به گفتگو پرداخته ایم که بخش دوم آن از نظرتان می گذرد:
جناب سلیمی بعضا برخی در کشور ما اصلی ترین مشکل سینما و نداشتن حرف تاثیرگذار آن را ناشی از نبود فیلمنامه خوب قلمداد می کنند، نظر شما در این باره چیست؟
واقعیت این است که سینمای ما نمی داند می خواهد کجا برود. یادم هست دوستی می گفت این سینماگران که می گویند فیلمنامه نداریم حرفشان مثل این است که حافظ شیرازی می گفت به من شعر بده تا کتابم را کامل کنم! به نظر من فیلمساز باید خودش بتواند فیلمنامه بنویسد و اگر خودش نمی تواند بنویسد آن قدر توان داشته باشد که ایده را به فیلمنامه نویس منتقل کند.
سوال این است که یک فیلمساز برای تراوش یک ایده خوب باید چگونه باشد، آیا او (فیلمساز) نباید روی نفس خود کار کند؟ امام(ره) می گفتند یک سینماگر باید تهذیب نفس داشته باشد.
اشاره خوبی است، اتفاقا من هم می خواهم بگویم که چه طور است وقتی می خواهیم کسی را استخدام کنیم حراست و عقیدتی می آیند، اما چنین چیزی در سینما نداریم، من نوعی اگر بخواهم فیلم بسازم یک دوربین دستم می گیرم و فیلمنامه را برداشته و نگاه نمی کنم که چه چیز مورد نیاز مردم است و کدام خوراک فکری را باید ارایه کنم؟
موضوع این است که سیستم و نوع گزینش اشتباه است. کم نبودند افرادی که با ادعای تمایل به نظام آمده و بودجه های مملکت را گرفتند و وقتی به جایی رسیدند به تمام این موارد پشت پا بزنند، افرادی چون بهمن قبادی و محسن مخملباف که آمدند با بودجه ها کار کردند و وقتی به حدی رسیدند رفتند جایی که از ابتدا به فکرش بودند.
من به شخصه به این مساله که کسی عوض می شود اعتقاد ندارم، انسان تغییر می کند ولی این که فردی بیاید و کاملا از جبهه ای به جبهه دیگر برود ریشه در گذشته او دارد.
اما در مورد دسته بندی کردن فیلمسازان، اساس بحث پارادایم سازی در این است که وقتی دکترین داریم دیگر نیازی به گزینش در دل جامعه نخواهیم داشت چون هر کس که از دل جامعه بیرون بیاید همان طور کار می کند.
در سینمای غرب ممیزی های ارشاد ما را ندارند، به این نگاه می کنند که اگر مثلا فرد در هاروارد درس خوانده یعنی او علیه ما نمی شود، این تخصص گرایی شاید خیلی مزایا داشته باشد اما انسان ها را نقطه بین می کند و این خطرناک است، در سینما اصلا نباید باشد، یعنی کارگردان باید همه جانبه نگر باشد و تمام قسمت هایی که پایه ها و ستون های یک جامعه محسوب می شوند را در تمرکز فکری خود قرار دهد. چراکه در غیر این صورت این آدم های دورو هستند که وارد صحنه شده و برای تامین منافعشان حاضرند تن به هر کاری بدهند و بعد از اینکه منفعتشان تامین شد از آن حیطه خداحافظی می کنند. لذا باید به دکترین مشخص برسیم و آن را بسط دهیم، این برنامه بالای 25 سال زمان نیاز دارد، اگر از الان شروع کنیم برای چند دهه دیگر اتفاق می افتد. موضوع بعد آن است که ما حتی در سینمای گیشه هم کار نکرده ایم، فیلم هایی هم که ساخته می شود بابت تجربه نخست کارگردان فروش می کند.
ما در سرویس فرهنگی خبرگزاری شبستان در مورد ادبیات انقلاب و بعد از انقلاب کار کردیم و به این نتیجه رسیدیم که نویسندگان با انقلاب جلو آمدند و انقلاب را تئوریزه کردند اما در مورد سینما این کمیت می لنگد، چرا چون در آن چارچوب ذهنی سینما یک چیز برای (ماغیر) بود، یعنی برای متدینین نبود، لذا مذهبی ها آنچنان به سینما ورودی نداشتند، واقعیت این است که گویی کادرسازی شکل نگرفته است. موضوع دیگر این است که ما در سینمای ایران قداست زدایی کرده ایم، مثلا شکل و شمایل (زن) در سینمای ما حتی ایرانی نیست چه رسد به اسلامی، چه تحلیلی دارید؟ واقعا چگونه می توانیم سینمای طراز داشته باشیم؟
در مورد اینکه چرا بعضا مذهبی ها وارد سینما نشدند باید بگویم که با وجود چنین مساله ای ما نباید میدان را خالی کنیم تا دیگرانی بیایند و علیه ما از آن میدان استفاده کنند، مشکل آن است که ابتدای انقلاب کسانی که وارد این حوزه شدند ارتزاقشان از این راه بود، یعنی جز سینما کار دیگری بلد نبودند و به هر حال باید وارد عرصه می شدند، لذا دیدند حکومت عوض شده اما دین و ابزار عوض نشده است، لذا آمدند و چون گذشته فیلم ساختند، یعنی آدمی که فیلم ساختن او و اساسا اندیشه اش ارزشی نبود به کار در فضای متفاوت ادامه داد، گفتند در گذشته برای حکومت قبل فیلم می ساختیم حال نیز برای این حکومت می سازیم، به قول معروف می گویند ما مرده شور هستیم!
اما در مورد حضور مذهبیون در سینما، اتفاقا من می گویم آنها هم وارد شدند اما چون پارادایم غلط بود و همچان هم هست یک کار و دو کار خوب ارایه کردند اما همین افراد و از همین طیف برای مثال در کار سوم می دیدیم که اندیشه کارگردان متفاوت شده است، ببینید وقتی آدم را در فضایی می گذاریم و آن شخص هوای آن فضا را استنشاق می کند هویت جدید هم پیدا خواهد کرد، پارادایمی می دهد که ایرانی اسلامی نیست. بلکه پارادایمی است که در آن فیلمی مثل قصر می ساختی و البته فیلم های امروز هم عموما در آن حوزه قرار می گیرند.
سوال آن است که فیلمسازی که می آید و کار عظیمی را رقم می زند و زحمت زیادی می کشد اما توان تحلیل انسان شیعی ایرانی را در فیلم خود ندارد حقیقتا جایگاه فیلم او کجاست، این در حالی است که المان های اسلامی در بسیاری از فیلم های حتی غربی وجود دارد مثل صدای اذان اما متاسفانه کارهایی که ما ارایه می کنیم حتی در حیطه انیمشین فضایی دارد که اگر همین فیلم را به یک غربی سفارش می دادیم تا بسازد با اندک تغییری همان را ارایه می کرد.
گویی برای مثال در حوزه انیمشین، اعلاترین درجه انیمشین ما به جایی رسیده است که ادای غربی ها را در بیاوریم و حتی در ظاهر فضایی ایرانی ارایه کنیم.
اما به نظر اگر بزرگانی وارد صحنه شوند و مدل مشخص و جدیدی را ارایه کنند اتفاق خوبی خواهد افتاد، شما فیلمی با دغدغه آرمانی و نگاه به واقعیت ساختید، اگر چنین بود که شما هم در همین فضا که توصیف کردید فیلم نمی ساختید اما ساختید و اثرگذار بود، یادم هست زمانی یکی از فیلم های ابراهیم حاتمی کیا را صبح در سینما دیدیم و بعد به نماز جمعه رفتیم، بنابراین امکان مفهوم سازی و اثرگذاری این مفهوم در قالب فیلم را نمی توان نادیده گرفت.
بحث این است که توانایی های فردی آدم ها مطرح است، وقتی هیچ جا از جامعه این موارد را به من سینماگر یاد ندهد و من بیایم خودم بگردم و سینمای استراتژیک بسازم یعنی با استفاده از نگاهی که حاصل یافته های خودم بوده است آمده ام فیلمی را ساخته ام و به این نتیجه رسیدم که باید اینگونه فیلم ساخت.
ببینید، این چنین سینمایی در واقع سینمای فردی است، من دارم درباره سینمایی حرفی می زنم که ذاتش سینمای ایرانی اسلامی است.
وقتی بحث سر دکترین است یعنی باید در آن فضا نسبت به دشمنمان فیلم تهاجمی بسازیم و بعد حتی برای این نگاه جشنواره ویژه ای نیز داشته باشیم که نگاهش این باشد که فیلم هایی که نگاه مهاجم به تمدن مقابل دارند را تشویق و ایجاد انگیزه کند. البته جشنواره «عمار» قدم کوچکی در این حوزه برداشت.
اما موضوع آن است که برای جابجایی پارادایم یا همان پارادایم شیفت باید برنامه داشته باشیم. در واقع نگاهی که این اتفاق را رقم می زند این است که این پارادایم وارد آموزش و پرورش و آموزش عالی ما شده و تزریق اندیشه از همان بن مایه ها ایجاد شود.
به عنوان مثال در طی دو سال اخیر کتاب های درسی فرزندم را نگاه می کنم، و بسیار همراه او هستم تا ببینم چه قدر محتوای کتب فرق کرده است، متوجه شدم تحول اتفاق افتاده است اما بنیادین نیست اما با این حال خوب است چون بچه هایی که دارند این کتاب ها را می خوانند نگاه متفاوتی به اطراف دارند، یادم هست که ما در کتاب هایمان ریزعلی را داشتیم، فداکاری ریزعلی مثل فیلم هایمان شخصی و درونی بود، اما الان که کتاب را می خوانند یک زن فداکار هست که مثلا او از کشورش دفاع کرده است، در کنارش یک نفر هم داریم که فرمانده جنگ بوده، لذا یک بچه در تصویرسازی با یک قطار و آتش و پیراهن طرف نیست، با یک آدم طرف است که یک کشور را نجات می دهد لذا از نگاه کوچک به نگاه بزرگ می رسد.
بنابراین چنین تحول حداقلی توانسته است رویکردی را در بچه ها ایجاد کند که نگاهشان نسبت به فداکاری عوض شود، یعنی از حرکت پیراهن آتش زدن ارتقا به فضایی وسیع تر یافته است که نمونه اش شهید بابایی است، به طبع چنین نگاهی وقتی نهادینه شود بچه متوجه می شود که که مثلا اسپایدرمن من را سرگرم می کند. باید به دنبال چیزی باشم که راهنماییم کند. این اتفاق ممکن می شود در صورتی که سند تحول سینما پارادایم شیفت اسلامی ایرانی شود.
ادامه دارد/
نظر شما