ما در همان رویای کودکی فهمیدیم دنیا محل بازی نیست

"با بچه‌ها بازی می‌کردیم، خواب دیدیم، مَلَکی چیزی تقسیم می‌کند. به ما که رسید، گفتند این اهل بازی است. به او چیزی ندهید. بچه بودم که این خواب را دیدم. از آنجا بازی را از ما گرفتند و ما بازی را کنار گذاشتیم."

خبرگزاری شبستان: جذبه و گیرایی در عالم معنا و مکاشفه، همسایگان هم هستند و بزرگان را از همان طفولیت در جذبه و شیدایی گرفتار می کنند تا از بازی های دنیا رها شوند. هر که از بازی های دنیا رهید و از ملعبه وهم نجات یافت به آزادی و رهایی رسید و هر که پای در راه بی نهایت شور و شیدایی و جذبه گذاشت به قبیله احرار و آزادگان پیوست.
عالم وارسته و پارسای عالی مقام حضرت آیت الله سید رضا بهاء الدینی که این روزها مصادف با رحلت جانگداز ایشان است – حضرت آیت الله، چهاردهم ربیع الاول 1418 هجری قمری دار فانی را وداع گفتند - از سلک و سلاله و سلسله آزادگان و رهیدگان از بند تن و قفس بازی های فانی دنیا بودند. ایشان از تبار حضرت ابراهیم علیه السلام بود که فرمود: انی لا احب الآفلین / من افول کنندگان را نمی پسندم و دوست نمی دارم و می خواهم به آن سرچشمه نامیرا و ازلی بپیوندم به همان سرچشمه ناب و ابدی که الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تأخذه سنه و لا نوم، به آن که نمرده است و نمیرد.


رویایی که این عالم بزرگ در کودکی می بیند گواه و بشارت سرنوشت و راهی است که او با سلوک معنوی اش آغاز می کند. از همان کودکی به او هشدار می دهند که همچون کودکان و خامان این دنیا که صبح تا شام با زرق و برق ها و چرب و شیرین های این دنیا بازی می کنند و از نفس رحمانی و حیات طیبه جز به وعده های دنیا دل نمی دهند دل برکند و از چرب و شیرین دنیا بگذرد تا به آن حقیقت رحمانی و ذات نورانی منتشر در هستی دست یابد.


خداوند از دو سالگی معرفتش را به ما داد

قدرت حافظه و ثبت خاطرت آیت الله بهاء الدینی، شگفت و بدیع است، در جایی با اشاره به همین موضوع فرموده اند: " آن طوری که به ما گفته اند تاریخ ولادت ما، 1327 هجری قمری بوده است، ولی ما از سنین یک سالگی را در خاطر داریم. ما شش ماهگی را یادمان هست و از سنین یکی، دو سالگی مطلب را می فهمیدیم. مرحوم حاج آقا حسین (اخوی) سه سال از ما کوچکتر است و کاملا تولدش را من یادم هست. کجا نشسته بودم، کجا مرا خواباندند، کجا متولد شد. خداوند از دو سالگی معرفتش را به ما داد. یک ساله که بودم افراد پاک طینت و نیکو سرشت را دوست داشتم و علاقه ای قلبی به آنان پیدا می کردم. خیر و شر را می فهمیدم و اهل آن را می شناختم. در همان ایام بود که بین انسانهای خیر و نیکوکار و افراد شرور و طغیانگر فرق می گذاشتم.

از چهارده سالگی تدریس می کردم
نبوغ سرشار و ذهن پرکشش این عالم ربانی باعث می شود که تحصیل و تدریس را همزمان با هم پیش ببرد، خود آیت الله در این باره فرموده اند: "از سنین چهارده سالگی ما شروع به تدریس کردیم و هر کتابی را می خواندیم تدریس می کردیم.
وقتی بود که در تمام مدارس قم تدریس داشتیم و روزی چهارده درس و مباحثه اداره می کردیم و تسلط ما بر کتابهای درسی این چنین بود که برای عده ای رسائل می گفتیم و اگر دقت نظر بعضی نبود ما درس را بی مطالعه می گفتیم، این قدر حضور ذهن داشتیم و مسلط بودیم، ولی دقت نظر آقایانی ما را وادار به مطالعه می کرد. از همان اوائل هر چه را می خواندیم تدریس می کردیم، مثلاً زمانی که آقای مطهری و دیگران پیش ما درس می خواندند خیلی سال است.
قبلش نیز ما تدریس داشتیم. مجموعاً هفتاد سال تدریس داشتیم. به آقای مطهری و منتظری و صدر (امام موسی صدر) رسائل درس می دادیم و آقایانی از حوزه، قدری قوانین پیش ما خواندند. "

ما با کلمات ائمه (ع) آرام می شدیم
اما از جمله نکات عبرت آموز و زیبایی های روحی و معنوی زندگی پربار آیت الله بها الدینی آنجاست که وی در همان ابتدای سلوک مقدماتی تحصیلی و معنوی خود در می یابد که راه رشد و نجات و فلاح در خانه ای جز اهل بیت (ع) پیدا نخواهد شد و اگر شأنیتی هم بتوان برای دروس رسمی قائل شد از این زاویه است که آن درس ها دست سالک را بگیرد و به این خانه رهنمون شود. آیت الله در این باره فرموده اند: " اهتمام ما به کلمات ائمه زیاد بود، با کلمات دیگران ما آرام نمی شدیم و قانع نمی شدیم و کلمات و فرموده های ائمه ما را قانع می کرد. لذا آنچه ما در تفسیر و شرح ادعیه داشتیم، نظریاتی نبود که از دیگران گرفته باشیم، نظر و دید خودمان بود که متخذ از فرمایشات معصومین بود.
در فقه و اصول، تقریرات درس دیگران بود و اوایل هم بنا بر ایراد و اشکال نداشتیم بعد این فکر برای ما پیدا شد که می دیدیم گفته ها بی ایراد و اشکال نیست. نقد می کردیم و این افکار مال دیگران بود. اما در علوم دیگر نظرها همه برای خود ما بود و به جای دیگر جز کلمات ائمه نظر نداشتیم.و بعد هم متوجه شدیم اصلاً این علوم رسمی ما را اشباع نمی کند. به قول بعضی ها علم رسمی سر بسر قیل است و قال، باید دنبال علمی رفت که آرام بخش باشد. و به واقع نگری آدمی را راهنمایی کند تا حقیقت اشیاء را ببیند،
« اللهم ارنی الاشیاء کما هی » که از دعاهای ائمه علیهم السلام است. "
آیت الله بهاء الدینی با آن که سلوک معنوی و مکاشفات بسیار در عالم معنا داشت که نزدیکان ایشان بارها به آن استناد کرده اند اما همچنان بالاترین رتبت را برای سلوک معنوی و عرفانی، سیره امامان معصوم (ع) می دانستند: "مشایخ ما ائمه معصومین(ع) بوده اند، ما سیره و روش آنها را برای خود الگو و سرمشق قرار داده ایم، و هر کجا جا پای عرفان است از آن ائمه(ع) است، جای دیگر خبری نیست. "

شیوه ارتباطی آیت الله همان شیوه رسول الله (ص) بود
اما از جمله شنیدنی ترین خاطرات مربوط به آیت الله بهاء الدینی که سال های گذشته در رسانه ها بازتاب داشته متعلق به معلم وارسته اخلاق، حضرت حجت‌الاسلام و المسلمین کاظم صدیقی است که از مجاوران و شاگردان آیت الله محسوب می شدند. آنچه در ادامه می آید چکیده ای کوتاه از گفتگویی است که در پانزدهمین سالگرد رحلت آیت‌الله بهاءالدینی با ایشان انجام شده است.
آقای بهاءالدینی مسیر خاص خودش را داشت و در نوع خودش بی‌نظیر بود.
فردی از ایشان درخواست کرده بود که بروند منزلش و شاید مقدماتی را هم فراهم کرده بود. آن بنده خدا کاره‌ای هم بود، وقتی آمد، آقا یک حالتی نشان دادند که خیلی برای ما عجیب بود و نرفتند. هم نرفتند و هم نشان دادند که خوششان نمی‌آید. اما اشخاصی بودند که در آن رده‌ها نبودند، ولی آقا به قدری راحت برخورد می‌کرد که طرف احساس می‌کرد آقا خیلی دوستش دارد. معمولاً این شیوه ایشان، شیوه حضرت رسول‌ (ص) بود.
خود من هم فکر می‌کردم، آقا هیچ‌کس را بیشتر از من دوست نمی‌دارد! آخرین دیداری که با ایشان داشتم،
آقای بهاءالدینی قضیه‌ دوره بچگی خود را این گونه فرمودند که: «با بچه‌ها بازی می‌کردیم، خواب دیدیم، مَلَکی چیزی تقسیم می‌کند. به ما که رسید، گفتند این اهل بازی است. به او چیزی ندهید». فرمودند: «بچه بودم که این خواب را دیدم. از آنجا بازی را از ما گرفتند و ما بازی را کنار گذاشتیم» و ایشان هم خودش واقعاً بازی نداشت. از این تشریفاتی که بعضی از ماها، در شأن آخوندی‌مان رعایت‌هایی می‌کنیم، اصلاً نداشت. هیچ نداشت. ایشان با اشخاصی که این جور بودند، خوشحال نبود.


آیت الله بهاء الدینی نفوس ناریه را می شناختند

یک چیزی هم که در آقای بهاءالدینی یافتم، هم خودشان تصریح می‌کردند و هم خودم گاهی دیده بودم. ایشان نفوس ناریه را می‌شناختند. یک بار رفتم خدمت ایشان. ساعت را نگاه کردم، دیدم چهار ساعت است در منزل ایشان هستم. خیلی خجالت کشیدم. بین خود و خدا منفعل شدم. چنین آقایی و چنین نوری را ما چه کاره‌ایم که چهار ساعت وقت ایشان را گرفتیم؟ با خجالت به ایشان گفتم: «آقا! ما در محضر شما گویا در زمان نیستیم. من به ساعت نگاه نکرده بودم. خیلی مزاحم شدیم، اذیت شدید.» ایشان فرمودند: «نه! ما از وجود شما اذیت نمی‌شویم. ما از نفوس ناریه اذیت می‌شویم».

دروغ بدتر از شراب است

مکرر از مرحوم بهاءالدینی این حدیث را در جلسات مختلفی که ایشان موعظه می‌کردند، می‌شنیدم که پیغمبر فرموده است: «خداوند تمام مَساوی(بدی‌ها) را در یک بیت جمع و قفل کرده است، کلیدش شراب است. هر که شراب می‌خورد، این بیت مَساوی را باز می‌کند و به همه مَساوی راه دارد» و می‌فرمودند، پیغمبر فرمود: «دروغ بدتر از شراب است». ایشان در مقام معالجه دردهای اجتماعی، خیلی روی این موضوع حساس بودند و بارها می‌گفتند که دروغ بدتر از شراب است.


حضور در محضر آقای بهاء الدینی، حضور در محضر خدا بود
به نظر می‌رسید حالتی که آقای بهاءالدینی داشت، حالت شهود بود، حضورش هم قوی بود. آدم وقتی خدمت آقای بهاءالدینی بود، واقعاً احساس حضور در محضر خدا را می‌کرد. گویا این خودِ آئینه خداست و خدا در وجودش جلوه دارد. در عین حال که با آدم حرف می‌زد، عالمش عالم عجیبی بود که جز تعبیر به حضور نمی‌شود چیزی گفت. دیگر اینکه نگاه‌هایش حاکی از این بود که ایشان یک چیزهایی را می‌بیند. بعضی از دوستان ما می‌گفتند که مکاشفات آقای بهاءالدینی آنقدر زیاد است که گاهی این رؤیت سَر را با رؤیت سِرّش اشتباه می‌کند! علی‌الدوام پسِ پرده را با آن چشم باطنش می‌دید، در عین حال که چشم ظاهرش هم باز بود.
 

این ها از اول مجذوب اند

اینها اول مجذوب می‌شوند، بعد راه می‌افتند. دیگران راه می‌افتند تا جذبه‌ها ببرند. اینها از اول مجذوب‌اند. آقای بهاءالدینی که فرمودند در بچگی بازی را از من گرفتند، پیدا بود که از همان وقت دستی با ایشان همراه شده است. اینکه «ناجاهم فی قلوبهم» امیرالمؤمنین در جملات نهج‌البلاغه دارند، سکوتشان حاکی از این است که از جای دیگر با آنها اشراق می‌شود، خودش سکوت کرده است که او بگوید.
 


امام دستش را هم تکان می دهد برای خداست

ایشان معتقد بود که امام ولایت تکوینی دارد. ایشان می‌گفتند اینکه امام با یک صحبت یا یک نوشته، خلقی را بیرون می‌کشد یا تعطیل می‌کند، این جور نیست که بر اساس یک امر اعتباری این کار را بکند. ایشان در خلق تصرف می‌کند و حتی افرادی که در خط نیستند، همراهی می‌کنند. معتقد بود که همان ولایت تکوینی است. آقای بهاءالدینی درباره امام فرمودند که این ولایت تکوینی است. یکی هم اینکه فرمودند: «امام که می‌آید و دستش را بالا می‌برد، نیت می‌کند و برای خدا دستش را بالا می‌برد. همه کارهایش برای خداست، دستش را هم که تکان می‌دهد، برای خداست».
پایان پیام/



 

کد خبر 332693

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha