به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان، پریوش سطوتی 16ساله بود که با دکتر سید حسین فاطمی ازدواج کرد. دختر نوجوانی که نه از خانواده ای سیاسی بود و نه چیزی از دنیای سیاست می دانست. با این حال، وقتی در 16سالگی به خواست خانواده اش پای سفره عقد نشست، نمی دانست به مردی بله می گوید که قرار است یکی از ماندگارترین مردان تاریخ ایران شود. مردی که تنها تا 19آبان ماه 6سال بعد در کنار او بود.
مجله مهر نوشت: پریوش سطوتی نه عاشق فاطمی بود، نه عاشق عروس شدن. برای همین وقتی با حسین فاطمی 29ساله ازدواج کرد، برای او شرط گذاشت که دور سیاست را خط بکشد. پریوش گفته بود: «به شرطی با تو ازدواج میکنم که از مناصب سیاسی و دنیای سیاست خداحافظی کنی.» و فاطمی یک روز بعد از ازدواج به این شرط عمل کرد و از مناصب سیاسی اش استعفا داد.
خانواده دکتر فاطمی با پدر پریوش سطوتی آشنایی داشتند و دکتر فاطمی وقتی پریوش را دید، همه قول و قرارهایش فراموش کرد. او به خاطر مبارزات و فعالیت های سیاسی اش گفته بود هیچ وقت ازدواج نمیکند: «عاشق من شدند و ازدواج کردیم. در آن زمان دکتر، معاون پارلمانی و سخنگوی دولت بود. به من گفت شما با من ازدواج کنید و من استعفا میدهم و دقیقا این کار را کرد. یک روز بعد از اینکه ازدواج کردیم، دکتر فاطمی از تمام کارهایشان استعفا دادند و من وقتی متوجه این موضوع شدم، به شدت ناراحت شدم. محصلین و دانشجویان در مقابل درب خانه ما تجمع کرده بودند و تلفنهای زیادی از دفتر دکتر مصدق و این طرف و آن طرف به من منزل ما میشد و من در آن موقع فهمیدم چه کار اشتباهی کردم.»
به خاطر من به آشپزخانه نرو
پریوش سطوتی 6سال با دکتر فاطمی زندگی کرد و در همان 6سال هم بیشتر اوقات دکتر یا مخفی بود، یا مجروح یا در حال کار. آنقدر که ساعت 3نیمه شب به خانه می آمد و ساعت 5:30 صبح از خانه می رفت. با این حال می گوید: «فردی شجاع و در عین حال مهربان مثل دکتر فاطمی ندیدم. همیشه وقتی وارد خانه میشدند به من ابراز محبت زیادی میکردند. یک روز یادم هست در آشپزخانه بودم و میخواستم آشپزی کنم، ولی چون آشپزی چندان بلد نبودم، کمی برایم سخت شده بود، دکتر فاطمی وقتی وارد اتاق شدند دست من را گرفتند و گفتند که غذا چیزی نیست و اصلا دوست ندارم تو به خاطر من در آشپزخانه باشی، نمیخواهم آشپزی کنی. روزنامه و مجله بخوان و کارهایی را که دوست داری انجام بده، هیچ وقت به خاطر من به آشپزخانه نرو.»
تیری که به قلب دکتر زدند
دکتر فاطمی 3سال قبل از تیرباران شدن، در آرامگاه ظهیرالدوله تهران ترور شد. اتفاقی که پریوش اینطور تعریف می کند: «فاطمی در 13 سالگی پدرش را از دست داد و از همان زمان نیز شروع به نوشتن در روزنامههای مختلف کرد و به علت اینکه به بیان حقایق می پرداخت و منتقد بود، مرتب زندانی میشد. دکتر فاطمی مشوق محمد مسعود شد تا انتشار روزنامه "مرد امروز" را ادامه دهد و خودش هم روزنامه "باختر امروز" را منتشر میکرد. به مسعود گفته بود که بیا در کنار هم به خاطر پیشرفت کشور مبارزه کنیم. حسین با مسعود رابطه بسیار صمیمانهای داشت به همین بابت وقتی مسعود را ترور کردند، به شدت ناراحت و افسرده شد. در سالگرد ترور مسعود من یک ماهه باردار بودم. صبح سالگرد ترور مسعود دکتر به من گفت که من بر سر مزار مسعود در شمیران میروم؛ چراکه ما با هم خیلی رابطه دوستانه داشتیم و از شما نیز خواهش میکنم که ساعت 3 بعدازظهر به عنوان همسر من بر سر مزار او حاضر شوی ودرست در همان روز و بر سر مزار مسعود بود که دکتر ترور شد و تیرهایی به قلب و طحال ایشان اصابت کرد و از همان جا ایشان را به بیمارستان نجمیه بردند. دکتر در راه بیمارستان به همراهانش گفته بود که به پریوش همسرم نگویید چه اتفاقی افتاده است در حالی که رادیو BBC این موضوع را اعلام کرده بود، ولی رادیوی منزل ما قطع شده بود و من در جریان اخبار نبودم.»
زن خدمتکار دکتر را لو داد
بعد از کودتای 28 مرداد، ساواک به دنبال دستگیری فاطمی بود. برای پیدا کردن او جایزه گذاشته بودند و این در حالی بود که دکتر فاطمی مدام در خانه دوست و آشنا مخفی می شد. اسفند ماه سال 1332 خدمتکار یکی از این خانه ها به ساواک خبر داد که کسی در این خانه مخفی شده است. ساواک به خانه ریخت و دکتر فاطمی را دستگیر کرد. ارتشبد نصیری قصد داشت با ماشین فاطمی را به دم کاخ ببرد تا به شاه اطلاع دهد که او را دستگیر کرده اما وقتی فاطمی را به داخل ماشین میبرد با ته هفت تیر به سر دکتر فاطمی میزند و شعبان بیمخ با چندین ضربه چاقو به جان دکتر می افتند. بعد از آن دکتر فاطمی به بیمارستان ارتش منتقل می شود و همانجا هم حکم اعدام او را صادر می کنند. حکمی که صبح 19آبان ماه 1333 اجرا شد. دکتر فاطمی قبل از اعدام آخرین حرف هایش را اینطور عنوان کرد: «مرگ بر دو قسم است؛ مرگی در رختخواب ناز و مرگی در راه شرف و افتخار و من خدای را شکر میکنم که در راه مبارزه با فساد شهید میشوم. خدای را شکر میکنم که با شهادتم در این راه دین خود را به ملت ستمدیده و استعمارزده ایران ادا کردهام و امیدوارم سربازان مجاهد نهضت همچنان مبارزه را ادامه دهند…»
جنازه را با تاکسی آوردند
همسر دکتر فاطمی ماجرای تیرباران کردن همسرش را اینطور تعریف میکند: «10 روز قبل از اینکه حکم دکتر اجرا شود، در جریان حکم اعدام بودیم، این احتمال را هم میدادیم که ممکن است دکتر عفو شود. روزی که دکتر فاطمی را اعدام کردند همه داغدار بودند، دانشجویان، محصلین، همه ناراحت و عزادار بودند. در آن موقع جنازه دکتر فاطمی را نیز به ما نمیدادند و خواهر ایشان سلطنت خانم با زحمت زیاد توانست جنازه را بگیرد و با تاکسی جنازه ایشان را آوردند. روزی که دکتر فاطمی را در ابن بابویه به خاک میسپردند، خواهرشان سخنرانی قرایی کرد و رژیم پهلوی را زیر سوال برد، نظامیانی که در آنجا بودند هم گریه میکردند و هیچ عکسالعملی نشان نمیدادند.»
پایان پیام/
نظر شما