به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان به نقل از ایسنا، در دوره جوانی وقتی تحصیلات دبیرستان ام را تمام کردم،پدرمان گفت:«از تو می خواهم درس حوزه را شروع کنی.» با چند نفر از دوستان که با هم حشر و نشر داشتیم،صحبت کردیم که به زیارت امام رضا(علیه السلام)در مشهد مقدس برویم و در آن جا عهد و پیمانی با امام رضا ببندیم و آن گاه درس حوزه را شروع کنیم.
در ادامه این خاطره میخوانیم: به مشهد مقدس رفتیم و در حرم عرض کردیم: «ای امام رضا!ما در این جا تعهد میدهیم که زندگی خودمان را وقف شما و راه و آیین شما بکنیم.در مقابل از شما یک خواسته داریم و آن این که در شداید و سختیها و تنگنای زندگی ما را رها نکنی.»آنگاه راهی قم شدیم.
این عهد و پیمان گذشت و من طلبه شدم و ازدواج کردم. یکی از روزهایی که تازه ازدواج کرده بودم تمام دارایی من پنج تومان بود. یک شب، شخصی در خانه ما را زد.یکی از آشنایان بود.او با حالتی مضطرب گفت:«من در تهران دچار مشکلی شدهام و به 1000 تومان پول نیاز دارم.»با وجود این که تمام دارایی من پنج تومان بود،اما نخواستم دست رد به سینه او بزنم.گفتم:«تا فردا به من مهلت بده!ببینم چه کار میتوانم بکنم.»
هنگام سحر،قبل از نماز صبح به حرم حضرت معصومه (س)رفتم.آنجا متوسل شدم و عرض کردم که «یا فاطمۀ معصومه!من به برادر بزگوارت تعهدی سپردم و خواسته اجابت بشود و یک مضطر را از تنگنا نجات بدهی.»
نماز صبح را خواندم و داشتم تعقیبات میخواندم. حرم شلوغ بود. ناگهان از پشت سر کسی دستی به کتف من زد و گفت:«آقای ابوترابی این پاکت مال شماست» و مهلت هم نداد که من عکسالعملی نشان دهم و تشکر بکنم.
پاکت را به من داد.وقتی به خود آمدم،برگشتم که ببینم چه کسی بود اما اثری از آن شخص ندیدم. پاکت را باز کردم.دیدم 1000 تومان پول (همان مبلغی که خواسته بودم) در آن گذاشته شده بود. منزل آمدم و آن شخص هم طبق قرار،دوباره به سراغم آمد. پول را که به او دادم از فرط شوق از خود بیخود شد.
باید در عرض ادب کردن به پیشگاه مقدس معصومین (علیه السلام) با دنیایی دلگرمی و اطمینان پیش برویم.«اشهد انک تسمع کلامی و ترد سلامی»من شهادت میدهم که شما من را میبینید و صدایم را میشنوید.آنها جواب ما را در حدی که شایستگی و لیاقت ماست،به ما بر میگردانند.
پایان پیام/
نظر شما