به گزارش خبرگزاری شبستان از گیلان، امروز به هرجای شهر رشت قدم میگذاشتی پر بود از عطر نفسهای شهدایی که در اوج جوانی به دیدار خالق خود شتافته و دنیای مادی را با همه جلوهگریهایش ترک گفته بودند.
امروز دیگر فضای شهر سنگین نبود، از هیاهو، پچ پچ و ... خبری نبود. صدایی شنیده نمی شد و بویی جز شهادت به مشام نمیرسید. وقتی دیدگان جمعیت مشتاق به حامل پیکر پاک شهدا باز میشد بغض فروخفته باز شده و اشک مجال سرازیر شدن مییافت بدون هیچ خجالتی.
در مسیر تشییع پیکر شهدا از پل عراق تا میدان شهرداری در گوشه و کنار خیابان پیر و جوان، زن و مرد را میدیدی که با بغض و با چشمانی قرمز خیره به پیکرهای شهدایی بودند که سالها ملت در انتظار به آغوش کشیدنشان بود. برخیها خجل از ریختن اشک سر را میان دو دست خود گرفته که کسی نبیندشان و برخی دیگر با اشکهای جاری زیر لب یا شهید زمزمه میکردند.
خانواده شهدای مفقودالاثر با در دست داشتن عکس شهید خود چنان به دنبال کاروان شهدا حرکت میکردند و نمیخواستند از غافله عقب بمانند گویی که فرزندانشان را بعد از سالها میبینند.
پیرزنی سوار بر ویلچر که با دختر خود آمده بود و کنارم ایستاده بود با گویش گیلکی شهدا را ستایش میکرد و اشک می ریخت. از او پرسیدم مادر چرا بیتابی؟ گفت: اینها فرزندان ما هستند زمانی را به یاد می آورم که برای همین جوانان لباس میدوختیم و صلوات نذرشان میکردیم و امروز را میبینم که چگونه بینام و نشان بر دوش این همه مردم مشتاق و گریان تشییع میشوند و به حال آنان غبطه می خوریم. ما کجاییم و آنها کجایند.
مراسم تشییع که تمام شد، همه چیز به حال و هوای قبل برگشت، همهمه و شلوغی و سر و صدا شهر را پر کرد.
پایان پیام/
نظر شما