به گزارش خبرگزاری شبستان مقاله زیر به کوشش آیت الله سیدجعفر مرتضى عاملى حیات سیاسی امام رضا (ع) را مورد بررسی قرار می دهد:
دلایل پذیرش ولایتعهدى
امام رضا(ع) در قبول ولایتعهدى ناچار شد، زیرا در صورت امتناع نه تنها خود امام بلکه علویان نیز در مخاطره قرار مىگرفتند. نیاز امت اسلامى به وجود امام و علماى شیعه وجه دیگرى براى قبول این منصب بود. با پذیرش آن، علویان در حکومت سهم پیدا شد و زمینه حضور اهل بیت در صحنه سیاست فراهم گردید، هرچند که ائمه هیچگاه در مسأله رهبرى امت تقیه نکردند. افشاگرى امام رضا(ع) علیه مأمون مؤید همین مطلب است.
ترسیم اوضاع فرهنگى و اجتماعى جامعه آن روز
انحراف فرمانروایان، وجود علماى فرومایه و معتقدین به جبر که تحریم قیام و انقلاب علیه ستمگران را از عقاید دینى مىشمردند.
موضعگیرىهاى امام در برابر پذیرش ولایتعهدى
امام براى اینکه به بىرغبتى خود به ولایتعهدى و اجبارى بودن آن صحه بگذارد به موضعگیرىهایى پرداخت: هرگز در مدینه پیشنهاد آنان را نپذیرفت، با اینکه با خانواده دعوت شده بود، خود به تنهایى عازم خراسان شد، در مسیر، با خواندن حدیث سلسلة الذهب به مشکل اساسى مردم که توحید و ولایت است اهمیت داد و اتصال به مبدأ اعلى را شرط رهبرى امت دانست، همواره بر این نکته تأکید مىنمود که مأمون مرا به اجبار به ولایتعهدى برگزیده است، امام وانمود مىکرد که مأمون حق را به اهل آن واگذار کرده است و کار مهمى نکرده و حتى مأمون به حقانیت و اولویت اهل بیت اعتراف مىکند که مفاد دست خط امام بر سند ولایتعهدى که مىفرماید اگر زنده باشم و حکومت در دستم قرار گیرد به مقتضاى اطاعت خداوند عمل مىکنم. شروط امام که تنها مشاور باشد و عزل و نصبى نداشته باشد، نماز عید فطر و رسوایى مأمون و آداب و معاشرت امام، دلایل روشنى است بر خنثى کردن نقشهها و توطئههاى مأمون از سوى آن حضرت.
پس از آنکه امام پیشنهاد خلافت را با توجه به جدى نبودن آن از سوى مأمون، پشتسر نهاد، خود را در برابر صحنه بازى دیگرى یافت و آن اینکه مأمون به رغم امتناع امام از خلافت از پاى ننشست و این بار ولیعهدى خویش را به وى پیشنهاد کرد. در اینجا نیز امام مىدانست که منظور مأمون، تأمین هدفهاى شخصى است، لذا این بار نیز امتناع ورزید، ولى اصرار و تهدیدهاى مأمون چندان اوج گرفت که امام بناچار با پیشنهاد او موافقت کرد.
دلایل امام براى پذیرفتن ولیعهدى
امام رضا(ع) به این حقیقت توجه داشت که در صورت امتناع از پذیرشت ولایتعهدى نه تنها جان خود، بلکه علویان و دوستدارانشان نیز در معرض خطر واقع مىشوند. در این حال اگر بر امام جایز بود که در آن شرایط، جان خویشتن را به خطر بیفکند، ولى در مورد دوستداران و شیعان خود و یا سایر علویان هرگز به خود حق نمىداد که جان آنان را نیز به مخاطره بیندازد، بنابراین ولایت عهدى را پذیرفتند.
افزون بر این، بر امام لازم بود که جان خویشتن و شیعیان و هواخواهان را از گزندها برهاند . زیرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى بخشیدنشان نیاز بسیار داشت. اینان باید باقى مىماندند تا براى مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشکلات و هجوم شبههها باشند.
آرى، مردم به وجود امام و دست پروردگان وى نیاز بسیار داشتند، چه در آن زمان موج فکرى و فرهنگى بیگانهاى بر همه جا چیره شده بود که در قالب بحثهاى فلسفى و تردید نسبت به مبادى خدا شناسى، با خود کفر و الحاد به ارمغان مىآورد.
حال اگر او با رد قاطع و همیشگى ولیعهدى، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودى مىسپرد، این فداکارى کوچکترین تأثیرى در مسیر تلاش براى نیل به این هدف مهم در بر نمىداشت.
علاوه بر این، پذیرش مقام ولیعهدى از سوى امام(ع) یک اعتراف ضمنى ازسوى عباسیان را نشان مىداد، دایر بر این مطلب که علویان در حکومت سهم شایستهاى داشتند.
دیگر از دلایل قبول ولیعهدى از سوى امام آن بود که مردم اهلبیت را در صحنه سیاست حاضر بیابند و آنان را به دست فراموشى نسپارند، و نیز گمان نکنند که آنان همانگونه که شایع شده بود، فقط علما و فقهایى هستند که در عمل هرگز به کار ملت نمىآیند. شاید امام خود نیز به این نکته اشاره مىکرد هنگامى که «ابن عرفه» از وى پرسید:
«اى فرزند رسول خدا، به چه انگیزهاى وارد ماجراى ولیعهدى شدى؟»
امام پاسخ داد: "به همان انگیزهاى که جدم على(ع)، را وادار به ورود در شورا نمود." (2)
گذشته از همه اینها، امام در ایام ولیعهدى خویش چهره واقعى مأمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدفهاى وى در کارهایى که انجام مىداد، هرگونه شبهه و تردیدى را از نظر مردم برداشت.
آیا خود امام رغبتى به این کار داشت؟
اینها که گفتیم هرگز دلیلى بر میل باطنى امام براى پذیرفتن ولیعهدى نمىباشد. بلکه همانگونه که حوادث بعدى اثبات کرد، او مىدانست که هرگز از دسیسههاى مأمون و دار و دستهاش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نیز تا مرگ مأمون پایدار نخواهد ماند. امام بخوبى درک مىکرد که مأمون به هر وسیلهاى که شده در مقام نابودى جسمى یا معنوى ـ وى برخواهد آمد.
تازه اگر هم فرض مىشد که مأمون هیچ نیت شومى در دل نداشت، با توجه به سن امام امید زیستن تا پس از مرگ مأمون بسیار ضعیف مىنمود. پس این دلایل هیچکدام براى توجیه پذیرفتن ولیعهدى از سوى امام کافى نبود.
برنامه پیشگیرى امام
اکنون که امام رضا(ع) در پذیرفتن ولیعهدى از خود اختیارى ندارد، و نمىتواند این مقام را وسیله رسیدن به هدفهاى خویش قرار دهد، زیانهاى گرانبارى پیکر امت اسلامى را تهدید مىکند و دینشان هم به خطر افتاده است، از سویى هم امام نمىتواند ساکت بنشیند و چهره موافق در برابر اقدامات دولتمردان نشان بدهد.. پس باید در برابر مشکلاتى که در آن زمان وجود دارد برنامهاى بریزد. اکنون دربارهاى این مشکلات سخن خواهیم گفت:
انحراف فرمانروایان
کوچکترین مراجعه به تاریخ بر ما روشن مىکند که فرمانروایان آن ایام ـ چه عباسى و چه اموى ـ تا چه حد در زندگى، رفتار و اقداماتشان با مبانى دین اسلام تعارض و ستیز داشتند، همان اسلامى که به نامش بر مردم حکم مىراندند. مردم نیز به موجب "مردم بر دین ملوک خویشند" تحت تأثیر قرار گرفته، اسلام را تقریبا همانگونه که مىفهمیدند که اجرایش را در متن زندگى خود مشاهده مىکردند. پیامد این اوضاع، انحراف روز افزون و گسترده از خط صحیح اسلام بود، که دیگر مقابله با آن هرگز آسان نبود.
علماى فرومایه و عقیده جبر
گروهى خود فروخته که فرمانروایان آنچنانى، "علما"یشان مىخواندند، براى مساعدت ایشان مفاهیم و تعالیم اسلامى را به بازى مىگرفتند تا بتوانند دین را طبق دلخواه حکمرانان استخدام کنند و خود نیز به پاس این خدمتگذارى به نعمت و ثروتى برسند.
این مزدوران حتى عقیده جبر را جزو عقاید اسلامى قرار دادند، عقیده فاسدى که بىمایگى آن بر همگان روشن است. این عقیده براى آن رواج داده شد که حکمرانان بتوانند آسانتر به استثمار مردم بپردازند و هر کارى که مىکنند قضا و قدر الهى معرفى شود تا کسى به خود جرأت انکار آن را ندهد. در زمان امام(ع) از رواج این عقیده فاسد یک قرن و نیم مىگذشت، یعنى از آغاز خلافت معاویه تا زمان مأمون.
فرومایگان و عقیده قیام بر ضد ستمگران
همین عالمان خود فروخته بودند که قیام بر ضد سلاطین جور را از گناهان بزرگ مىشمردند و با همین دستاویز، برخى از علماى بزرگ اسلامى را بىآبرو ساخته بودند، آنان تحریم قیام و انقلاب را از عقاید دینى مىشمردند. (3)
برنامه امام رضا(ع)
در آن فرصت کوتاهى که نصیب امام (ع) شد و حکمرانان را سرگرم کارهاى خویشتن یافت، وظیفه خود را براى آگاه کردن مردم ایفا نمود. این فرصت همان فاصله زمانى بین در گذشت رشید و قتل امین بود. ولى شاید بتوان گفت که فرصت مزبور ـ البته به شکلى محدود ـ تا پایان عمر امام (در سال 203) نیز امتداد یافت. امام با شگرد ویژه خود نفوذ گستردهاى بین مردم پیدا کرد و حتى نوشتههایش را در شرق و غرب کشور اسلامى منتشر مىکردند و خلاصه همه گروهها شیفته او گردیده بودند.
موضع گیرىهایى که مأمون انتظار نداشت
امام رضا(ع) مواضع گوناگونى براى رو به رو شدن با توطئههاى مأمون اتخاذ مىکرد که مأمون آنها را قبلا به حساب نیاورده بود.
نخستین موضعگیرى
امام تا وقتى که در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خوددارى کرد و آنقدر سرسختى نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد که مأمون به هیچ قیمتى از او دست بردار نیست. حتى برخى از متون تاریخى به این نکته اشاره کردهاند که دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود.
اتخاذ چنین موضع سرسختانهاى براى آن بود که مأمون بداند که امام دستخوش نیرنگ وى قرار نمىگیرد و بخوبى به توطئهها و هدفهاى پنهانیش آگاهى دارد... تازه با این شیوه امام توانسته بود شک مردم را نیز پیرامون آن رویداد برانگیزد.
موضعگیرى دوم
به رغم آنکه مأمون از امام خواسته بود که از خانوادهاش هر که را مىخواهد همراه خویش به مرو بیاورد، ولى امام با خود هیچ کس حتى فرزندش جواد(ع) را هم نیاورد. در حالى که آن یک سفر کوتاه نبود، سفر مأموریتى بس بزرگ و طولانى بود که باید امام طبق گفته مأمون رهبرى امت اسلامى را به دست بگیرد. امام حتى مىدانست که از آن سفر برایش بازگشتى وجود ندارد.
موضع گیرى سوم
در ایستگاه نیشاور، امام با نمایاندن چهره محبوب خود براى دهها و بلکه صدها هزار تن از مردم استقبال کننده، روایت زیر را خواند: «کلمه توحید (لا اله الا الله) دژ من است، پس هر کس به دژ من وارد شود از کیفرم مصون مىماند.»
در آن روز حدوط بیست هزار نفر این حدیث را به محض شنیدن از زبان امام نوشتند و این رقم با توجه به کم بودن تعداد با سوادان در آن ایام بسیار اعجابانگیز مىنماید.
جالب آنکه مىبینیم امام در آن شرایط هرگز مسایل فرعى دین و زندگى مردم را عنوان نکرد، نه از نماز و روزه و از این قبیل مطالب چیزى را گفتنى دید و نه مردم را به زهد در دنیا و آخرت اندیشى تشویق کرد، امام حتى از آن موقعیت شگرف براى تبلیغ به نفع شخص خویش نیز سود نجست و با آنکه به یک سفر سیاسى به مرو مىرفت، هرگز مسایل سیاسى یا شخصى خویش را با مردم در میان ننهاد. به جاى همه اینها، امام به عنوان رهبر حقیقى مردم توجه همگان را به مسأله اى معطوف نمود که مهمترین مسأله زندگى حال و آیندهشان به شمار مىرفت.
آرى، امام در آن شرایط حساس فقط بحث «توحید» را پیش کشید، چه توحید پایه هر زندگى با فضیلتى است که ملتها به کمک آن از هر نگونبختى و رنجى، رهایى مىیابند. اگر انسان توحید را در زندگى خویش گم کند، همه چیز را از کف باخته است.
رابطه مسأله ولایت با توحید
پس از خواندن حدیث توحید، ناقه امام به راه افتاد، ولى هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته به سوى او بود. همچنانکه مردم غرق در افکار خویش بودند و یا به حدیث توحید مىاندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سر از عمارى بیرون آورد و کلمات جاویدان دیگرى به زبان آورد، با صداى رسا گفت: «کلمه توحید شرطى هم دارد، و آن شرط من هستم».
در اینجا امام یک مسأله بنیادى دیگرى را عنوان کرد، یعنى مسأله «ولایت» که همبستگى شدیدى با توحید دارد.
آرى، اگر ملتى خواهان زندگى با فضیلتى است پیش از آنکه مسأله رهبرى حکیمانه و دادگرانه برایش حل نشده باشد، هرگز امورش به سامان نخواهد رسید. اگر مردم به ولایت نگروند، جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران و طاغوتها خواهد بود که براى خویشتن حق قانونگزارى ـ که مختص خداست، قایل شده و با اجراى احکامى غیر از حکم خدا جهان را به وادى بدبختى، نکبت، شقاوت، سرگردانى و بطالت خواهند کشانید.
اگر به راستى رابطه ولایت با توحید را درک کنیم، در خواهیم یافت که گفته امام «و آن شرط، من هستم» با یک مسأله شخصى، آن هم به نفع خود او، سرو و کار نداشت، بلکه مىخواست با این بیان یک موضوع اساسى و کلى را خاطر نشان کند، لذا پیش از خواندن حدیث مزبور، سلسله آن را هم ذکر مىکند و به ما مىفهماند که این حدیث، کلام خداست که از زبان پدرش و جدش و دیگر اجدادش تا رسول خدا شنیده شده است. چنین شیوهاى در نقل حدیث، از امامان ما بسیار کم سابقه است، مگر در موارد بسیار نادرى مانند اینجا که امام مىخواست مسأله «رهبرى» امت» را به مبدأ اعلى و خدا پیوسته سازد.
پی نوشت ها:
1)این مقاله، از قسمتهایى از کتاب گرانقدر «زندگانى سیاسى هشتمین امام» اخذ شده است.
2)مراجعه شود: مناقب آل ابىطالب، ج 4، ص 364 ـ معادن الحکمة، ص 192 و عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 140 و بحار، ج 49، ص 140 و .141
3)احمد بن حنبل در رساله «السنة» به این موضوع تصریح کرده که این البته از عقاید اهل حدیث و سنت است. ابو یعلى در طبقات الحنابلة، ج 1، ص 26 آن را نقل کرده و اشعرى نیز در مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 232 و در الابانة، ص 9 بدان اشاره کرده است.
*برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی آستان قدس رضوی
پایان پیام/
نظر شما