راز جاودانگی دین

دین اگر بخواهد باقی بماند یا باید خودش جزو خواسته‏های بشر باشد ، یا باید تأمین کننده خواسته‏های بشر شود ، آن هم بدین شکل که تأمین کننده‏ منحصر بفرد باشد .

خبرگزاری شبستان: خورشید دین هرگز غروب کردنی نیست. شما می‏بینید که اسلام پس از چهارده قرن در مثل این کانون که کانون‏ دانش است ، یک مرکز فرهنگی است ، تجلی می‏کند ، و کانون‏هائی نظیر این‏ کانون را که مسلما نه اولین آنها خواهد بود و نه آخرینشان ، فتح می‏کند . آیا دین اجل و پایان دارد ؟ پاسخ این سوال را استاد شهید مطهری در کتاب " امدادهای غیبی در زندگی بشر " آورده است.
 

ویل دورانت که شخصا لادین است ، در کتاب " درسهای تاریخ " ضمن بحث‏ درباره " تاریخ و دین " با نوعی عصبانیت می‏گوید : " دین صد جان دارد ، هر چیزی اگر یک بار می‏رانده شود برای همیشه می‏میرد مگر دین که اگر صد نوبت میرانده شود باز زنده می‏شود . این را که دین مردنی نیست می‏خواهم‏ بر پایه علمی برای شما بیان کنم که طبق قانون طبیعت چه چیز در دنیا از میان رفتنی است و چه چیز برای همیشه باقی خواهد ماند !
 

معیار جاودانگی‏ها
پدیده‏های اجتماعی در مدتی که باقی هستند حتما باید با خواسته‏های بشر تطبیق کنند . به این معنی که یا خود آن پدیده‏ها خواسته بشر باشند و یا تأمین کننده خواسته‏های بشر بوده باشند ، یعنی یا باید بشر خود آنها را بخواهد ، از عمق غریزه و فطرتش آنها را بخواهد ، و یا باید از اموری‏ باشند که ولو اینکه انسان از عمق غریزه آنها را نمی‏خواهد و خودشان مطلوب‏ طبیعت بشر و هدف تمایلات بشر نیستند اما وسیله می‏باشند یعنی وسیله‏ تأمین خواسته‏های اولیه بشر می‏باشند و حاجت های او را بر می‏آورند .
 

در میان خواسته‏های بشر باز دو نوع خواسته داریم : خواسته‏های طبیعی و خواسته‏های غیر طبیعی ، یعنی اعتیادی . خواسته‏های طبیعی آن چیزهائی است‏ که ناشی از ساختمان طبیعی بشر است ، یک سلسله امور است که هر بشری به‏ موجب آنکه بشر است خواهان آنهاست ، و رمز آنها را هم هنوز کسی مدعی‏ نشده که کشف کرده است .
 

اما چرا بشر علاقمند به تحقیق است ؟ این حس کاوش و حقیقت جوئی چیست‏ ؟ چرا بشر علاقمند به جمال و زیبائی است ؟
چیزی که برای ما قابل‏ تردید نیست اینست که این خواسته‏ها طبیعی است . غیر از این خواسته‏های طبیعی احیانا یک سلسله خواسته‏های دیگری هم در میان بسیاری از افراد بشر هست که اعتیادات نامیده می‏شوند . اعتیادات‏ قابل ترک دادن و عوض کردن است . اکثریت قریب باتفاق ، شاید بیش از صدی 99 و یا هزاری 999 مردم عادت به چای دارند ، عده کثیری به سیگار عادت دارند و از آنها کمتر به مشروب و تریاک عادت دارند ، از آنها کمتر به هروئین عادت دارند ، اینها کم کم بصورت خواسته در می‏آید و انسان به همان اندازه که یک امر طبیعی را می‏خواهد این امری را که طبیعت‏ ثانوی او شده است ، می‏خواهد . اما این خواسته‏ها مصنوعی است لذا قابل‏ ترک دادن است ، قابل این است که این فرد را بطوری که بکلی آن کار را فراموش کند ، ترک دهند . یا نسل آینده را طوری تربیت کنیم که اساسا فکر این چیزها را هم نکند .
 

اما امور طبیعی اینطور نیست ، قابل ترک دادن نیست ، جلوی یک نسل را اگر بگیریم نسل بعدی خودش بدنبال او می‏رود. علیهذا اگر دین بخواهد در این دنیا باقی بماند باید دارای یکی از این‏ دو خاصیتی که عرض کردم بوده باشد یا باید در نهاد بشر جای داشته باشد ، در ژرفنای فطرت جا داشته باشد ، یعنی خود در درون بشر بصورت یک‏ خواسته‏ای باشد که البته در آن صورت تا بشر در دنیاست باقی خواهد بود و یا لااقل اگر خودش خواسته طبیعی بشر نیست ، باید وسیله باشد ، باید تأمین کننده خواسته یا خواسته‏های دیگر بشر باشد اما این هم به تنهائی کافی‏ نیست ، باید آن چنان وسیله تأمین کننده‏ای باشد که چیز دیگری هم نتواند جای او را بگیرد ، یعنی باید چنین فرض کنیم که بشر یک‏ رشته احتیاجات دارد که آن احتیاجات را فقط دین تأمین می‏کند ، چیز دیگری‏ غیر از دین و مذهب قادر نیست آن احتیاجات را تأمین کند . و الا اگر چیزی در این دنیا پیدا شد که توانست مثل دین یا بهتر از دین آن حاجت و آن خواسته را که دین تأمین می‏کرده است تأمین کند ، آن وقت دین از میان‏ می‏رود ، خصوصا اگر بهتر از دین هم تأمین کند .
 

در پیشرفت تمدن چقدر چیزهاست که به چشم خودمان می‏بینیم زود به زود عوض می‏شود ، یک چیزی می‏آید و فورا جای آنرا می‏گیرد اما اگر چیزی باشد که در اجتماع بشر آن چنان مقام و موقعیتی داشته باشد که هیچ چیز دیگر قادر نباشد جای آنرا بگیرد ، آن خواسته‏ای را که او تأمین‏ می‏کند ، هنری که او دارد ، کاری که او دارد ، هیچ چیز دیگر نتواند کار او را انجام دهد ، نتواند هنر او را داشته باشد ، ناچار باقی می‏ماند .
 

پس دین اگر بخواهد باقی باشد یا باید خودش جزو خواسته‏های بشر باشد ، یا باید تأمین کننده خواسته‏های بشر باشد ، آن هم بدین شکل که تأمین کننده‏ منحصر بفرد باشد . اتفاقا دین هر دو خاصیت را دارد ، یعنی هم جزو نهاد بشر است ، جزو خواسته‏های فطری و عاطفی بشر است و هم از لحاظ تأمین حوائج و خواسته‏های‏ بشری مقامی را دارد که جانشین ندارد و اگر تحلیل کنیم معلوم می‏شود اصلا امکان‏ ندارد چیز دیگری جایش را بگیرد .
 

فطری بودن دین
قرآن راجع به قسمت اول که دین را خدا در نهاد بشر قرار داده اینطور می‏فرماید :
"فأقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها " توجه خویش را به سوی دین حقگرایانه پایدار و استوار کن . همانا این‏ فطرت الله را که همه مردم را بر آن آفریده ، نگهدار .
 

علی ( ع ) نیز انبیاء را اینطور تعریف می‏کند : خدا انبیاء را یکی پس‏ از دیگری فرستاده تا اینکه وفای آن پیمانی را که در نهاد بشر با دست‏ خلقت بسته شده از مردم بخواهند ، از مردم بخواهند با آن پیمانی که با زبان بسته نشده و روی کاغذ نیامده بلکه روی صفحه دل آمده ، روی عمق ذات‏ و فطرت آمده ، قلم خلقت او را در سر ضمیر ، در اعماق شعور باطن بشر نوشته است ، به ان پیمان باوفا باشند .
 

غرضم استشهاد نبود که از راه استشهاد بقرآن مدعای خود را اثبات کرده‏ باشم بلکه خواستم عرض کنم که این نظریه را برای اولین بار قرآن ابراز داشته است که دین جزو نهاد بشر است و قبل از اسلام چنین تزی در جهان‏ وجود نداشت ، تا قرن هفدهم و هیجدهم و نوزدهم میلادی بشر در این زمینه‏ها هزار گونه فکر می‏کرد ، در حالیکه اکنون می‏بینیم کاوشهای روانی هماهنگ با قرآن می‏گوید :
" فطرت الله التی فطر الناس علیها " .
 

نظریات در باره علل پیدایش دین راجع باینکه دین چگونه در میان مردم پیدا شد و آیا از میان خواهد رفت‏ یا نه ، حرفها و فرضیه‏ها آنقدر زیاد است که اگر بخواهیم همه آنها را بر شماریم وقت زیادی می‏گیرد ، به اجمال برایتان عرض می‏کنم : زمانی آمدند ، گفتند دین مولود ترس است ، بشر از طبیعت می‏ترسیده ، از صدای غرش رعد می‏ترسیده ، از هیبت دریا می‏ترسیده ، از صدای غرش رعد می‏ترسیده ، از هیبت دریا می‏ترسیده و نتیجه ترس سبب شده که فکر دین در سر مردم پیدا شود .
 

بعضی گفتند علت پیدایش دین جهل و نادانی بشر است ، بشر می‏خواسته‏ حوادث جهان را تعلیل نماید و برای آنها علت ذکر کند و چون علتها را نمی‏شناخته است ، علت ماوراء طبیعی برای حوادث فرض کرده است . بعضی دیگر گفته‏اند علت اینکه بشر بسوی دین گرائیده علاقه‏ایست که بنظم‏ و عدالت دارد ، وقتی که در دنیا از طرف طبیعت یا اجتماع بی عدالتی‏ می‏بیند برای اینکه تسکینی جهت آلام درونی خود پیدا کند دین را برای خویشتن می‏سازد .
 

صاحبان فرضیه‏های فوق گفتند : علم را توسعه بدهید ، دین از میان می‏رود . چنین فرض کردند که با توسعه علم خود به خود دین از میان می‏رود ، عالم‏ شدن مساوی است با بیدین شدن . بعضی آمدند برای پیدایش دین یک علت دیگر فرض کردند و گفتند دین وسیله‏ایست برای کسب امتیاز در جامعه‏های طبقاتی . این فرضیه مارکسیست‏ هاست ، گفتند بشر در ابتدا زندگی اشتراکی داشته است ، آن وقتی که زندگی‏ ابتدائی و قبیله‏ای بوده است ، در آن زمان اساسا دینی وجود نداشته ، بعلل‏ خاصی مالکیت پیدا می‏شود . جامعه طبقاتی بوجود می‏آید ، فئودالیسم بوجود می‏آید ، بعد از فئودالیسم کاپیتالیسم پیدا می‏شود ، طبقه حاکم بوجود می‏آید و طبقه محکوم ، مظلوم و رنجبر و زحمتکش ، بالاخره در جامعه فئودالیستی و کاپیتالیستی طبقه حاکمه برای اینکه منافع خود را حفظ کند دین را اختراع‏ می‏کند تا طبقه محکوم در مقابل او قیام نکند دین وسیله‏ایست ، افساری ، پوزبندی است برای طبقه مظلوم و محکوم از طرف طبقه ظالم و حاکم .
 

صاحبان فرضیه‏های دیگر گفتند علم چاره کننده دین است ، اگر علم بیاید دین از میان می‏رود ، اما این فرضیه ، یعنی فرضیه مارکسیست ها ، علم را چاره کننده دین نمیدانند ، اینها بعد از اینکه دیدند علم آمد و دین باقی‏ ماند و دیدند دانشمندان طراز اولی همچون پاستور و غیره در آستانه دین‏ زانو زدند ، گفتند خیر ، علم چاره کننده دین نیست ، دین اساسا مولود جهل نیست ، مولود ترس هم نیست ، مولود علاقه فطری انسان به نظم و عدالت هم نیست ، دین اختراع طبقه حاکمه‏ در مقابل طبقه محکوم است تا وقتی که جامعه طبقاتی وجود دارد ولو آنکه‏ علم بعرش هم برسد باز دین هست . جامعه اشتراکی بوجود بیاورید ، طبقات‏ را از میان ببرید ، طبقات را که از میان بردید دین هم خود بخود از میان‏ خواهد رفت دین یک ابزاری است ، یک دامی است ، یک شبکه‏ایست که طبقه‏ حاکم نصب کرده است ، وقتی خود آن طبقه از بین رفت ابزار کارش هم از میان می‏رود ، خلاصه اینکه مساوات کامل برقرار کنید ، دین از میان خواهد رفت .
 

این فرضیه نیز نتوانست در دنیا برای خود جائی باز کند . زیرا از طرفی‏ علما ثابت کردند دین از مالکیت قدیمتر است ، در دوران اشتراکی اولی هم‏ دین بوده است ، در همان دوران اشتراک اولیه و پیش از پیدایش جامعه‏های‏ طبقاتی هم دین بوده است و پرستش وجود داشته ، از طرف دیگر این توجیه و تفسیر با واقعیت تاریخ تطبیق نمی‏کند و تاریخ دوران گذشته حتی خلاف این‏ نظریه را نیز نشان می‏دهد ، دین همیشه از میان طبقات ضعیف و محکوم ظهور کرده است . رهبران دینی اشخاصی چون موسی بوده‏اند ، با گروهی زیر دست و بیچاره در مقابل قومی حاکم و مسلط ، یعنی فرعون و فرعونیان . وقتی پیغمبر اسلام ظهور کرد چه کسانی از او حمایت کردند ؟ متنفذین و پولدارها و رباخوارها ؟
 

آنها همانها هستند که پیغمبر اکرم علیه آنها قیام کرد ، قرآن اینها را با کلمه " ملأ " تعبیر می‏کند ، یعنی اشراف ، این ها همه مخالف بوده‏اند . اینهائی که این طبقه را تشکیل می‏دادند همان رهبران مخالفین آن حضرت‏ بودند از قبیل : ابوسفیان ، ابوجهل ، ولید بن مغیره ، اینها همه از گردن‏ کلفتان درجه اول عربستان بوده‏اند .
 

اما آنهائی که بعنوان یاران و گروندگان پیغمبر اکرم اسمشان را در تاریخ‏ می‏بینیم از قبیل : عمار یاسر ، ابوذر غفاری ، سلمان پارسی ، عبدالله بن‏ مسعود و نظائر آنها جزو طبقات زیر دست و محکوم و مظلوم اجتماع بوده‏اند. تقریبا در یک سال و نیم پیش که خروشچف هنوز سقوط نکرده بود ، در روزنامه‏های اطلاعات و کیهان خبری را خواندم و اتفاقا همان وقت در سخنرانی ایکه در تهران داشتم آنرا نقل کردم و گفتم بخوانید و تعجب کنید ، آن وقت " بن بلا " رئیس جمهور پیشین الجزایر هنوز بر سر کار بود.
 

بن بلا گفته بود وقتی خروشچف به الجزایر آمد من به او گفتم که اسلام می‏تواند در شمال آفریقا بعنوان نیروی محرک و نیروی انقلابی عظیمی بکار رود ، خروشچف تصدیق کرد و گفت بله ، یکنفر دیگر هم از تئوریسین‏های کمونیست‏ که گویا از فرانسه یا ایتالیا به الجزایر آمده بود ، او هم پذیرفته بود که اسلام در شمال آفریقا می‏تواند عامل تحرک اجتماع و عامل مبارزه با امپریالیسم بوده باشد ، من این را در مجلس آن شب نقل کرده و گفتم‏ آقایان اینها همان کسانی هستند که تا پنجاه سال پیش می‏گفتند دین افیون ملتهاست ، اختراعی‏ است که طبقه حاکم علیه طبقه محکوم کرده است ، ولی حالا که اسلام را از نزدیک می‏بینند و یک مسلمان انقلابی مثل " بن بلا " اسلام را برای آنها تشریح می‏کند ، تصدیق می‏کنند که اسلام می‏تواند محرک تاریخ باشد . بنابراین ، فرضیه فوق هم راجع به مبدأ و منشأ پیدایش دین منسوخ شد و از بین رفت .
 

فرضیه‏ای هم فروید آورد ، این فرضیه را هم برای شما نقل می‏کنم . از نقل‏ این فرضیه‏های گوناگون حداقل اینقدر می‏توانید استنباط کنید که در مغرب‏ زمین در میان مخالفین دین وحدت نظری وجود ندارد ، هر یک از مخالفین‏ چیزی مخصوص بخود گفته است . فروید گفت : دین نه ناشی از ترس است ، نه از جهل است ، نه عکس‏ العمل در مقابل بی‏نظمی‏ها است ، و نه عاملی است در راه کسب امتیازات‏ طبقاتی . او ، همانطوریکه همه حوادث اجتماع را با غریزه جنسی تحلیل و توجیه می‏کرد ، خواست دین را هم از این راه توجیه کند و نتیجتا گفت : بشر در اجتماع از نظر جنسی محرومیت‏هائی پیدا می‏کند که موجب می‏شود غریزه‏ عقب رانده شده و به شعور ناخودآگاه رود . وقتی که آنجا رفت قیود اجتماعی جلویش را می‏گیرد که بیرون نیاید اما در آن صورت این محرومیت‏ها از راهها و به شکلهای دیگری بروز می‏کند که یکی از آنها دین است . دین‏ ریشه‏اش تمایل جنسی است و نه چیز دیگر . او هم چنین می‏گفت که ریشه اخلاق‏ هم تمایلات جنسی است ، علم هم ریشه‏اش جنسی است.
 

اگر از او می‏پرسیدیم آیا به عقیده شما دین چه موقعی از میان مردم خواهد رفت ، می‏گفت : آزادی جنسی مطلق بدهید ، بطوری که هیچ محرومیت جنسی‏ وجود نداشته باشد ، در آن صورت دین هم وجود نخواهد داشت ، اما طولی‏ نکشید که فروید خودش هم از حرف خودش پشیمان شد . شاگردهایش نیز از او نپذیرفتند . در همین جاست که نظریه فطری بودن دین و اینکه دین جزو نهاد بشر است پیدا می‏شود .

 

بنا بر این گزارش  امدادهای غیبی در زندگی بشر اثر به جا مانده از متفکر شهید استاد مرتضی مطهری است.
 

پایان پیام/
 

کد خبر 277627

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha