طنازی در جنگ با «دار و دسته دارعلی»

خبرگزاری شبستان:«دار و دسته دارعلی» خاطرات مستندی بچه هایی است که خودشان در جنگ حضور داشته اند با چاشنی طنز و آنچنان که نویسنده می گوید «دارعلی» داستان در شیراز زندگی می کند و همچنان شوخ طبعی های خودش را دارد.

خبرنگار کتاب و ادبیات شبستان: «جدا کردن ماسک گاز شیمیایی اکیدا ممنوع ! بوی سبزی تازه و سیر به مشامتان خورد چند ثانیه فرصت دارید ماسک بزنید . اول درپوش فیلتر را بردارید ...»فقط مش رجب است که داخل توالت هم ماسک را از خود جدا نمی کند. من هم عین گربه مخل روی دیوار خانه چپ و راست کله توی چادر می کنم و کله به کله اش می سایم.

 


مشتی مراقب باش ! گاز سیا نور نه بو داره نه رنگ، نه خاصیت! سه تا نفس خلاص! رجب هم لب می گزد و لند لند می کند. نه رنگ نه بو نه خاصیت قند علی این نشانی خودته!»


آنچه خواندید بخشی از داستان تدارکات از کتاب «آمبولانش شتری» اکبرصحرایی است این اثر که که بخش اول مجموعه طنز دفاع مقدسی با عنوان دار و دسته دارعلی می باشد شامل 19 داستان کوتاه مستقل می باشد که به نوعی در ادامه یکدیگر قرار دارند اما هر یک از این داستانها استقلال خود را نیز حفظ کرده اند.


خمپاره خواب آلود، شیپورچی جنگ، شعبده باز،خمپاره انداز پیشانی سفید، نسخه شهردار، سیگاری های لبخند، کمپوت گیلاس ری، سیگاردامادی، پل خرگیری عنوان بخش های از این اثر می باشد.


جلد بعدی از این مجموعه با عنوان «گردان بلدرچین ها» نیز دقیقا با همین سبک و سیاق نوشته شده است و شامل 20 داستان کوتاه است که با عنوانهایی چون گربه براق حنایی، آتش بس!، دزد جوشن ، باربی غنیمتی، مهر تبعید ، رقص دژ،سامورایی مجنون ، پینوکیو هم آدم شدو... در ادامه یکدیگر آمده اند.


بنا به گفته نویسنده این اثر مجموعه «دار و دسته دار علی» در واقع طنز خاطرات مستندی است از بچه هایی که خودشان در جنگ حضور داشته اند و با اقتباس از خاطرات رزمندگان نوشته شده است و آنچنان که نویسنده می گوید در حال حاضر دارعلی در شیراز زندگی می کند و همچنان شوخ طبعی های خودش را را با اطرافیان دارد.


در یکی دیگر از داستانهای جلد دوم این مجموعه طنزبا عنوان«رقص دژ» می خوانیم:

«اون بی عقل کیه ؟!رفته روی دژ...جل الخالق ...زنه؟!
وقتی چشم می دوزم بالای دژمرزی ، فیوزم می پرد! زنی سنگین وزن، با روسری سفید و بلوز و دامن قرمز ، روی دژ می رقصد و با انگشت سمت دشمن را نشان می دهد. خواب می بینم ؟!!زن توی جبهه نوک خاکریز؟!

 

 


هول خودم را به زن می رسانم .نفس چاق می کنم وازپایین دژفریاد می زنم:«خواهربیا پایین!»


صورت که برمی گرداند مخم سوت می کشد !مراد چتر سفید منوری دور کله پیچیده و شورت بلند مردانه گیرآورده و خشتکش را از وسط پاره و پایینش را چین چین کرده . جوری با مهارت آن را به تن کرده که انگارمادر زادی دختر زاییده شده.


داد می زنم: قباحت داره!آبروی ما را نریز ...خودت رو به کشتن می دی قربون !»


مثل مجسمه حماقت ، با دهان باز ، به من زل می زند.بعد دست ها را به هم می مالد و می رقصد وآواز می خواند:


می آد از اون بالا یه دسته حوری
همه چادرسفید گوگوری مگوری...

 


با انگشت جلوی خاکریزرا نشان می دهد. غش و ریسه می دود و صورتش کبود می شود. با سینه پر گوشتش می افتد روی خاکریز و قاه قاه می خندد. رجب هم ، عین شمرذی الجوشن از راه می رسد و ناسزا گویان به من می گوید: قند علی بی غیرت !جلوی چشم نامحرم حوری فرستادی روی خاکریز ؟.»


هاج وواج دستی به کله کچلم می کشم.


قربون،حوری کجا بود ؟... مراد رفته اون بالا!


دیگه بدتر! آخرش با حوری و قوری این رو هم دیونه کردید.حوری گیرش نیومد، خودش شد حوری!


بیارید پایین اون عمله خلوت را!


رگبار تیرهای دشمن، مثل هجوم زنبورها، روی دژ می ریزد. دل به دریا می زنم و از دژ بالا می روم و خودم را به مراد می رسانم .چشمانش سرخ و پف وکرده. رگ زیر چشم چپش هم می زند. جسارت نگاه کردن به خاکریز را ندارم . هجوم می برم و کمر پت و پهنش را می چسبم. فشار می آورم تا سر نگونش کنم . عین تانک ایستاده. زور که می زنم ، لگد می پراند. مثل توپ فوتبال شوت می شوم روی صندوق مهمات.

صدای رجب هوشیارم می کند.....»


جلد سوم این اثر نیز «برانکارد در بستی» نام دارد که شامل 24 داستان مختلف می باشد و نویسنده درآن تلاش می کند درعین حال که به مفهوم طنز در اثرش توجه دارد از وجه ادبی داستان نیزغافل نباشد:


در یکی از داستانهای این جلد با عنوان «رییس دوقلی» می خوانیم:


« از بدشانسی، سبزچهره، مسئول بهداری لشکر، ترکش نوش جان می کند و گوش شیطان کروچشم دشمن کور امورات بهداری،موقت سپرده می شود به رییس قلی. درنتیجه ،رییس قلی می شود رییس دوقلی. سر در نمی آورم چرا بین آنهمه آدم من را در خواست می کند . رییس دوقلی «ع» و «ل» اسمم را حذف می کند.

 

 

 

داری، آدم کم دارم . باید بری خط زخمی بیاری . مشکل نداری؟


نه قربون. یه امدادگر می فرستم کمکت.


تا دست امدادگر چشم سبز را توی دستم می کارد ، درد جنبیدن مورچه سوار توی مخم می پیچد. امدادگر ، یا همان دکتر قلابی قدکوتاه ، دستی می مالد به رو پوش سفیدش و احوالپرسی می کند. مخلص دار علی شوایک.


برمی شوم توی چشمش:«پدری ازت در بیارم مرغای هوا به حال زار بزنن قربون.


می پرسم اسمت چیه دکتر شمعون ؟.»


ریش حنایی اش را خرت خرت می خاراند.

فرج.

و... ادامه ماجرا
انتشارات سوره مهر مجموعه «دارودسته دارعلی» را درسه جلد با عنوانهای «آمبولانس شتری» ،« گردان بلدرچین ها» و «برانکارد در بستی» برای نخستین بارراهی راهی بازار نشر کرده است.


در پشت جلد هریک از این کتابها چنین آمده است:«اهووی ملت! رد شدن هر نوع خواننده از داستانهای دار و دسته من قدغنه !شرایط واسه هر دو دسته، خواننده کم حوصله و پر حوصله،حسابی جفت و جوره .کم حوصله ها از هر جای کتاب عشقشون کشید داستانی را انتخاب کنن و بخونن.البته، پر حوصله ها با خواندن کل مجموعه اجازه ورود به ماجرا تو در تو رو پیدا می کنن قربون.»
رفیق جبهه و جنگ شما دار علی!

 

پایان پیام/

کد خبر 267194

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha