آخرین بار که دیدمش یک هفته بعد برای همیشه رفت

خبرگزاری شبستان: امیرخان همیشه لبخند روی صورتش بود، آنقدرمهربان بود که در کنارش احساس آرامش می کردی. آخرین بار که دیدمش اما، یک هفته بعد برای همیشه رفت...

به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری شبستان، از دور که می آمد همیشه لبخند روی صورتش دیده می شد وآنقدرمهربان به نظرمی آمد درکنارش احساس آرامش می کردی ، آخرین بار که دیدمش یک هفته بعد برای همیشه رفت ، آنروز به طرفم آمد مثل همیشه لبخند روی لبش برق می زد :قبل از اینکه سلام کنم، سلام کرد آخر خیلی متواضع هم بود گفتم سلام استاد حالتان چطوراست و بعد هم گفتم مدتی ازعید گذشته اما باز هم سال نو را به شما تبریک می گویم ، انشا الله در این سال سلامت و تندرست باشید ، چه می دانستم امیرحسین فردی مسافر است آنهم هم به جایی دور، شاید از این همه دغدغه خسته شده بود!

 

چه می دانستم امیرحسین فردی مسافر است
هفته بعدش غروب بود و من هم خسته، یک ساعتی بود به خانه رسیده بودم ، صدای نحیف پیامک گوشی شنیده شد به طرفش رفتم و پیام را خواندم،دوباره خواندم، باورم نشد ، اولش خیال کردم بچه های خبرنگار سربه سرم گذاشته اند، چه شوخی مسخره ای! 

 

 

 بعدش زنگ زدم به برادرم، گوشی را که برداشت اولش چیزی نگفتم، سلام و احوال پرسی کردیم، گفتم داری چکار می کنی ، گفت با علی کارتون نگاه می کنم، گفتم ازبچه های سیمرغ چه خبر، گفت: خوبند، چطوره مگه؟


طاقت نیاوردم، گفتم: خبر داری آقای فردی رفت: باورش نشد، گفت کی این غلط را کرده، گفتم: از فلان جا پیام دادند، گفت: باهات تماس می گیرم،مثل اینکه زنگ زده بود به آقای شجاعی از بچه های سیمرغ و دوستان نزدیک امیرخان، در مسجد بودند و...


شنبه7 اردیبهشت اصلا دلم نمی خواست به حوزه هنری بروم مراسم تشییع پیکر امیر حسین فردی بود و باور کردنش سخت، آنروز حوزه پر از هنرمندان و نویسندگان بود، همه جمع شده بودند تا او را بدرقه کنند وقتی رسیدم تصویر بزرگ امیرخان روبه رو به حیاط حوزه آویزان بود و من با دیدن تصویر گریه ام گرفت، خانمی که نمی شناختمش جلو آمد و گفت تو دخترش هستی گفتم نه دخترش نیستم اما او با مهربانی اش برای همه پدری می کرد انگار تازه باورم شده بود که او دیگر نیست و آفرینش های ادبی حوزه از جالی خالی او چقدر رنج خواهد برد.!


از اینها که بگذریم واقعیتی درمورد آدمهایی مثل فردی وجود و آن این است که این آدمها ماندگارند، اصلا آمده اند که بمانند و امیر خان نیز همین طور بود ، شاید بهتر است بگویم او ذاتا یک باغبان بود، باغبانی که انسان را پرورش می داد از بچه های مسجد جواد الائمه گرفته که بعدها همه برای خودشان کسی شدند، تا همه بچه های ایران زمین که کیهان بچه ها می خوانندند. او باغبان همه بود. همین بود که گاهی که وقتی خار توی دستش فرو می رفت نمی دید مثل زمانی که قلبش راعمل کرده بود شاید به استراحت بیشتری نیازداشت اما با اراده سر کارش حاضر می شد.


امیرحسین فردی درادبیات انقلاب اسلامی بی تردید نقشی ماندگارخواهد داشت اگر از تربیت و پرورش بچه های مسجد جواد الائمه بگذریم، اگرجشنواره شهید غنی پوررا نادیده بگیرم واگرجشنواره داستان انقلاب و بسیاری از فعالیتهای دیگر او را سهوا نادیده بگیریم. از آثارش قلمی او مانند اسماعیل نمی توان گذشت. پس فردی به عنوان یکی از نقش آفرینان ادبیات انقلاب همواره جاویدان خواهد ماند.


اگربخواهیم فردی را از زاویه دید دیگر نویسندگان هم بنگریم بی تردید به همین نتیجه خواهیم رسید که او امیر ادبیات داستانی انقلاب اسلامی و هیچ گاه از ذهن شاگردان و کسانی که او را می شناختند فراموش نمی شود.

 

مرد مهربان با خوشرویی و سعه صدر فراوان

تقی دژاکام که هم خود و هم همسرش نویسنده هستند در یادادشتی درباره این نویسنده فقید می نویسد: «من اما آقای فردی را بیشتر از کیهان بچه‌ها می‌شناسم. اواسط دهه شصت که در کلاسهای قصه نویسی حوزه اندیشه و هنر اسلامی شرکت می‌کردم، این مرد مهربان از اعضای ثابت آن بود و با خوشرویی و سعه صدر فراوان - خیلی بیش از دیگران - با قصه‌های نوقلمانی که نوشته‌های خود را در جلسات سه شنبه‌ها عرضه می‌کردند، برخورد می‌کرد. به جرئت می‌توانم نام چند تن از بهترین قصه نویسان امروز کشورمان را که چندین کتاب معروف دارند، نام ببرم که همگی دست پروردگان کسانی چون امیرحسین فردی و برخاسته از همان جلسات قصه نویسی سه شنبه‌های حوزه هستند.

 


من اما آقای فردی را بیشتر از کلاسهای قصه نویسی حوزه می‌شناسم. روزی که به کیهان آمدم، «فردی» را مدیری متواضع و مهربان یافتم که می‌‎توانست پرتیراژترین مجله کودکان را در عین قوت و جذابیت، با مهربانی و تواضع اداره کند. او از جمله محبوبترین مدیران مؤسسه کیهان بود که نه تنها تمام همکارانش در کیهان بچه‌ها، بلکه در بخشهای دیگر مؤسسه و حتی بخشهای کارگری در چاپخانه و لاینوترون و صفحه بندی و فیلم و زینگ و ... او را دوست داشتند. فردی و صفار هرندی، از معدود مدیرانی بودند که همراه با دیگر کارمندان و کارگران و خبرنگاران ناهار خود را در سلف سرویس کیهان می‌خوردند و مانند آنها در صف می‌ایستادند و تنها مدیرانی بودند که در جشن بازنشستگی هر کسی در هر بخشی شرکت می‌کردند و هدیه‌ای به فراخور به او تقدیم می‌کردند.‏


امیرحسین فردی در حوزه کاری‌اش برای حفظ و افزایش اعتبار نشریه و مطالبش، به خیلی‌ها جواب منفی می‌داد. اما این نظر منفی را با آنچنان مهربانی و صمیمیتی و در عین حال با استدلالهای قانع کننده‌ای مطرح می‌کرد که طرف، نه تنها از این «نه» شنیدن ناراحت نمی‌شد بلکه به خاطر نکاتی که در جریان این «نه» شنیدن آموزش می‌دید و فرا می‌گرفت، خوشحال هم می‌شد و با خاطره‌ای خوب او را ترک می‌کرد.‏»
البته یادادشت تقی دژاکام درباره فردی بلند تر از چند پاراگرافی است که در اینجا آورده ام و این گفته تنها بخشی از نوشته های این نویسنده است.

 

محمد ناصری هم نامی آشنا در ادبیات است او یکی از نزدیک‌ترین همراهان و شاگردان امیرحسین فردی است، که فردی را انسانی متواضع و بزرگ و بسیار با محبت و احساساتی می داند و در یادادشتی کوتاه و خواندنی به ذکر خاطره ای از این نویسنده می پردازد که در نوع خود معرف شخصیت اوست.


 محمد! اصلاً نمی‌توانم این صفحه را عوض کنم

ناصری می نویسد: «گاهی اوقات من از این بابت ناراحت می‌شدم که وقت آقای فردی دارد تلف می‌شود. گاهی اوقات کسی دو ساعت وقت او را می‌گرفت و آقای فردی فقط می‌شنید و می‌شنید و بعد هم ده، بیست دقیقه برایش حرف می‌زد. او آدم‌ها را به همین شیوه می‌ساخت...

 

در حوزه هنری نشسته بودیم و آقای فردی خیلی نگران مادرش بود که آن روز‌ها خیلی مریض‌احوال بود. علاقه آقای فردی به مادرش در میان آشنایان ایشان شهره و زبانزد بود. شاید نظیر چنین علاقه‌ای را کمتر بتوان پیدا کرد.

 

 

از خانه تماس گرفتند و گفتند که حال مادر خیلی بد است. بلند شد و رنگش پریده بود. گفتم: «آقای فردی برویم؟» گفت: «نه! نه! شما باشید من خودم می‌روم.» من دوباره گفتم: «برویم!» سریع سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.

 

آقای فردی رفت خانه و بعد آمد و فقط رد چند قطره اشک روی صورتش بود. گفت: «تمام شد.» ... چهار یا پنج ماه گذشت و یک بار که آقای فردی تنها بود، رفتم به اتاق‌شان. به تقویمی که روی میزشان بود، اشاره کرد و گفت: «محمد! اصلاً نمی‌توانم این صفحه را عوض کنم. زمان در اینجا تمام شده.» تقویم را از روز تلخ درگذشت مادرش اصلاً ورق نزده بود.


 توجه به نویسندگان شهرستانی و حمایت معنوی از آنها

راضیه تجار هم نظرش را در مورد امیر حسن فردی چنین عنوان می کند: «محبت ایشان و نگاه پدرانه فردی به ادبیات، توجه ایشان به نویسندگان شهرستانی و حمایت معنوی از آنها از جمله وجوه بارز شخصیتی و مدیریتی ایشان بود. ایشان زمانی که متوجه می‌شد نویسنده‌ای شهرستانی اثری درخور توجه دارد حتما آن اثر را مطالعه می‌کرد و به آثار نویسندگان جوان و گمنام بی‌اعتنا نبود. در واقع او معتقد بود نسل‌های قدیمی‌تر رفتنی‌اند و نسل‌های جدید‌تر باید پا جای پای آن‌ها بگذارند.»

 


تجار می افزاید:«امیرحسین فردی هیچ‌گاه به صورت رسمی معلم نبود اما همواره نگاهی معلم‌گونه به آثار نویسندگان جوان‌تر داشت»، می‌افزاید: «او کارمند آموزش و پرورش نبود اما سجایای اخلاقی یک معلم واقعی را داشت. چهره مهربان او همواره در ذهن تمام علاقه‌مندان ادبیات متعهد است و ملاطفتی که در چهره و کلام او بود باعث می‌شد علاقه‌مندان ادبیات راحت‌تر به سمت ایشان جذب شوند؛ چرا که ایشان قبل از انقلاب در مسجد جوادالائمه شورای نویسندگان را تاسیس کرد و با پرورش شاگردان ممتاز، نقشی کلیدی و محوری پیدا کرد. همین روحیه و شخصیت ایشان باعث ‌شد تا رفته رفته پیرامون ایشان نویسندگان جوان‌تر جمع شده و این نویسندگان جوان در مراحل بعدی به بلوغ ادبی برسند و بتوانند تاثیرات بسیاری را بر جامعه مخاطبان خود بگذارند.»

پایه‌گذار بسیاری از سنت‌های حسنه در ادبیات متعهد

حسین فتاحی از دیگر نویسندگانی است که در فضای ادبیات کودک و نوجوان آثار بسیاری را تالیف و منتشر کرده است. او با اشاره به فعالیت‌های این نویسنده فقید در عرصه‌های مختلف ادبی و فرهنگی اظهار می‌کند: «مرحوم فردی بیش از سی سال در زمینه‌های مختلف ادبی خدمت کرد. مدیرمسئولی کیهان بچه‌ها، اداره حلقه‌های شعرخوانی و کتابخوانی، راه‌اندازی ادبیات مسجدی و بعد‌ها ادبیات انقلاب، راه‌اندازی جایزه‌های ادبی مانند جایزه شهید غنی‌پور از مهم‌ترین فعالیت‌های مرحوم فردی بود. اگر به فعالیت‌های ایشان با دقت نگاه کنیم متوجه می‌شویم که ایشان در زمینه‌های مختلف یکی از افرادی بوده‌ است که پایه‌گذار بسیاری از سنت‌های حسنه در ادبیات متعهد بوده است.»

 

 

 

 او درخصوص خدمات امیرحسین فردی در هفته‌نامه کیهان بچه‌ها، می‌افزاید:«راه‌اندازی هسته‌های ادبی یکی از خدمات شایسته‌ای است که مرحوم فردی به جامعه هنر و ادبیات متعهد انقلاب اسلامی کرده است؛ هسته‌ای که از دل آن، حوزه هنری سر بر ‌آورد و به شهادت بسیاری از فعالان عرصه‌های فرهنگی، عنصر فعال و موثر در حوزه هنری مرحوم فردی بود. در کنار این فعالیت‌ها، نشریه‌ای مانند کیهان بچه‌ها پایگاهی بود برای بسیاری از نویسنده‌هایی که امروز چهره‌های شاخص ادبیات کودک و نوجوان هستند. بسیاری از نویسندگان کودک و نوجوان مانند آقای رحماندوست، سرشار، نیکخواه و... در کیهان بچه‌ها فعال بودند و آقای فردی در انتخاب و به کارگیری نویسندگان توانمند خدمات بسیار شایسته‌ای انجام داد.»


فتاحی با اشاره به نقش ارزنده مرحوم فردی در پیشبرد گفتمان ادبیات انقلاب اسلامی می‌گوید: «تاسیس شورای نویسندگان مسجد جوادالائمه و برگزاری جایزه شهید غنی‌پور از دیگر خدماتی است که مرحوم فردی به شایستگی در پیشبرد هنر و ادبیات انقلاب اسلامی انجام داد. مجموعه فعالیت‌های ایشان آنقدر شایسته و ارزشمند است که برای یک نفر، تنها انجام یکی از این خدمات می‌تواند افتخاری بزرگ تلقی شود.»


 درختی که دوست فردی بودو خود را به نشنیدن زد

و در نهایت ابراهیم زاهدی مطلق از بچه های مسجد جواد الائمه روایتش را از سفر به زادگاه فردی بیان می کنداو در روایت روایتی خواندنی و داستان وار خود چنین می نویسد:
«سفر خاطره انگیز و به یاد ماندنی علی متولی تمام شد و او از اردبیل به تهران برگشت. او برای دیدن روستایی که آقای فردی در آنجا به دنیا آمده و زندگی کرده، به این شهر رفته بود؛ روستای قره‌تپه. علی متولی از نویسندگان خوبی است که سال‌ها قبل در مجله کیهان بچه ها برای کودکان داستان یا خاطره می‌نوشت. علی همراه خودش حرف‌ها و دیدنی‌های زیادی آورده است. او قرار است زندگی آقای امیرحسین فردی را بنویسد تا دوستدارانش بخوانند. زندگی کسی که سی و یک سال در این مجله برای بچه‌ها کار کرد و زحمت کشید. سی و یک سال نویسنده‌ها و شاعرها را به مجله دعوت کرد تا برای کودکان داستان بنویسند و شعر بگویند. کسی که حالا با ما خداحافظی کرده و رفته است. دیگر ما او را نداریم. کیهان‌بچه‌ها هم او را ندارد. علی کیفش را پر از خاطرات کرده و به تهران برگشته تا آنها را خالی کند در یک کتاب خوب به نام «زندگی آقای فردی».

 

 

علی از روستای آقای فردی عکس های زیادی گرفته است. من از یکی از عکس‌هایش بیشتر خوشم آمد. کاش می‌شد آن عکس را همین جا برای شما بگذارم تا ببینید. عکس یک درخت نیم متری. درختِ سر بریده‌ای که تنهای تنها در کنار یک نهر آب نشسته و معلوم نیست به کجا نگاه می‌کند.عکس، طوری گرفته شده است که آن درخت در یک دشت زیبا کنار چند درخت دیگر دیده می‌شود.(حالا که عکس نداریم، شما خودتان به مغزتان فشار بیاورید و در ذهنتان آن را بسازید). نمی‌دانم چرا دلم برای این درخت سربریده، سوخت. احساس کردم او بیشتر از ما تنها شده است. درختی که تقریباً نیم متر آن در زمین باقی مانده است. علی می‌گفت:«این درختی است که آقای فردی هر وقت به روستا می‌آمد، روی آن می‌نشست و داستان می‌نوشت یا کتاب می‌خواند.»

 

علی می‌گفت رفتیم و کنار او نشستیم. جرأت نکردیم رویش بنشینیم. کمی‌ دست دست کردیم. یکی از بچه‌ها گفت که خبر درگذشت آقای فردی را به درخت بدهیم. یکی دیگر گفت نه؛ ما نباید درخت را ناراحت کنیم. اما علی می‌گفت من گفتم آقای فردی هر وقت به یک بوستان سر می‌زد، حتماً موقع برگشتن با گل‌ها هم خداحافظی می‌کرد. پس اینجا هم حتماً وقت برگشتن به تهران با این درخت خداحافظی می‌کرده است. ما باید به او خبر بدهیم. وگرنه مدتی بعد که آقای فردی به دیدنش نیامد، از او دلگیر می‌شود. ناراحت می‌شود که چرا او به درختش سر نمی‌زند. علی می‌گفت من گفتم درخت از کجا خبردار می‌شود آقای فردی فوت کرده است؟ خوب معلوم است که خبردار نمی‌شود. پس ما وظیفه داریم درخت را خبردار کنیم تا بداند آقای فردی دیگر در این دنیا نیست. دیگر کسی روی او نمی‌نشیند تا کتاب بخواند یا برای بچه‌ها داستان بنویسد.

 

علی می‌گفت بچه‌ها قبول کردند و من دهانم را نزدیک کردم و آرام خبر را به او گفتم. درخت نیم‌متری هیچ حرکتی نکرد. انگار حرف مرا نشنیده گرفت. یک بار دیگر سرم را نزدیک او کردم. این بار یکی از بچه‌ها گفت:«بیشتر از این ناراحتش نکن. شاید نمی‌خواهد پیش ما گریه کند.» فقط خداحافظی کنیم و برگردیم.


اما من مطمئن بودم که درخت خودش را به نشنیدن زده است. مثل ما.»
پایان پیام/

 

 

کد خبر 261529

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha