خبرگزاری شبستان: گرایش به دین از اصلی ترین و کهن ترین گرایش های انسانی است که تاریخ از آن یاد می کند؛ با این وصف و در حالی که دین گروی به صورت یک پدیده فراگیر جهانی درآمده است، جویندگان حقیقت می خواهند این عطش فطری خود را از طریق آخرین صاحب شریعت آسمانی، پیامبر اکرم (ص) و عترت مطهر (ع) ایشان فرا بگیرند. از این رو در سلسله مباحث منشور عقاید امامیه این اصول از لسان آیت الله جعفر سبحانی در حوزه های مختلف و در قالب اصول ارائه می شود.
اصل پنجاه و نهم
تفاوت معجزه با دیگر امور خارق العاده در امور زیر خلاصه مى شود:
الف ـ آموزش ناپذیرى: آورنده معجزه بدون سابقه هر نوع آموزش دست به اعجاز مى زند، در حالیکه انجام یافتن امور خارق العاده دیگر، نتیجه یک رشته آموزش ها و تمرین هاست. موسى بن عمران (علیه السلام) پس از سپرى کردن دوران جوانى راهى مصر شد. در نیمه راه به نبوت و رسالت مبعوث گردید و خطاب آمد که اى موسى عصا را بیفکن. چون افکند ناگهان به صورت اژدها درآمد، به گونه اى که خود موسى وحشت کرد. نیز به موسى خطاب شد که دست خود را از بغل بیرون آر، چون برآورد، نورى از آن درخشش نمود که چشم را خیره مى ساخت.([1])
ولى درباره ساحران عصر سلیمان یادآور مى شود: (یُعَلِّمُونَ الناسَ السِّحْرَ...فَیتعلَّمُونَ مِنْهما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوجِهِ)(بقره/102): شیاطین سحر را به مردم مى آموختند... و مردم نیز از آن دو ملک، مطالبى مى آموختند که به واسطه آن میان زن و شوهر جدایى مى انداختند.
ب ـ معارضه ناپذیرى: معجزه، از آنجا که از قدرت نامتناهى الهى سرچشمه مى گیرد، معارضه ناپذیر است، در حالیکه جادو و سحر و نظایر آن از قبیل کار مرتاضان چون از قدرت محدود بشر سرچشمه مى گیرد قابل معارضه و اتیان بمثل است.
ج ـ عدم محدودیت: معجزات پیامبران محدود به یک نوع یا دو نوع نبوده و به قدرى مختلف و متنوع است که نمى توان در میان آنها قدر مشترکى یافت. مثلاً انداختن عصا و تبدیل شدن آن به اژدها کجا و دست از گریبان بیرون آوردن و درخشش آن کجا؟! نیز این دو معجزه کجا و جارى شدن چشمه هاى آب توسط زدن عصا به سنگ کجا؟! ([2]) همچنین این سه معجزه کجا و زدن عصا به دریا و شکافتن آب دریا کجا؟!([3])
درباره حضرت عیسى نیز مى خوانیم از گِل، پرنده اى مى ساخت، سپس در آن مى دمید و به اذن خدا حیات مى یافت. افزون بر این عمل، با کشیدن دست روى نابینایان و بیماران مبتلا به پیسى، آنها را شفا مى بخشید. همچنین مردگان را زنده مى کرد و از اندوخته هاى داخل خانه ها خبر مى داد.([4])
د ـ اصولاً آورندگان معجزه یا کرامت با کسان دیگرى چون ساحران که دست به کارهاى خارق العاده مى زنند، هم از نظر هدف، و هم از حیث روحیات متمایزند. گروه نخست اهداف والایى را تعقیب مى کنند، در حالیکه گروه دوم اهداف دنیوى دارند و طبعاً روحیات آنها نیز با هم متفاوت است.
وحى و نبوت
اصل شصتم
در اصل پیش، طرق شناخت پیامبر واقعى از مدعیان دروغین آن بیان گردید. اینک باید راه ارتباط پیامبر با عالم غیب را که «وحى» است بررسى کنیم.
«وحى»، که مهمترین راه ارتباط پیامبران با عالم غیب است، مولود غریزه یا عقل بشرى نیست، بلکه آگاهى ویژه اى است که خدا آن را در اختیار پیامبران قرار داده است، تا پیام هاى الهى را به بشر برسانند. قرآن وحى را چنین وصف مى کند:(نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمینُ * عَلى قَلْبِکَ)(شعراء/193ـ194): این قرآن را روح الأمین(فرشته وحى) بر قلب تو فرود آورده است. این آیه ناظر به این است که آگاهى پیامبر از پیام هاى الهى، نتیجه به کارگیرى امورى همچون حواس ظاهرى و نظایر آن نیست، بلکه فرشته وحى آن را بر قلب پیامبر (ص) فرود مى آورد.([5])
بنابراین نمى توان حقیقت پیچیده وحى را با مقیاس هاى عادى تبیین کرد. در حقیقت، نزول وحى یکى از مظاهر غیب است که باید به آن ایمان آورد، هر چند حقیقت آن براى ما روشن نباشد. چنانکه مى فرماید:(الّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالغَیْبِ) (بقره/3).
اصل شصت و یکم
کسانى که مى خواهند هر چیز را با مقیاس هاى مادى و ابزار حسى بسنجند و حقایق غیبى را در قوالب حسى محصور کنند، وحى الهى را به صورت هاى گوناگون توجیه کرده اند، که همه آنها از نظر ما باطل است. ذیلاً به نقل و نقد این گونه توجیهات مى پردازیم.
الف ـ گروهى از نویسندگان، پیامبران را از نوابغ بشر دانسته و وحى را محصول تفکر و اعمال حواس باطنى آنان پنداشته اند. به پندار این گروه، حقیقت روح الامین، روح و نفس پاک این دسته از نوابغ و کتاب آسمانى نیز همان افکار بلند و والاى آنهاست.
این گونه تفسیر از وحى، نشانه خودباختگى در مقابل دانش تجربى جدید است که تنها به روش هاى حسى اعتماد دارد. مشکل مهم این نظریه آن است که با سخنان پیامبران الهى منافات دارد، زیرا آنان پیوسته اعلان مى کردند که آنچه براى بشر آورده اند جز وحى الهى چیزى نیست بنابر این، لازمه تفسیر فوق این است که پیامبران افرادى دروغگو باشند، و این با مقام والا و راستى و درستى آنان که تاریخ از آن خبر داده است، سازگار نیست.
به دیگر سخن: مصلحان دوگونه اند: مصلحانى که برنامه خود را به خدا نسبت داده اند، و مصلحانى که برنامه خود را زاییده افکار خویش معرفى مى کنند، و چه بسا هر دو گروه نیز دلسوز و خیرخواه باشند. بنابر این نمى توان این دو صنف مصلح را یکى دانست.
ب ـ گروهى دیگر، به همان انگیزه که در نظریه پیشین بیان شد، وحى را نتیجه تجلى حالات روحى پیامبر مى دانند. به ادعاى اینان، پیامبر به علت ایمان استوارى که به خدا دارد، در سایه عبادت بسیار خویش، به مرتبه اى مى رسد که یک رشته حقایق عالى را در درون خود مى یابد، و تصور مى کند که از جهان غیب بر او القا شده است، در حالیکه دریافت هاى مزبور مبداء و سرچشمه اى جز نفس او ندارد. صاحبان این نظریه اظهار مى دارند که ما در راستگویى پیامبران شک نداریم و معتقدیم که آنان حقیقتاً یک رشته حقایق برین را مشاهده مى کنند، ولى سخن در منشأ این حقایق عالى است، پیامبران تصور مى کنند این حقایق از عالم بیرون و جهان غیب به آنان القا شده است، در حالیکه سرچشمه آن همان نفس آنان است.([6])
این نظریه، سخن جدیدى نیست، بلکه ارائه یکى از نظریات دوران جاهلیت درباره وحى، منتها با پوششى جدید است. حاصل این نظریه آن است که وحى نتیجه تخیّل پیامبران و فرو رفتن آنان در خویشتن است و آنان از کثرت تفکر درباره خدا و عبادت و اندیشه اصلاح بشر، ناگهان حقایقى را در برابر خود مجسم مى بینند و گمان مى کنند که از عالم غیب بر آنان القا مى شود، و این به نحوى همان تصور عرب جاهلى درباره وحى است که مى گفتند: (أَضْغاثُ أَحْلامِ) (انبیاء/5): یعنى وحى افکار آشفته اى است که پیامبر مى بیند.
قرآن در آیات دیگر این نظریه را بشدت رد کرده و مى گوید: اینکه پیامبر مدعى دیدن فرشته وحى است راستگوست، نه قلب او خطا کرده و نه چشمش، چنانکه مى فرماید: (ما کَذَبَ الفُؤادُ ما رَأى). نیز مى فرماید: (ما زاغ البَصَرُ وَ ما طَغى) (نجم 11و17): دل آنچه را که چشم دید، تکذیب نکرد و هرگز دیدگان او لغزش نیافت و خطا نرفت. یعنى واقعاً فرشته وحى را دید، هم با دید ظاهر و هم با دید باطن.
پی نوشت ها:
[1] . قصص/32ـ31.
[2] . بقره/60.
[3] . شعراء /63.
[4] . آل عمران /42.
[5] . البته راه وحى الهى به پیامبران منحصر در نزول فرشته وحى نیست، بلکه راههاى دیگرى نیز دارد که در آیه 51 سوره شورى بیان شده است، وتوضیح آن در اصل سى وهشتم گذشت.
[6] . سیّد محمّد رشید رضا، وحى محمّدى، ص66.
ادامه دارد/
نظر شما