به گزارش خبرنگار شبستان از کرمان، امروز(22فروردین) و همزمان با ورود پیکر مطهر 7 شهید گمنام به استان که قرار است در سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)در شهرستان های ریگان، فهرج، جیرفت و کرمان تدفین شوند، حال و هوای خاصی در مرکز استان ایجاد کرده است.
ساعت 9و 36دقیقه صبح است؛ هواپیمای حامل پیکرهای مطهر شهدا که تازه فرود آمده است، پیش می آید تا ثابت بایستد؛ تعدادی از مسئولان، خبرنگاران و عکاسان و اقشار مختلف مردم در فرودگاه حضور دارند.
با چشمانم هواپیما را که هنوز در حرکت است تعقیب می کنم؛ نمی دانم چرا اما هر بار که در محفلی به نام شهدا توفیق حضور دارم انگار انسان های جدیدی به زندگی ام ورود می کنند که توان درک عظمت شخصیت آنان را ندارم اما چون وجود مرا لبریز از حس لطیفی می کنند؛ ناخودآگاه به این غریبه های آشنا انس می گیرم.
همه منتظر ایستاده اند؛ نمی دانم تمام کسانی که مقابل هواپیما صف کشیده و منتظر 7میهمان آسمانی هستند چه احساسی دارند؛ اما حقیقتاً شکوه و عظمتی خاص همه فرودگاه را دربرگرفته است؛ باز دل یادی از یاران می کند/باز یادی از شهیدان می کند...
گویی شهدا بر محملی از عرش که حالا به شکل این هواپیما جلوه کرده است؛ سوار هستند؛ دوست دارم در این لحظات از همه جدا و تنها با شهدا باشم؛ پیکرهای مطهر شهدا که در تابوتی بهشتی و مزین به پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی است یکی پس از دیگری از هواپیما خارج می شود و بر روی دستان حاضرین در این مراسم قرار می گیرد.
عده ای از کسانی که زیر این تابوت های بهشتی ایستاده اند سر خود را خم کرده اند؛ شاید آنان هم مثل من شرمنده شهدا هستند؛ وقتی پیکرهای مطهر شهدا از مقابلم عبور می کنند خود را مخاطب دهها چرایی می بینم که پاسخی برای آن به شهدا ندارم.
چه آرام و متواضعانه شهدا به میان ما قدم می گذارند؛ یک سفر دل را هدایت می کنند/از جوانمردی روایت می کنند؛ انگار همین آرامش و سخن نگفتن آنان از هر وعظ و خطابه ای دل مرا بیشتر تکان می دهد.
تازه یاد سخن شهید آوینی که این روزها هم سالگرد شهادتش است؛ می افتم "گمان ما این است که شهدا رفته اند و ما مانده ایم، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند..."
انتقال پیکر مطهر شهدا از فرودگاه تا بولوار جمهوری و سپس میدان آزادی، خیابان شریعتی تا میدان مشتاق، در طول خیابان اصلی شهر حال و هوای عجیبی ایجاد کرده است؛ برای امثال من که روزهای جنگ و جبهه را درک نکردم انگار شهدا تازه از میدان نبرد برگشته اند؛ با خود می اندیشم که راستی نبرد که تمام نشده است...
خودروی ما که به شهدا نزدیک تر می شود حال مرا هم منقلب تر می کند و دور که می شویم، کمی از آن حالت هم دور فاصله می گیرم؛ حقیقت زندگی روازنه ما هم همین است: دور و نزدیک شدن به ارزش ها؛ اقبال و ادبار دلها؛ اما ای کاش رسم همراهی را می دانستم تا همواره همگام با شهدا باشم...
به تابوت های بهشتی که نزدیک می شوم، همه معایبم را بزرگتر می بینم و البته این عجیب نیست زیرا امروز آینه شفاف تری از جنس خون و شهادت مقابل دیدگانم قرار گرفته است.
نمی دانم این 7 پرستوی عاشق متعلق به کدامین نقطه از سرزمین پهناورم ایران هستند؛ حتی نامشان را هم نمی دانم؛ اما هر که باشند و متعلق به هر کجای این سرزمین پهناور(شاید هم متعلق به همین استان هستند؛ کسی چه می داند)مهم این است امروز آمده اند تا امثال مرا از اسارت نجات دهند؛ نه اسارت دشمن بیرونی؛ که به لطف جانبازی و جانفشانی آنان امروز ما از این حیث در امنیت کامل هستیم؛ بلکه از اسارت تن، شیطان درون.
اینجاست که به اهمیت مأموریت شهدای گمنام بیش از پیش پی می برم؛ راستی چرا عده ای از شهدا گمنام شدند؛ و چرا هرازگاهی بی نام و نشان برمی گردند؟!
در مسیر خیابان اصلی شهر که خودروهای حامل شهدا با شکل ویژه ای در حرکت هستند؛ عده ای از جوانان با لباس ها و مدل های متفاوت مو می بینیم که آنان هم به رسم ادب گوشه خیابان ایستاده اند؛ نفس عمیقی می کشم و با خود می گویم همان تفکر و نیرویی که آنان را به این ادب واداشته است همان تفکر آنان را مرد نبردهای بزرگتر می کند.
هفت میهمان آسمانی ما هم اکنون در معراج الشهدا، میزبان خیل مشتاقان هستند؛ امشب در مراسم مختلف حضور می یابند و جان کویری تشنگان را سیراب از حضور آسمانی خود می کنند.
پایان پیام/
نظر شما