خبرگزاری شبستان: در سال های پس از شهادت سیدمرتضی آوینی، حرف و حدیث های فراوانی از سوی گروه های فکری مختلف درباره شخصیت و نگاه او مطرح شده است که برگزاری چند بزرگداشت در یک روز برای این هنرمند انقلاب، خود موید این نکته است. سیدمرتضی آوینی به عنوان چهره ای چندوجهی، نه تنها پس از شهادت، که در دوره حیات نیز محمل برداشت های متعدد بوده است تا آن جا که خصوصاً در سال های گذشته، این برداشت ها به اختلاف نظرهایی جدی منجر شد. به عنوان مثال ابراهیم حاتمی کیا در یادداشتی که سال 87 در یکی از مجلات منتشر شد، پرسش هایی را درباره شهید آوینی منتشر کرد، از جمله این که «آیا کسی مرتضای قبل از انقلاب را میشناسد. آنانی که در آن دوران با او حشر و نشر داشتهاند از مرتضای تثبیت شده بعد از شهادتش راضیاند؟». آن چه در پی می آید نگاهی است به خاطرات پیش و پس از انقلاب دوستان هم دانشگاهی سیدمرتضی آوینی:
شهرزاد بهشتی متولد 1325 فارغالتحصیل رشته تئاتر از فرانسه است. او دوره لیسانس خود را در دانشکده حقوق دانشگاه تهران در حالی طی کرده که شهید آوینی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، مشغول به تحصیل بوده است و به واسطه ارتباطش با دانشکده هنرهای زیبا و دغدغههای هنری در فضای دانشگاه از دوستان صمیمی مرتضی آوینی محسوب میشده است.
بهشتی درباره سال های حضور سیدمرتضی در دانشگاه می گوید:
... او روح شاعری داشت و گاهی اوقات شعر میگفت. ما از شعرهایش خیلی خوشمان میآمد، ولی نمیدانم چرا شعرهایش را جمع آوری نکرد. بعداً شنیدم که شعرهایش را از بین برد، خیلی متأسف شدم. یادم میآید که شعرای مطرح آن زمان، مثل "اخوان ثالث "، "شاملو "، "فروغ فرخزاد "، "احمدرضا احمدی " را دنبال میکرد. یادم میآید که این شعر فروغ فرخزاد را اولین بار از او شنیدم:
"همه هستی من آیة تاریکی است
که تو را تکرار کنم
به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد
من در این آیه تو را آه کشیدم. آه
من در این آیه تو را به درخت و آب و آتش پیوند زدم "
آوینی آن زمان این شعر را دوست داشت و میگفت این شعرها از زمان خود گذشتهاند. من خودم با خیلی از شعرها و حتی خیلی از کتابها از طریق او آشنا شدم. مثلاً بعضی شعرهای خانم "طاهره صفارزاده " را او به من معرفی کرد و اصلاً من از طریق آوینی با شاعران ایرانی آشنا شدم.
من وقتی با او آشنا شدم او همه شعرها را میشناخت و خودش هم شعر میگفت.
یکی از شعرهایش را که آن زمان سروده است از حفظم:
برایت گل میآوردم
برایت گل میآوردم
و با تو در اتاقی که به رنگ چشمهایت بود میماندم
ولی دیدم که دستم لحظهها را دور میریزد
تو شاید گریه میکردی که من تنهایی بیهودهای بودم
تو مثل نبض خوشبختی من آرام خواهی ماند
و هرگز مرگ یک دیوانه کوچک
که دور از باغ در زندان گلدانهای زیبای تو میمیرد
تو را گریان نخواهد کرد
میخکهایی که دور از باغ
در زندان گلدانهای زیبای تو میمیرند، میدانند
من تکرار یک تنهاییام
در چشمهایی که تمام چشمها را دوست میدارد
او واقعاً شعرهای قویای میگفت. من تعجب میکنم چرا بعد از انقلاب شعرهایش را سوزانده، شاید هم قبل از انقلاب این کار را کرده است.
نقش فعالیت های اجتماعی و سیاسی در زندگی پیش از انقلاب سیدمرتضی، موضوع بخش دیگری از سخنان بهشتی است:
آوینی جهتهای سیاسیاش را بعد از انقلاب مشخص کرد و قبل از انقلاب به دنبال راهحلهای شخصی میگشت. نسبت به حرکتهای اجتماعی، سیاسی و حتی چریکی هیچ عکسالعملی نداشت. البته هیجان زده بود ولی من معتقدم خیلی بعد از انقلاب شکل گرفت. او میخواست شخصاً و با جستجوی فردی و بدون وابستگی به حرکتهای اجتماعی راهش را پیدا کند. زیگ زاگهای او نیز در این مسیر، با اشتباهاتی رو به رو بود و آنها اصلاً مهم نیست. مهم این بود که او میخواست خودش برسد و راه را پیدا کند. پس اساساً حضور در تشکّلهای سیاسی و اجتماعی و پیگیری آنها اصلاً مسأله و دغدغهاش نبود.
بهشتی که پس از اتمام تحصیل در دانشگاه تهران، برای تحصیل به فرانسه سفر می کند، در سال های پس از انقلاب به ایران بازمی گردد. او در باره مجموعه روایت فتح سیدمرتضی می گوید:
...گاهی روایت فتح را میدیدم، روایت فتح با صدای آوینی واقعاً تأثیر گذار بود. من کاملاً حساسیتهای او را در روایت فتح احساس میکردم. آوینی اگر درباره چیزی میگفت، واقعاً آن را درک کرده بود. مثلاً اگر درباره فقر میگفت، خودش فقر را میفهمید. یا اگر از جبهه میگفت، همین طور بود.
جبهه را خیلی مظلومانه میدید. روایت فتحش خیلی عالی بود. فقط یک خبر جنگی نبود که آدم با مسایل جنگی آشنا شود؛ بلکه ما را با مسأله انسان و آدمی در جنگ آشنا میکرد. او صرفاً دیدگاه نظامی نداشت. در روایت فتح هم دیدگاه شاعرانه او کاملاً مشهود است. من بارها فیلم روی مین رفتن او را تماشا کردهام. احساس میکردم آن آدم احساسی و پر اضطراب و پر استعداد، مثل یک قناری در قفس، ناگهان آزاد شد. وقتی شعر خودم را برای خانواده او خواندم، دخترش تحمل نکرد و خیلی عجیب تحت تأثیر قرار گرفته بود. او رفتنش هم مثل همان دورانی که من با او بودم، عجیب بود. دیدیم روی مین رفت و کاملاً غیرمادی شد و براحتی شجاعانه به جهان دیگر پیوست. و این شاید همان راهحل مقدس، عالی و شجاعانهای بود که او به دنبالش بود.
«عطاالله امیدوار» دیگر هم دانشگاهی سیدمرتضی آوینی است. وی در خصوص نقاشی، عکاسی و موسیقی فعالیتهای فراوانی داشته است. نمایشگاههایی از آثار او در ایران و پاریس برپا شده است. امیدوار که از نزدیک با آوینی آشنا بوده درباره روحیات او می گوید:
...همیشه سعی میکرد در مسائل خودش مسئله را پیدا کند و بفهمد و خیلی هم مصمم و پیگیر بود. بچههایی که به او نزدیکتر بودند، میگفتند: شبی تا صبح در خانهشان با چند نفر از بچهها نشسته بودند برای اینکه حرکت سایه درختان را در زیر نور ماه تماشا میکردند تا به یک دریافت روشنفکرانه و شاعرانه برسند. آوینی خیلی عقائد ماورائی و تزها و تخیلات فضایی داشت که مثلا پروژه بسیار تخیلیای را دو تا از دوستان ما که الان در آمریکا هستند پیگیری میکردند و آوینی قسمتهایی از این تز را نوشته است که اگر پیدا شود، یکی از بهترین اسناد درباره او خواهد بود. او در نوشتن، ید طولایی داشت و درباره مسائل، خوب مینوشت و اتفاقات هنری را خیلی خوب میفهمید. در مجموع شخصیتی متأثر از وضعیت موجود و متفاوت با فضای امروز و کاملاً با گرایشات مدرن داشت. یکی از دوستان تعریف میکرد و میگفت پروژهای داشتیم که باید یک آرمی یا پوستری مثل یک تابلوی نقاشی طراحی میکردیم، آوینی دستش را در رنگ کرد و روی تابلوی سفید زد و بعد تابلو را وسط راه روی زمین کشید، تا جلوی در کلاس و چندتا اثر دیگر هم روی آن گذاشت و به عنوان نقاشی مدرن آن را ارائه کرد؛ یعنی گرایشات او کاملاً در فضاهایی اینگونه که البته متأثر از فضای دانشگاه هم بود، شکل میگرفت.
اما آوینی پس از انقلاب برای عطاالله امیدوار جذابیت های فراوانی دارد؛ آن گونه که می گوید:
من با جرأت میتوانم بگویم که یک هنرمند روشنفکر با گرایشات کاملاً غربی بر اثر رویارویی با تحولات زمان و خصوصاً اندیشه انقلاب، تبدیل شد به یک انسان روشن و عمیق نسبت به انقلاب با گرایشات فوقالعاده مذهبی و دینی برای مثل من که گذشته او را دیدهام این تنها و تنها میتواند یک معجزه باشد. معتقدم که اگر انقلاب ایران چند معجزه داشته باشد، من آوینی را یک معجزه تمام عیار این انقلاب میدانم و تحول شگفتانگیزی که فکر میکنم بینظیر است. البته او در همان دوران هم روح سادهای نداشت و شخصیت پیچیدهای را میشد در همان دوران از او درک کرد و خوب تجربه کرد. همه چیز را خوب تجربه کرد و از خودش آدمی در اوج ساخت.
امیدوار از تحول آوینی در سال های ابتدایی انقلاب چنین یاد می کند:
...آوینی در همین فضا با جسارت ایستاد و شاید تنها کسی بود که در این انقلاب میتوانست در مقابل همه بایستد، چون اسرار همه را میدانست.
آوینی، زیر و بم گروهها و تیپهای مختلف مثل روشنفکرها، سیاسیون، نویسندهها و دیگران را میدانست، چون از دور و نزدیک با همه زیسته بود و کاملاً تجربه کرده بود. از طرفی آدم باهوشی هم بود. پس جرأت و جسارت و هوش او همراه با تجربههایش توانست شخصیت متحول او را بسازد، چون ما کمتر آمی را داریم که اطلاعات و تجربیاتش مثل او باشد. مثلاً یک روحانی که نمیداند هیپیها چه کار میکنند، یا رسوم روشنفکری چیست، یا «کوبریک» و «بکت» چه کسانی هستند، اما آوینی همه اینها را تجربه کرده بود و این بود که راه حلهای نقد و ایستادن در مقابل این فضاها را میشناخت و همین است که از او یک آدم روشن و قابل و با جرأت میسازد و جرأت او در فضاهای تربیت شده بسیج و جنگ شکل گرفت و این فضاها از او یک آدم پاکباخته ساخته. ولی آدمهایی مثل من با خودشان یکسری حساب و کتابهایی دارند که دیگر توانایی و جرأت مثل او را پیدا نمیکنند. او این حساب و کتابهای هنرمندانی مثل ما را نداشت. قطعاً آدمهای حرفهای بودند که آوینی به گرد پای آنها هم نمیرسید، ولی او چیزی داشت که هیچ یک از آنها نداشتند و فرق آوینی با همه در همین جاست.
آثار آوینی همچون روایت فتح، موضوع دیگر سخنان امیدوار است. وی معتقد است:
امروز همین طی مسیر است که او را خیلی از انقلابیها جدا میکند و اوست که میتواند نگاه بستهای به انقلاب یا جنگ نداشته باشد؛ چنانکه در روایت فتح دیدهام. روایت فتح او، نغمههای شاعرانه یک انسان طی مسیر کرده است. او با انقلاب راهش را پیدا کرد و قفس را شکست و بالاخره پرواز کرد. به نظر من او در اوج شهید شد. امروز کمتر میتوان آدمی را دید که مثل او مانده باشد. همه دروغگو میشوند. صداقت و راستیشان را از دست میدهند، یعنی اصولاً پست و مقام همین کشش را دارد. اما آوینی صادق ماند. همانگونه که خودش راهش را با جسارت پیدا کرده بود، با صداقت و در اوج رفت.
اما در پایان، توجه به سخنان خود سیدمرتضی درباره مسیری که در جستجوی حقیقت طی کرده، خالی از لطف نیست.
...تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام. ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را -بیآنکه آن زمان خوانده باشماش- طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه کتاب هایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمیآید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.
...و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم.
پایان پیام/
نظر شما