ناگفته هایی از زندگی و حالات شهید سید ابراهیم حسینی

قرار بود برای انجام مأموریت به زاهدان برود. لباس سبزش را که برازنده اش بود به تن کرد. درجه نصب کرد. سر و صورت را صفا داد و عطر زد. چفیه اش را به گردن انداخت و تسبیحش را به دست گرفت...

به گزارش خبرگزاری شبستان از کرمان، محسن رسایی، دوست شهید سبز پوش ولایت "سید ابراهیم حسینی" از شهدای غدیر سانحه هوایی (30بهمن)81با نگاشت مطلبی در خصوص این شهید و حادثه مذکور به بیان گوشه ای از زندگی سراسر نورانی این شهید والامقام پرداخته است و یک نسخه از این مطلب نیز صبح امروز(23بهمن) در اختیار دفتر نمایندگی خبرگزاری شبستان در استان قرار گرفت که در پی می آید.


گنجان(روستائی در اطراف شهرستان رابر) که زندگی می کردیم، می دیدمش. هنوز سیمای جذاب سید ابراهیم را درخاطر دارم. سیمایی که با قد بلند و چهره نورانی و چفیه اش در گوشه ذهن من و دیگران حک شده و فراموش نمی شود. از قضای روزگار سید، مستأجر من ( محسن رسائی ) شد.
 

من در دانشگاه امام حسین(ع)تحصیل می کردم. پنجشنبه ها و جمعه ها وقتی خسته از کلاس به خانه بر می گشتم جز مهربانی و تواضع چیزی نمی دیدم. سید با چای آلاله از من پذیرایی می کرد.

 

خودش غذا می پخت و سفره پهن می کرد و صبح ها وقتی همه خواب بودند ظرفها را می شست. رعایت حال همه را می کرد به ویژه من راکه جانباز بودم. حتی تشک و پتو و متکای شخصی خودش را به من می داد و خودش با یک روپوش ساده می خوابید.

 

خیلی وقت ها شب نمی خوابید و نمازشب می خواند. مثل بچه های جبهه، حال و هوای معنوی خاصی داشت. عاشق بچه های جنگ بود. هر وقت فرصتی دست می داد می خواست از بچه های جنگ برایش بگویم.

 

از کارهایشان، اخلاص و عبادت هایشان و از شهادتشان؛ وقتی تعریف می کردم زار زار گریه می کرد. ایمان و اخلاص و انضباطش مثال زدنی بود. شبها نماز جماعت را به جماعت در مسجدجامع می خواند، صبحها در مسجد ابوالفضل.


شبها سوره "واقعه" قرائت می کرد و صبحها سوره "الرحمن" و بانظم و انضباط خاصی ظاهرش را مانند یک مومن واقعی همیشه آراسته و مرتب می کرد.


به او می گفتم: سید شما از نسل بنی هاشم و علی اکبر و قاسم هستید، از خدا برایم شفا بخواهید. در خانه پدر سید به مناسبت های مختلف مذهبی مراسم روضه خوانی برگزار می شد. مادرم می گفت: از غذاهای خانه سید بخور که داروی شفاست.


خوب یادم هست مریض بودم. سید ابراهیم به خواب مادرم آمده و گفته بود: یک شال سبز برای محسن تبرک کردم به او بدهید. طولی نکشید که حالم خوب شد و بهبود پیدا کردم.
 

ثانیه به ثانیه آن روز(26بهمن) را خاطرم هست، قرار بود برای انجام مأموریت به زاهدان برود. لباس سبزش را که برازنده اش بود به تن کرد. درجه نصب کرد. سر و صورت را صفا داد و عطر زد. چفیه اش را به گردن انداخت و تسبیحش را به دست گرفت.


کنارش ایستادم و گفتم سلام مرا به نایب امام زمان (عج) برسان. گفت چشم حتماً. منتظر بودم بیاید و از زاهدان برایم بگوید. از حال و هوای آن سفر پرشور و معنوی اش. شب خواب عجیبی دیدم. سرآسیمه بیدارشدم. به برادرم که مسئول مرکز پیام اطلاعات بود زنگ زدم؛ گفت: هواپیمای بچه ها درسیرچ فرود اضطراری داشنه...

 

نشانی را از او گرفتم و راهی شدم. با همان حال مریضی ناشی از جراحات سالهای جنگ جزو اولین کسانی بودم که قدم به ارتفاعات سیرچ گذاشتم. ارتفاعات خونین سیرچ. سفوط و انفجار و عروج.


آنچه به مشام می رسید بوی پر سوختگی پرستوهای عاشق بود که فضا را پر کرده بود. دریافتم که سبز پوشان ولایت کربلایی شده و اوج گرفته اند؛ فهمیدم که سیدابراهیم به آرزویش رسیده است.


لباس سبز او و دیگر همراهان و همرزمانش آغشته به خون سرخشان بر بلندای سفید پوش سیرچ، پرچم سه رنگی را ساخت که تا ابد باقی خواهدماند.

 

یادوخاطره 276 کبوتر خونین بال شهید که ارتفاعات سیرچ به ملکوت اعلی پر کشیدند گرامی باد و یادشهید سید ابراهیم حسینی "/روحش شاد. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

 
 گفتنی است، هر ساله به یاد 276 پرستوی سبکبال و عاشق که در(30بهمن)81 و هنگام مأموریت به استان سیستان و بلوچستان در ارتفاعات سیرچ کرمان دچار سانحه هوایی شده و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند؛ گرامی داشته می شود.

  

پایان پیام/

 

کد خبر 227235

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha