به گزارش خبرگزاری شبستان یادداشت این نویسنده به شرح زیر است:
«یا منجی الصّادقین
به نام تو ای رهایی بخش راست گویان (برگرفته از دعای جوشن کبیر)
نشانه شناسی یک بیماری
1-راستش را بگویم... مدتیست که بادیدن بعضی نوشتههای تهمتآلود و غرضورزانه پیرامون سریال «راستش را بگو» به یاد نصایح معمار انقلابمان خمینی کبیر (ره) میافتم. به یاد روزهای کودکی و نوجوانیام در سالهای دهه شصت که تصویر این مرد بزرگ در تلویزیون کوچک خانهمان نقش میبست. آن روزها فهمیدن حرفهای آن مرد بزرگ برای کودکی مثل من شاید قدری دشوار بود، اما این کودک هم یک چیز را میتوانست از حرفهای بلند آن پیر کبیر دریابد. او در تمام بحرانهای سیاسی و اجتماعی و اختلافنظرها و سلیقهها همه را به رعایت اخلاق و پرهیز از درافتادن در دام هوای نفس و وسوسههای شیطان و نفس اماره فرا میخواند. سالها گذشت آن کودک بزرگتر شد. پیر هم سفر کرد و سکان به دست جانشین زخم خورده و فرزانهاش افتاد. او هم همواره همان راه را میرفت و همان هشدار را میداد: «اخلاق» آن کودک که حالا برای خودش مردی شده بود و فلسفه میخواند، ریشه این هشدارها و دلواپسیها را دیگر میتوانست به روشنی دریابد سیاستورزی در آیین تشیع و مکتب اهل بیت (ع) با سیاستورزی مغرب زمینیان و حتی زیرکیها و هوشمندیهای اردوگاه فکری بنیامیه و بنیعباس تفاوتی بنیادین داشت. اخلاق، عدالت، جوانمردی و انصاف محمدی و علوی، دستان سیاستورزانِ خودساخته شیعه را برای نسبت دادن هر روا و ناروایی، از میدان به در کردن رقیب به هر قیمتی، و بهره بردن از هر ترفندی برای غالب آمدن بر حریف میبست و در بند میکرد. میراث بزرگ شیعه کیمیایی بود به نام خلق محمدی و اخلاق علوی. همان کیمیایی که پیامبر برای اتمام مکارمش مبعوث شده بود. همان کیمیا که سیاست، فرهنگ، اقتصاد و اجتماع را از گزند بیماریها و مرضهای لاعلاج در امان نگاه میداشت و پاسبانی می کرد...
مریم سادات در روزهای اول جنگ با چفیه ای که نشان و نماد رزمندگان است
مریم سادات با حجاب کامل, حجابی که هرگز منافقین را در این هیبت ندیده ایم
...راستش را بگویم... این بار از زبان مقتدا و قبله شیعه، از زبان امام موحدان و پارسایان و فتوتیانف از زبان امیر مومنان، از زبان علی(ع)، همو که در زمانه خود نیز غریب بود و تنها همو که قربانی جهل دیندار نمایان دوآتشهای بود که او را و بعد فرزندانش را خارج شده از دین میخواندند و ریختن خونشان را حلال و مباح میدانستند. گویی امام شیعه دارد برای امروز جامعه ما و ایران ما میسوزد و از درد سینه سخن میسازد. آنجا که در خطبه هفدهم نهج البلاغه چنین داد سخن میدهد:
لحظه شهادت مریم سادات در راستش را بگو توسط موشک های صدام در حمله به شهر تهران که به گواه اسناد تاریخی گرای شهر ها توسط منافقین به ارتش صدام ارائه می شد
« ...خداوند بزرگ در میان آفریدگان خویش دو دسته را بیش از همه دشمن میدارد: دسته اول آن که خدایش او را به خودش وانهاده است. همو که از جاده اعتدال و انصاف خارج شده و به سخنان فریبنده نوظهور دل میبندد و در راه گمراهی با اشتیاق فراوان قدم برمیدارد. پس او سبب فتنه و فساد کسانیست که به سخنان و اعمال او فریفته میشوند. او از راه راست پیشیاناش پیروی نمیکند. پس گمراه کننده پیروانش در زندگی و پس از مرگ نیز هموست و بار گناه دیگران را به دوش میکشد در حالی که خود گروگان خطاهای خویش است. دسته دوم آن کس که منبع گمراهی و نادانی مردم است و درمیان تودههای ناآگاه از خود پایگاهی ساخته است. همو که در امواج فتنهها جولان میدهد و در راه صلح و آشتی میان مردم کور است. بیخبران، دانایش میپندارند ولی او نادانی بیش نیست. او شبش را به صبح میرساند درحالی که به فکر زیاد کردن چیزیست که هرچه نیندوزد برایش بهتر است. آن گاه که به سرچشمه گندیده نادانی رسید و سیراب شد، به داوری میان مردم مینشیند تا به خیال خود مردم را از اشتباهاتشان برهاند! و آن هنگام که کسی طرح پرسشی میکند، از مشتی سخنان کهنه و بیارزش و از پیش آماده شده کمک میگیرد و قاطعانه بر آنها تکیه میکند، در حالی که تار و پود بافتههای ذهنیاش شبیه سستی تارهای درهم تنیده عنکبوت است: خودش نیز به آنها اعتمادی ندارد و نمیداند که داوریهایش درست است یا نادرست! وقتی که رأی و حکمی صادر میکند از آن میترسد که نکند نادرست از آب درآید و اگر اشتباه کرده است امید دارد که حرفش درست از آب درآید! او نادانی پر اشتباه است که در تاریکیها بی هیچ راهنمایی، سوار بر کور دلیاش راه میجوید. از بس که نادان است هرگز جواب قاطعی ندارد. سنتها و روایات گذشتگان را از روی نادانی همچون بادی که گیاهان خشک را به باد میدهد، از بیخ و بن ناچیز میداند. به خدا قسم آن اندازه مایهدار و توانا نیست که پاسخی به پرسشی بدهد و شایستگی جایگاهی را که در آن نشسته است ندارد. هرگز تصور نمیکند آنچه را خودش نمیداند کس دیگری بداند! و هرگز از خیالش هم نمیگذرد که به جز فهم و برداشت او، برداشت و راه آیین دیگری هم وجود دارد! چون از عمق بیسوادی خود آگاه است، از مطرح شدن هر پرسشی که او قادر به پاسخ دادنش نیست جلوگیری میکند و بر آن سرپوش میگذارد. پس به دلیل داوریهای ناروا و ستمگرانهای که کرده، چه آبروها و سرمایهها که بر باد میروند و چه خونها که به ناحق ریخته میشوند. آبروها و سرمایهها و خونهایی که از دست او به خداوند فریاد سرمیدهند. شکایت میکنم در پیشگاه خداوند از کسانی که با نادانی زندگی میکنند و با گمراهی میمیرند. کسانی که قرآن را وقتی به درستی خوانده و تفسیر میشود دردسرسازترین چیز برای خود میدانند و آن هنگام که کتاب خدا تحریف و تغییر داده شود، آن را پر زرق و برقترین کالای خود قلمداد میکنند. همانا که از نگاه اینان هیچ چیز زشتتر از خوبی و هیچ چیز خوبتر از زشتی نیست».
2-فیلمنامهای مینویسی به نام «راستش را بگو». میخواهی در آن از بحران اخلاق بگویی. از این که اگر اخلاق در تک تک آدمهای شهرت کمرنگ شود در تمام بخشها به فجایعی ختم خواهد شد که تصورش هم پشت آدم را میلرزاند. حرفات در قدم اول نه سیاسیست، نه کنایهآمیز و نه طلبکارانه که حرفت حرفیست سرراست درباره لزوم خوش اخلاق شدن خودت و بعد همشهریهایت. میخواهی بگویی آی آدمهای شهر!! بیاییم همه با هر باور و اعتقاد و سلیقهای که داریم خوش اخلاق باشیم. این را هم دین ما گفته هم مذهب تشیعمان که به آن مینازیم. بیاید مثل پیامبر و امامانمان راستگو باشیم. آن هم نه فقط با دیگران که اول با خودمان. بیایید باور کنیم جامعهای که مردماش در خانه و مهمانی و خلوت یک جورند و در اداره و بازار مدرسه و دانشگاه جور دیگر، جامعهای نیست که خلاق و پویا و سازنده باشد، چون وقت و انرژی تک تک آدمهایش صرف نقش بازی کردن و اینجا این جور بودن و آنجا آن جور بودن و دَم را غنیمت دانستن و من داشته باشم به جهنم دیگران و من لذتم را ببرم دیگران به درک میشود. بیایید باور کنیم مردمان ریاکار مردمان آفریننده و خلاقی نخواهند شد. می پرسید قدم اول چیست؟ من از قرآن یاد گرفتهام قدم اول گوش کردن است و سپس سخن گفتن. بیایید باهم حرف بزنیم که گفتوگو و مشورت و شورا و مشاوره به هیچ رو فقط یک آموزه غربی نیست. قبل از آنکه غرب غرب بشود قرآن خودمان با صراحت ما را به گفتوگوی منصفانه و جدال احسن فراخوانده است. بعد گفته است امر کردن همدیگر به خوبی و برحذرداشتن هم از بدی. تازه آن هم راهش گفتو گوست. مگر یادمان رفته که اوج درخشش تمدن اسلامی زمانی بود که گفتوگو و یاد گرفتن و یاد دادن فریضه شد. مگر یادمان رفته مسلمانها تا آنجا پیش رفتند که با بزرگترین تفکر و فلسفه تاریخ یعنی فلسفه یونان هم از در گفتوگوی نقادانه وارد شدند؟ نهضت ترجمه به راه انداختند و آرا و اندیشههای دیگران را به محک آموزههای قرآنی خود زدند و خوبیها و حقایقش را گرفتند و بدیها و کژیهایش را رها کردند و بعد خود صاحب فلسفه گرانبار اسلامی شدند. فلسفه اسلامی که آمد کلام اسلامی هم آمد. عرفان اسلامی هم آمد و بعد از آن فیزیک و شیمی و هندسه و طب و... هم به نوبت یکی یکی از در وارد شدند.یادمان رفته کانون این درخشش همین مملکت خودمان بود؟ ایران و ایرانیهایی که اسلام حقیقی را در مکتب اهل بیت (ع) یافته بودند و به آن افتخار میکردند؟ و تمام اینها فقط و فقط سودهای کلان یک سرمایه بزرگ یعنی اخلاق محمدی بود. میراث جاودان محمد (ص) از تک تک انسانها و بعد جامعهشان زمین حاصلخیزی میساخت که تمام درختان پاک و پر میوه از آن میرویید. این تمثیل درخت پاک را هم از خود قرآن یاد گرفتهام. اصلا یادمان رفته که خود پیامبر هم پیش از مبعوث شدنش امانتدارترین و خوشاخلاقترین جوان شهرش بود و با جوانهایی شبیه خودش هم قسم شد و پیمانی بست به نام پیمان جوانمردان (حلف الفضول) که هر جا دردمند و ناتوان و ستمدیدهای را دیدند در گمنامی بارش را بردارند و بر دوش بکشند؟ و مگر خدا محمد (ص) را بدون هیچ زحمت و خودسازی برای پیامبری انتخاب کرده بود؟! پیامبر مبعوث شد و میراث جوانمردیاش به علی (ع) رسید و علی(ع) مگر که بود؟ غیر از این است که علی از کودکی تحت تربیتهای مستقیم روحی و جسمی پیامبر بود که علی (ع) شده بود؟ و علی (ع) این میراث را میان فرزندانش و اطرافیانش که بعدها به شیعه مشهور شدند به یادگار باقی گذاشت. آیین و سنتی که طول تاریخ تشیع از قرآن و معارف اهل بیت علی (ع) و بعدها از عرفان ناب شیعی سیراب شد و نام فتوت و جوانمردی به خود گرفت. میگویی اینها مال قرنها پیش است و به درد زمانه مدرن امروز نمیخورد؟ من برایت شاهد میآورم که نه! یادت رفته سی، چهل سال پیش همان معمار پیر، خمینی کبیر (ره) که نه تنها از فقه که از فلسفه و عرفان ناب اسلامی و شیعی سیراب شده بود از مردم خواست که زیر بار حرف زور نروند؟ که خودشان را باور کنند؟ که به خودشان و سنتهای اسلامیشان رجوع کنند و شیوهها و سنتهای خوب دیگران مثل جمهوری را هم با میراث دینی خود تطبیق دهند؟ که برای اولینبار در تاریخ چند هزار ساله این کشور، مردم خود، شیوه حکومتشان را انتخاب کنند؟ حرف آن معمار پیر آنقدر صادقانه بود که بر دلها نشست و انقلاب بزرگ اسلامی به وقوع پیوست. انقلابی که وقوعش آن قدر معادلات سیاسی و فلسفی روز جهان را به هم ریخته بود که در روزهای اوجش، میشل فوکو، فیلسوف پساساختارگرا و پسامدرن را از پاریس به خیابانهای تهران کشاند تا با چشمهای خود این خیزش عظیم را ببیند و با خود بگوید: «جامعه جهان سومی و در حال ، و یک انقلاب که هم دینی ست هم جمهوریخواهانه؟!» و معتقد شود این انقلاب روح جهان بیروح است. نکند ما با یک انقلاب پست مدرن طرف هستیم؟ او در حیرت خود گناهی نداشت چراکه میراث فلسفی و عرفانی اسلام و تشیع را نمیشناخت. چراکه به عملگرایی توأم با عقلانیت مکتب اهلبیت چندان آشنا نبود. انقلاب اسلامی و مترقی ایران به طور حتم خوشایند جریان سلطه نبود. چراکه سلطهگران تصویر ایدهآلشان از جهان اسلام همواره تصویری عقب مانده، متحجر، خشونتطلب، متعصب و دست و پا زننده در فقر و جهل و نکبت بود و انقلاب مترقی ایرانیان مسلمان این تصویر را خدشهدار کرده بود و دور نبود تا این انقلاب الگوی غالب در جهان اسلام شود. آیا جریان سلطه در برابر این خطر بزرگی که داشت تمام محاسباتش را بر باد میداد بیکار نشست و تماشا کرد؟..نه..!!..او جنگ به راه انداخت..وقبل از جنگ ،پروسه ای را آغاز کرد به نام حذف..به نام ترور ، و به نام ربودن..اکثر متفکران و نظریه پردازانِ بزرگ ، روشن اندیش و توانای روحانیت شیعی و انقلابی را در لیستِ این پروسه ی شوم قرار داد:.. مطهری.. بهشتی.. باهنر. خامنه ای ، هاشمی امام موسی صدر...تمامی اینان بدون استثتا شاگرد دو فقیهِ فیلسوف و عارف و روشنفکرِ عصرشان بودند..دو معلم بزرگ انقلاب : امام خمینی(ره) و علامه طباطبایی(ره)...آیا این انتخاب ها از سر تصادف بود؟..نه!!..و به راستی جریان سلطه برای ضربه زدن و منحرف کردن این خیزش بزرگ در درازمدت چه اصلی را هدف قرار داده بود؟..این پرسش را از خود مولا علی(ع) بپرس..از همان خطبه هفذهم نهج البلاغه ای که برایت خواندم...دشمن "عقلانیت" را هدف گرفته بود..و "اخلاق" را...
3-...فیلمنامه ای می نویسی به نام راستش رابگو...می خواهی بگویی نسل جوان هایی که خردمندانه دل به ارادت امام(ره)گره زده بودند و در زمانه ی جنگ آن حماسه ها را آفریده اند نسلی نیستند که نابود شده باشند..نسل امروز هم از همان غیرت ها و احساس مسئولیت ها در درون خود دارد..فقط باید مثل وحید ، مشتاق بود ، باید مثل آقاوحید با زبان اخلاق و صدق در کنار علیرضا مولایی ها نشست با آنها همراه شد ، به آنها آموخت و به آنها اعتمادکرد و بعد آن غیرت ها و مسئولیت پذیری های خفته را بیدار کرد...و مگر نسل علیرضا مولایی کیست؟..جز این است که جوان های امروز همگی متولدین سال های اوج حماسه و دفاعِ مردان و زنانِ این سرزمین اند؟..چه خوب شد گفتی مردان و زنان..اصلا بیا در کنار بزرگ مردی مثل چمران ، قهرمان و اسطوره ی آن سالها، قهرمان ناشناخته فیلم نامه ات را ازمیان شیرزنان سرزمینت انتخاب کن..مگر آن روزها که کتاب "دا" را همه گی خواندیم ، بهت زده نشدیم از حماسه های زینب واری که یک دختر هجده ساله ی خرمشهری آفریده بود؟..بگذار اسطوره ات دختر جوانی باشد که در روزهای اوج انقلاب زخمی ها را از خیابان ها جمع می کند و زخم هایشان را مداوا ..او حتما به تجاوز دشمن هم بی تفاوت نیست و در روزهای اشغال خرمشهر ، در کوچه های زخمی این شهر امدادگراست..و نه فقط امدادگر ، که پابه پای مردان و جوانان مدافع خرمشهر به وقت ضرورت سلاح هم به دست می گیرد..اصلا بگذار نوزادی که قهرمان امروز فیلم نامه ی توست را همین شیرزن پیدا کند..بگذار این شیرزن علی مولا را در میان شهدا و در آغوش زنِ پرستاری بیابد که خود شهید شده است..اصلا بیا و به این خاطر که خدا این گونه عجیب و غیرمنتظره علی مولای نوزاد را در دامن شیرزنِ قصه ی تو گذاشته نام او را مریم بگذار..و نه فقط "مریم" که "مریم السادات"..بگذار درکنار تداعی داستانِ مسیح دار شدنِ حضرت مریم(س) ، نامِ شیرزنت تداعی گرِ تبار او هم باشد
مریم سادات های واقعی در جبهه های جنگ واقعی
4-..سریال راستش را بگو با هزار مشقت وسختی ساخته می شود و به پخش می رسد..یک بنگاهِ خبرپراکنی تندرو و بی اخلاق که به جای امید (رجا) یأس را می پراکند و هر بی اخلاقی و تخریب و تهمت زدنی را برای رسیدن به جاه طلبی های سیاسی اش مجاز می داند، جوانِ بیست و دو سه ساله ی جویای نامی را به خدمت می گیرد و به او سفارش ترورِ رسانه ای راستش رابگو را می دهد..
این قصه من است در باره او :
به جوان طفل معصوم می گویند راستش را بگو را جوری بزن که صداوسیما دیگر نتواند ازجابلند شود..
- من که سریال را کامل ندیده ام!!
- مهم نیست!!..
چه جوری بزنم؟..
-وصلش کن به منافقین!!..
- بهت زده می پرسد منافقین؟؟..این سریال که قهرمان های اصلی اش همه شهدا و جانباز ها و بچه های جبهه و جنگ اند..!!کجایش را وصل کنم به منافقین؟!.
- مریم السادات را..!!..
- بهترین شخصیت و شهید سریال را؟!!..چه جوری؟؟..تا آنجا که من دیده ام او در سریال مظهر نسل ایثارگر انقلاب و جنگ نشان داده شده!!.
- مهم نیست!!...عکس مریم سادات را در صحنه ی خوابِ علی مولا بگذار کنار این عکسِ مریم قجر عضدانلو!!..بعد هم عنوان نقدت را بگذار:"شهید با «لباس فرم منافقین»در بهشت میگردد"
– مریم سادات که در این صحنه روسری اش قهوهایست و مانتو به تن دارد!!..
- مهم نیست..عکسش را از پشت و از دور بگذار..رنگ روسری اش را هم با فتوشاپ قرمز کن..!!..
- آخر مردمی که سریال را دیده اند نمی گویند این چه منافقی ست که در موشک باران های تهران که خودِ منافقین کوردل در انجام آن با صدام همکاری می کردند امدادگری می کند و زیر آوارهای همان موشک باران ها به شهادت می رسد؟؟!!
- مهم نیست !!..
- آخر خودِ سریال که صراحتاً منافقین را محکوم کرده...!!..آن جا که در قسمت هفتم دکتر دریایی در تاکسی اکبر برای همه از مرام کثیف و تروریستی منافقین می گوید و بعد خود آقاوحید که به منافقین لقبِ تروریست های عقده ای می دهد..
- مهم نیست..!!.. مریم سادات را به تسخیرکننده گان لانه ی جاسوسی هم ببند..!!..
- آخر در آن صحنه ، مریم سادات در حال کمک به زخمی های تظاهرات "در قبل از انقلاب" بود که برای اولین بار سهراب را شوهرش را درحالی که از سفارت آمریکا با دست هایی پر از ویزا برمی گشت دید و با او آشنا شد..!!..این چه ربطی به تسخیر لانه در بعد از انقلاب دارد؟؟!!..
- مهم این است که آنها را بزنیم..!!..تو نقدت را بنویس!!.. سریال را به جریان فتنه هم ببند!!.
- چطوری؟!..
- آسیه همسر وحید مشتاق صدها قاب تصویر دارد ؛ یک قاب تصویرش که در آن روسری اش گل گلی ست بگذار کنار عکسِ همسرِ یکی از سران فتنه که بیشتر وقت ها روسری اش گل گلی بود..!!... به عرفان های کاذب بدونِ شریعت هم ببندشان..!!..
- آخر سریال که تبلیغ آیین فتوت و جوانمردی شیعی و ایرانی ست!!..
- مهم نیست و یک نکته دیگر بستنِ سریال به ترویجِ بی بند و باری و روابطِ نامشروع دختر و پسر!!..
- ]جوان درحال ایست قلبی[: آخر همه خانم های سریال که چادری اند!!..سارا و هانیه که فرزند شهیدند..!! مامان خورشید که مادر شهید است و آسیه هم که همسرِ جانباز!! فقط خاطره می ماند ، آن هم سریال جلوتر نشان می دهد که ریاکارانه چادر به سر می کند!!..مادرش هم که خود چادری ست با سیلی جواب آن ریاکاری اش را می دهد..!!!
-مهم نیست!! بنویس چادر با هفت قلم آرایش!! بنویس سر کردنِ چادر شبیه به شنلِ زورو...!!!
رییس از این همه بحث ویکی به دو کردن جوان حوصله اش سر می رود و صدایش را بالا می برد
- بحث نکن با من برادر!! اصلاً تو می خواهی رشد کنی یا نه؟ می خواهی میان بچه های منتسب به حزب اللهی ها سری توی سرها درآوری و اسم رسمی به هم بزنی یا نه؟؟!!..راهش فقط همین راه است !!..مالِ امروز و دیروز هم نیست ها!!..مگر یادت نیست آن برادر را که سی سال پیش با زدنِ آن سینما گر و افشای این حقیقت که مادرش صیغه ای بوده به همه جا رسید؟؟..یا آن برادر با نمک دیگر که از همین جا شروع کرد و حالا برفوش ترین گارگردان تاریخ سینمای ایران است..!!..یا استاد ارجمند، کسینجرِ جهان اسلام ، همان متفکر بزرگی که آن نشانه شناسی بدیع و تاریخی را درباره ی فیلم درباره ی الی از خود به جا گذاشت و تاریخ فلسفه غرب و نقد ادبی و نشانه شناسی سینمایی را متحول کرد و گفت: درباره ی الی یعنی درباره اسلام لیبرال!!! یا همین دکتر بعد از این خودمان!!
رییس از پوشه ی زیر بغلش نقد همین دکترِ خودشان به راستش را بگو که کلا دو پاراگراف است بیرون می آورد و پاراگراف اول آن را با صدای بلند برای جوان می خواند:
"مدتهاست به طور اتفاقی تلویزیون نگاه میکنم. یعنی خیلی کمتر از سابق. این سریال «راستش را بگو» را هم ندیده بودم..... دیدم. این اواخرچندنفرازجمله برخی سایتهای خبری تماس گرفتند تا مصاحبه بگیرند. همه هم باحرفهای عجیب یتشویقم کردندکه لااقل چند قسمت را ببینم... دیدم. چشمتان روز بد نبیند. مدتها بود ازدیدن تلویزیون اینقدرعصبی نشده بودم. یاد اعصاب به هم ریخته ام افتادم وقتی که سریال آشغال «ساعت شنی» پخش میشد. بیچاره مردم ایران. «راستش را بگو»یک دروغ بزرگ بود. این سریال مانیفست مدنی فتنه سبز بود. شک نکنید."
جسارت را ببین..!! هوشمندی را ببین!! اعتماد به نفس را ببین!! ببین دکترمان چطور نوشته اش را شروع می کند؟..می گوید من که دیگر تلویزیون نمی بینم..!!..یعنی در شأن من نیست که تلویزیون ببینم..!!..دیدی در یک جمله چقدر شان و جایگاه کلاس خودش را بالا برد؟؟...بعد می گوید این راستش را بگو را هم از بس برای مصاحبه با من تماس گرفتند که نظرتان درباره ی آن چیست مجبور شدم یکی دو قسمت اش را ببینم..!!....بعد در جمله بعد نتیجه می گیرد تمام سریال مانیفست مدنی جنبش سبز بود...در جمله ی آخر نقدش هم به این نتیجه گیریِ درخشان می رسد:
"مخاطب جمله «راستش را بگو»چه کسی است؟!
وقتی مامورامنیتی کشور دست آخر به زیردستش میگوید اینها راست میگن، باورکن. بعد هم استعفا میدهد و میرود... خطاب راستش را بگو، نظام است که به مردمش اعتماد ندارد و مردم هم به او اعتماد ندارندو...
پشت این سریال بیتردید فکر عظیمی قرار دارد. فکر مسموم چند ضدانقلاب خلاق و رسانه شناس. به هیچ وجه انتظار ندارم که مسوولان رسانه ملی عمق فاجعه را بفهمند. اساساا اینجور مواقع از آنها انتظار نداریم بفهمند... وقت کنم چند مقاله بلندبالا مینویسم."
ببین!!...چقدر راحت کل سریالی را که ندیده با یک جمله وصل می کند به ضد انقلاب؟!..ببین در یک جمله چطور تمام مسئولین صدواوسیما رو نفهم و بی شعور خطاب کرد؟!..ببین و یاد بگیر..!!..
- اگر صداوسیما شکایت کند چه؟!!.
- صداوسیما که ترسو تر از این حرف هاست و ما در این سال ها هرچه فحشش دادیم هیچ وقت نه شکایت کرده و نه می کند!!..تازه قرار است به بهانه همین حمله به دکتر ما تریبون آزاد مناظره اش را که از او گرفته بودند پس بدهند و ممنوع التصویر بودنش را هم بردارند..!!..هوش و نبوغ و سیاست را دیدی؟...در دو پاراگراف به سریالی را که ندیده بود طلبکارانه فحش داد و صاحب تریبون و آنتن زنده هم شد!!...
..رییس این را می گوید و از در اتاق خارج می شود..و جوان می ماند و یک دنیا سوال..جوان می ماندو کلنجار با خودش که چه کار کند..!!..نقدی که رییس گفت را بنویسد و راه رشد و ترقی را یک شبه طی کند یا....اگر این جور که رییس گفت بنویسم نامردی نیست؟..ناجوانمردی نیست؟..اگر قصد و نیت ام واقعاً خیر باشد که خداوکیلی این راهش نیست..!!..پس فردا جواب خدا را چه جوری باید بدهم؟..اگر بعد ازمرگ از همان دادگاه هایی که قسمت آخر راستش را بگو نشان می داد و در آن راوی داستان با شخصیت ها سوال و جواب می کرد بود گریبانم را بگیرد چه؟..تازه آن دادگاه که تخیلی بود و نویسنده ی داستان داشت سوال و جواب می کرد..!!..دادگاهِ الاهی که به این سادگی ها و راحتی ها نیست..!!..ولی خوب..رشد و ترقی و یک شبه ره صد ساله را رفتن هم چیز کمی نیست..!!..آیا آن مدیرِ امنیتیِ سریال ، همان که رییس صدایش می کردند واقعاً آدمِ بدی نشان داده شده بود؟..او که هم باسواد بود ، هم حرف هایش درست بود و حق داشت...حق داشت چون هر روز توطئه های ریز و درشت جریان های خارجی را می دید و آقا وحید ها نمی دیدند....چون هر روز جذب و شکار نخبه های این مملکت را در تورهای آن طرفِ آبی ها می دید و دیگران نمی دیدند..!!..اصلاً مگر یادت رفته آن قسمتی را که رییس پیش قاضی گفت علیرضا پسرِ خوبی ست و ما فقط می خواهیم در طول این مسیر کنارش باشیم و از او حفاظت کنیم چراکه تحقیق علیرضا تحقیق خود ما هم هست؟..مگر سریال نمی گفت نیروهای امنیتی ما آن قدر سالم و صاف و با حسن نیت اند که وقتی می بینند یک جریانی سالم و سفید است و پای جریان خارجی وسط نیست از تهِ دل خوشحال می شوند و احساس پیروزی می کنند...اصلاً مگر می شود معنای جذب حداکثری که رهبر انقلاب مدام تاکید می کنند را در مقوله ی پیچیده ی امنیت ازین بهتر به تصویر کشید؟.. مگر رهبر انفلاب خود بارها در دیدارهای خصوصی و عمومی شان تاکید نکرده اند که فضای فرهنگ نباید امنیتی شود..!!مگر وقتی یاورسه رد ناشناس را گرفت و از خوشحالی فریاد کشید ، رییس توبیخش نکرد و نگفت که : مگر ما با کسی مساله شخصی داریم که این طور فریاد کشیدی؟؟!!..آن استعفای آخر رییس هم که به خاطر قول و قرار شخصی اش با آقاوحید بود..تازه مگر یادت نیست؟..وقتی رییس برگه ی استعفایش را مقابل آقا وحید گرفت ، او برگه ی استعفا را پاره کرد و گفت استعفا یعنی چه؟..تو کهنه سربازی رییس!..تو آدم بزرگی هستی..برگرد سر کارت..این مملکت به تو احتیاج دارد!!..اصلاً رییس را ول کن و آن خانوم دکتر سار مستور را بگو!!..آیا واقعاً او خوب بود چون از آمریکا آمده بود؟!!..خداوکیلی سریال که آن همه آمریکا را بارها و بارها محکوم کرده بود!!..یادت نیست صحنه ای را که شوهر مریم سادات با او دعوا داشت که چرا علی مولای نوزاد را رها نمی کند و با او و سارا به آمریکا نمی آید؟!!.. مگر آن وقت مریم سادات با صدای بلند فریاد نزد که من از آمریکا متنفرم!!..مگر نگفت این جنگ را که کوچک و بزرگ دارند از بمب ها و موشک هایش تکه تکه می شوند آمریکا به راه انداخته است!!..وقتی شوهر مریم سادات دست سارا را گرفت و با خود به آمریکا برد این نامه های مخفیانه ی مریم سادات از جبهه بود که سارای کوچک را بزرگ می کرد و غیرت دینی و ملی اش را زنده نگاه داشت تا روزی که در اوج تحصیل و موقعیت و امکانات مادی و دنیوی ، ایران را و راه مادر شهیدش را انتخاب می کند و برمی گردد..!!..همان طور که دکتر چمران در اوج افتخارهای علمی و امکانات مادی آمریکار را رها کرد و خود را به شیعیان محروم لبنان و بعد به انقلاب مردم کشورش ایران رساند..!!..مگر یادت نیست سارا در یکی از مشاوره هایش در مترو به آن دختری که سودای مهاجرت به غرب را داشت گفت در آن جا هیچ خبری نیست و بعد جمله ی مادر شهیدش را تکرار کرد:..اگر این کشور بخواهد آباد باشد به دستِ خود ما آباد می شود؟..اصلا آن جمله ای که مدام مریم سادات تکرار می کرد و بعد از او سارا..آن جمله که می گفت به صدای قلبت گوش کن..این جمله که ترجمه ی دقیق حدیث پیامبر اسلام(ص) خطاب به آن مرد صحرانشین است که گفت از کجا بدانم تو راست می گویی و پیامبر (ص) در جواب همین را فرمود: اِستَفتِ قَلبَک ..یعنی از قلبت بپرس..!!...و اصلاً آیا نویسنده ی سریال خداوکیلی آنجا که تکدی گری و قاچاق مواد مخدر را در مترو نشان می داد سیاه نمایی کرده بود؟..مگر یادت نیست تمام این ها از چشم ناظر امنیتی که همان آقاوحید بود پنهان نمی ماند و در همه ی موارد نیروی انتظامی سر رسید و بزه کاران را بازداشت کرد؟..اصلاً سریال داشت نسخه ی خانه ی همدلان را بی عیب و نقص معرفی می کرد که بخواهد همان را برای همه تجویز کند؟!..مگر سریال در نهایت نمی گفت مشارکت فعال اجتماعی و مدنی اگر بخواهد ماندگار و نتیجه بخش باشد باید از پشتوانه ی پژوهشی دقیق برخوردار باشد؟..مگر نمی گفت عمل و کنش اجتماعی مقوله ای بسیار حساس ، خطرخیز و آسیب پذیر است که می تواند به راحتی به ضد خود بدل شود؟!!..از حق نگذریم سریال داشت همه ی این ها را می گفت اما رییس بنگاه و من باید برای ادامه ی راه رشد و ترقی از دیدنِ این حق ها بگذریم..!!..حالا باید چه کار کنم؟!..از حق بگذرم یا نگذرم..؟!..اخلاق و انصاف را چه کار کنم؟!!..وقتی به رییس بنگاه می گفتم سریال که این طوری نیست ، او فقط یک جمله را تکرار می کرد:..مهم نیست..مهم نیست..مهم نیست..انگار برای رییس بنگاه و دکترخودمان و آدم هایی شبیه آنها سالهاست که دیگر اخلاق مهم نیست...انصاف مهم نیست..اعتدال مهم نیست..و.."راستش را بگو" دیگر سال های سال است که برایشان مهم نیست....
...جوان ساعت ها با آن همه سوال که گلویش را گرفته بود و رها نمی کرد جنگید و جنگید و دستِ آخر کم آورد و تسلیم شد...وسوسه ی رشد و ترقی و یک شبه مدیر و بعد شاید نماینده و وزیر وکیل شدن آن قدر وسوسه انگیز بود که گوشش را به سوال های قلبش بست ، قلم را برداشت و شروع به نوشتن کرد.. عنوان مطلبش را هم همان گذاشت که رییس بنگاه گفته بود:
گزارش ویژه از تحلیل نشانههای سیاسی «راستشرابگو» + تصاویر
وقتی «حاکمیت» مخالف «جنبش ضددروغگویی»است و شهید با «لباس فرم منافقین» در بهشت میگردد!
..و تو به عنوان نویسنده ی راستش را بگو اشک در چشمت حلقه می زند و قتی می بینی که این جوان هم سرانجام همان انتخابی را کرد که حمید حسامیِ داستانِ تو کرد..این جوان هم درست مثل حمید طفل معصومی بود که وسوسه ها ی رییس بنگاه پدرش که درست شبیه به منطقِ پدر حمید حسامی بود، عاقبت معصومیت اش را شکست داد و درست مثل حمید حسامی برای تو و راستش را بگویت شب نامه نوشت...و تو داری مثل یک سریال ، قسمت های بعدی زندگی این جوان در بزرگسالی، میانسالی و بعد پیری اش را می بینی..این جوان با نوشتن این یادداشت قطعاً پله های ترقی را طی خواهد کرد و به چیزهای زیادی خواهد رسید اما درست مثل حمیدحسامی راستش را نگفت و رسید..رسید اما یک چیزش را باخت:..معصومیتش را...معصومیت از دست رفته اش را...
مصطفی رستگاری
نویسنده سریال راستش را بگو
نظر شما