خبرگزاری شبستان: سوالی که از دیرباز در مورد رابطه دین و علم مطرح بوده این است که چه رابطه و نسبتی بین علم و دین وجود دارد، آیا به واقع بین آنها تعارض است؟ یا اینکه نه بین آنها درگیری و تعارضی وجود نداشته بلکه هر کدام به راه خود می روند و یا اینکه بین علم و دین توافق و تعامل و داد و ستدی وجود دارد که نه تنها هر کدام از دیگری بینیاز نبوده، بلکه مکمل یکدیگر میباشند؟، موضوع تعارض علم و دین از چه زمانی پدید آمد؟، بحث اسلامیسازی علوم انسانی از چه زمانی در داخل و خارج کشور مطرح شد و .... اینها سؤالاتی است که در گفتوگو با حجتالاسلام والمسلمین دکتر حسین سوزنچی، عضو هیئت علمی دانشگاه صنعتی شریف و قائم مقام پژوهشکده سیاستگذاری علم، فناوری و صنعت این دانشگاه به بحث گذاشته شه که بخش نخست این گفت و گوی تفصیلی تحلیلی در ذیل می آید.
در ابتدا لازم است بفرمائید که از چه زمانی بحث تقابل و تعارض علم و دین مطرح شد؟
اگرچه در طول تاریخ میان یافتههای علمی بشر و آموزههای دینی گاه اختلافات و تعارضاتی مشاهده میشد، اما تا پیش از دوره تمدن جدید غربی، هیچگاه جریان علم و جریان دین به ویژه در جهان اسلام به عنوان دو جریان رقیب و متعارض شناخته نمیشد. با تحولاتی که از دوره رنسانس در اروپا شروع شد و به شکلگیری تمدن جدید و مدرنیته انجامید، برای اولین بار در طول تاریخ مشاهده میشود که جریان علم به تدریج سعی میکند جایگزین جریان دین شود، البته این واقعه در طی چند قرن رخ داد. بسیاری از پیشگامان علم نوین نه تنها میان علم و دین تعارضی نمیدیدند، بلکه اساساً نظریات جدید علمی خود را به گونهای مطرح میکردند که به تقویت نگاه دینی به عالم منجر شود، اما از طرفی ضعف نگاه فلسفی که از ابتدای رنسانس دامنگیر تفکر جدید شده بود و نیز ضعف کلیسا در مواجهه معقول و عمیق با پیشرفتهای علمی و از طرف دیگر نقشآفرینی علوم جدید در دستیابی روزافزون به تکنولوژیهایی که روال زندگی دنیوی را تسهیل مینمود، به شکلگیری جریان «علمزدگی» انجامید که روز به روز عرصه را بر دین و دینداری تنگتر میکرد؛ با این حال از آنجا که از سویی دینداری و پرستش در فطرت آدمیان نهاده شده و اعراض کامل از آن ممکن نیست و از سوی دیگر، علم جدید از عهده پاسخگویی به پارهای از نیازهای مهم انسان برنیامد و بلکه خود مشکلات جدیدی را در عرصه حیات انسانی پدید آورد، امروزه شاهد نوعی بازگشت دوباره به دین هستیم.
علم مدرن چگونه وارد جوامع اسلامی شد و بحث علم دینی شکل گرفت؟
ورود علم غربی از ابتدا، نه در بستری طبیعی، بلکه در وضعیتی تحمیلی به جوامع شرقی رخ داد. عدهای که برای تحصیل این علم راهی دیار فرنگ شدند، چنان شیفته این علم گردیدند که از ابتدا به جای اینکه این علم را بتدریج در نظام آموزشی موجود تزریق کنند، از اساس نظام آموزشی موجود ـ مکتبخانهها و حوزههای علمیه ـ را مورد بیاعتنایی قرار دادند و نظام آموزشی کاملاً جدیدی را تأسیس نمودند و البته افراط و تفریطهای پارهای از دستاندرکاران نظام آموزشی قبلی نیز در وقوع این امر بیتأثیر نبود.
بتدریج در اغلب کشورهای اسلامی دو نظام آموزشی پدید آمد: یکی نظام آموزشی سنتی که توسط رهبران دینی جوامع اسلامی و دیگری نظام آموزشی مدرن که غالباً توسط حکومتها تأسیس و اداره میشد. بدین ترتیب چالشی که در غرب طی چند قرن بین علم و دین رخ داده بود، در کشورهای اسلامی در کمتر از چند دهه محقق شد و پیروان علوم جدید، به تبع فضای پوزیتیویستی غربی، علوم سنتی و نظام آموزشی سنتی را غیرعلمی خواندند و آنرا نماد «دین» و خود را نماد «علم» معرفی کردند و اغلب تحصیلکردگان نظام سنتی نیز به این ادبیات تن دادند و تقابل پیروان علوم جدید و پیروان علوم سنتی به عنوان تعارضات علم و دین در جامعه مطرح شد.
با این حال، از همان اوان ورود این علوم جدید، عدهای درصدد آشتی دادن این دو عرصه برآمدند. برخی از اینان که هم دغدغه حفظ زندگی دینی را داشتند و هم خواهان دستیابی به پیشرفتهای علمی بودند، توصیههای کلی دین به علمآموزی را منطبق بر تعلیم و تعلم علوم جدید دانسته، تنها هنگام مواجهه با تعارضات صریح آموزههای دین با علوم جدید، به چارهجویی میپرداختند؛ غافل از اینکه علم جدید در یک نظام آموزشی خاص و با یک مبانی و پیشفرضهای نظری و هنجاری خاص رشد میکند و موارد تعارضش با دین، تنها به تعارض برخی از گزارههای علم جدید با برخی از گزارههای متون دینی محدود نمیشود. بتدریج این علوم جدید، مخصوصاً در مواردی که از طریق نظام آموزشی جدید تعلیم داده میشد، خواه ناخواه نسل جدیدی را شکل میداد که پایبندی سابق را به آموزههای دینی نداشت و شاید مواجهه با این نسل، یکی از عوامل مهمی بود که کمکم اندیشمندان جامعه را متوجه اهمیت این تعارضها کرد. بهتدریج عدهای پیدا شدند که خواستند این بار به نحو عمیقتری بین این دو عرصه معرفتی جمع کنند: علوم غربی را بپذیرند، اما از آفات برحذر باشند؛ این اقدام بعدها در برخی از کشورها نام «اسلامیکردن علوم» را به خود گرفت.
قبل از اینکه وارد بحث ایران بشویم خوب است درباره اینکه آیا در سایر کشورهای اسلامی هم اقداماتی در این زمینه انجام شده یا خیر، توضیحاتی بفرمایید.
نمیتوانم دقیقا نقطه شروع را معین کنم، اما شاید بتوان به عنوان یکی از اولین اقدامات به تأسیس جمعیت جامعهشناسان مسلمان در سال 1972م (1350 ه.ش) در آمریکا و کانادا اشاره کرد. 2 سال بعد در 1974 اولین کنگره جهانی اقتصاد اسلامی در عربستان به راه افتاد و سپس در سال 1975 مرکز جهانی مباحث اقتصاد اسلامی تأسیس شد. در سال 1977 اولین کنگره جهانی تربیت اسلامی در مکه آغاز به کار کرد و ظاهراً اولین بار در همین همایش عبارت «اسلامی کردن دانش» مطرح گردید. در همین سال همایش دیگری تحت عنوان کنگره جهانی اندیشه اسلامی با شرکت 30 تن از دانشمندان و شخصیتهای اسلامی در سوئیس تشکیل گردید که در پایان آن، شرکتکنندگان بر این نکته تأکید کردند که بزرگترین بحران معاصر جامعه اسلامی، «بحران فرهنگی» است و خواستار تأسیس نهادی علمی، فکری و فرهنگی شدند که کارش این باشد که به اندیشه، معرفت و پژوهش علمی عمیق و پرحوصله توجه نشان دهد و نهایتاً در سال 1981 مؤسسه جهانی اندیشه اسلامی (المعهد العالمی للفکر الاسلامی) در ویرجینیای آمریکا رسماً تأسیس شد که در سال 1982 با همکاری دانشگاه اسلامی پاکستان دومین کنگره جهانی اندیشه اسلامی را با عنوان «اسلامی کردن معرفت» برگزار کرد. جالب اینجاست که تأسیس این مؤسسه در آمریکا همزمان با تأسیس ستاد انقلاب فرهنگی در ایران (1359) است که میخواست همان وظایف و اهداف را محقق کند، بدون اینکه این دو جریان اطلاعی از کار همدیگر داشته باشند، البته مدتی بعد سید محمد نقیبالعطاس مؤسسه بینالمللی اندیشه و تمدن اسلامی را با همین هدف در مالزی تأسیس نمود.
این مباحث از چه زمانی در کشور ما مطرح شد؟
اسلامی کردن علوم و اسلامی کردن دانشگاهها پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با توجه به تغییر حاکمیت از وضع غربزده به وضعیت اسلامی که میکوشید نظام آموزشی رسمی را نیز از وضعیت غربزده به وضعیت اسلامی تغییر دهد، مطرح شد؛ اما چنانکه اشاره شد اصل این دغدغه قبل از پیروزی انقلاب هم در ایران و هم در سایر کشورهای اسلامی پیدا شده بود و بسیاری از متفکران مسلمان نیز در پارهای از علوم با همین دغدغه دست به تألیف برده بودند که شاید کتاب «اقتصادنا»ی شهید صدر از نمونههای بارز چنین اقدامی باشد.
به هر حال در ایران، پس از انقلاب هم موسساتی در این راستا تاسیس شد و هم تکنگاری هایی تدوین گشت. در میان موسسات میتوان به دفتر همکاریهای حوزه و دانشگاه و نیز سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت) اشاره کرد که دغدغه هر دو، تأسیس یا تدوین علومی بود که با اسلام سازگار باشند. همچنین در مقام تدوین هم از اولین اقدامات، ارائه آثاری بود که علوم جدید غربی را متن اصلی قرار داده بود و سعی میکرد با استشهاد به برخی از آیات و روایات، و حذف برخی از موارد صریحاً ضداسلامی، متون جدیدی پدید آورد. این مطلب در ایران عمدتاً در فضای علوم انسانی (در قالب کتابهایی تحت عناوینی همچون روانشناسی اسلامی و جامعهشناسی اسلامی) بروز کرد، اما بیش از آنکه به تولید علمی جدید منجر شود به ظهور مجموعههای التقاطیای انجامید که نه عالمان اسلامی را خشنود میکرد و نه محققان علوم جدید را؛ و این آثار یک نوع حساسیت ذهنی منفی را نسبت به ایجاد علم دینی پدید آورد که هنوز نیز بسیاری از مخالفتها را میتوان ناشی از همان سابقه ذهنی منفی دانست.
ادامه داد/
نظر شما