خبرگزاری شبستان: از جمله مسائل پیش روی فلاسفه سخن گفتن از خداوند متعال است. اثبات خدا و صفات او از جمله مسائل مطروحه در کتب کلامی و فلسفی است. موضوع جدیدی که در فلسفه تحلیلی نیز مطرح می شود سخن از معناداری یا بی معنائی خداوند است. در این میان نظرات متعددی مطرح شده است.
توماس اکویناس در قرون وسطی مدعی بود زبان دین زبان تمثیلی است. به دیگر بیان هر آنچه در کتب آسمانی در باب خداوند و دیگر موجودات آمده در قالب مثال و تشبیه است. دین حامل حقیقت است اما نه حقیقت صریح و مستقیم بلکه حقیقت تمثیلی.
دیدگاهی که از زمان افلاطون به بعد مطرح است دیدگاه سلبی بود. در قرون وسطی این نگرش بسط داده شد و دیونوسیوس اکهرت و ابن میمون طرفداران این نگرش بودند. آنها نگرش الهیات سلبی را باور داشتند. بر اساس دیدگاه سلبی نمی توان به نحو ایجابی از خدا سخن نمود. این نگرش بیشتر صفات تنزیهی خداوند را مدنظر قرار داد و در بیان صفات ایجابی خداوند عاجز ماند. مثلا در دیدگاه سلبی تنها گفته می شود خداوند جسم نیست؛ محدود نیست؛ ممکن نیست؛ عاجز نیست؛ بخیل نیست و غیره. اما در بیان اینکه خداوند رحمان و رحیم و عالم و قادر است ناتوان بود. از جمله طرفداران این نگرش در جهان اسلام ابن عربی و مولانا جلال الدین بلخی رومی و قاضی سعید قمی را می توان نام برد.
به طور کلی 6 نظریه در باب امکان سخن گفتن از خدا را می توان نام برد. لازم به ذکر است در این جستار قصد تحلیل تمامی این نظرات را نداریم. در انتهای این نظریات یکی از خطبه های حضرت علی علیه السلام را متذکر شده و نتیجه گیری خواهیم کرد.
1- نظریه بی معنایی: سخن از خداوند بی معنا است؛
2- نظریه سکوت: بین ناپذیری ذات و اوصاف الاهی؛ بر اساس این نظریه صفات الهی بیان ناپذیرند؛
3- نظریه تمثیل: بر اساس این نگرش می توان در باب خداوند سخن گفت اما بیان صفات الهی در قالب تمثیلی است؛
4- نظریه اشتراک معنوی: بر اساس این نظریه صفات خداوند و صفات موجودات اگر چه به لحاظ وجودی شدت و ضعف دارند اما به یک معنا است. برای مثال شکر و عسل هر دو شیریند . اما شیرینی آن دو شدت و ضعف دارد. خداوند موجود است و مخلوقات موجودند اما میان آن دو شدت و ضعف است؛
5- نظریه کارکردگرائی: بر اساس این نظریه سخن از کاستی ها و نقاط این نظریات را می توان در کتب مریوطه رصد کرد. آنچه برای ما در این جستار حائز اهمیت است امکان سخن گفتن از خداوند و صفات کمالی و جمالی خداوند متعال است. امام علی (ع) در خطبه های فراوانی از صفات خداوند سخن گفته اند و اندیشه در صفات در احادیث و سخنان گهربار این امام معصوم قابل مشاهده است.
جز صفات برشمرده امیر (ع) باقی صفات ساخته ذهن بشر است
به عنوان مثال در خطبه 186 نهج البلاغه امیرالمومنین (ع) درباره «توحید» سخن گفته اند، اگر دقتشود روشنگر صفات واقعى الهى مىباشد و جز آنچه امام علیه السلام در اینجا گفته است، صفاتى که دیگران براى خداوند قائل مىشوند، ساخته فکر بشر است.
در این خطبه آنقدر اصول علمى گرد آمده که در هیچ خطبه دیگرى وجود ندارد. آن کس که کیفیتى برایش قائل گردد او را یکتا ندانسته، و کسى که برایش مانندى قرار دهد به حقیقتش پى نبرده، و هر کس وى را شبیه چیزى بداند به مقصد نرسیده است، آنکس که به او اشاره کند و یا در وهم و اندیشه آورد، وى را از«جهات و ابعاد» منزه ندانسته است. آن چه کنه ذاتش شناخته شده مصنوع است، آن چه بقایش به دیگرى باشد داراى علت و آفرینندهاى است. انجام دهندهاى است که نیازمند وسیله نیست،و اندازهگیرندهاى است که محتاج جولان فکر نمىباشد، غنى و بى نیاز است اما نه اینکه آن را تحصیل کردهباشد نه زمان با او همنشین است و نه ابزار و وسایل با او قرین بودش بر زمان پیشى گرفته و وجودش بر عدم سبقت جسته، و ازلیتش بر آغاز مقدم بوده است؛ آفرینش حواس به وسیله او دلیل آن است که خود را از داشتن حواسى پیراسته است، و از آفرینشاشیاء متضاد (پى می بریم)که ضدى براى او تصور نشود،و از قرار دادن تقارن بین اشیاء روشنمىشود که خود قرین و همتائى ندارد. روشنى را با تاریکى،و آشکار را با نهان،خشکى را با ترى،و گرمى را با سردى ضد یکدیگر قرار داد.
عناصر متضاد را با هم ترکیب نمود،و بینموجودات متباین تقارن برقرار ساخته است، آنها که از هم فاصله داشتهاند بهم نزدیکگردانیده و بین آنها که بهم نزدیکند جدائى انداخته است.حد و اندازهاى برایش متصور نیست و بحساب و شمارش در نمی آید، زیرا ابزار دلیل بر حدودیت خویشند و وسائل و آلات به مانندخود اشاره مىکنند. همین که مىگوئیم موجودات«از فلان وقت»پیدا شدهاند آنها را از قدیمبودن منع کردهایم و اینکه مىگوئیم«قطعا»بوجود آمدهاند آنها را از ازلى بودن ممنوع ساختهایم.و هنگامى که گفته مىشود،اگر چنین بود کامل می شد دلیل آن است که موجود است به تمام معنى کامل نیستند.
با آفرینش موجودات آفریننده آنها در برابر عقول تجلى کرد و از همین نظر است که از دیده شدن با چشم هاى ظاهر مبرا و پیراسته است و قوانین«حرکت» و «سکون»بر او جریان ندارد، (زیرا)چگونه مىتواند چنین باشد در صورتى او خود«حرکت»و«سکون»را ایجاد کرده است؟و چگونه ممکن است آنچه را آشکار ساخته در خودش اثر بگذارد؟ و مگر می شود که خود تحت تاثیر آفریده خویش قرار گیرد؟ اگر چنین شود ذاتش تغییر مىپذیرد و کنه وجود تجزیه مىگردد و ازلى بودنش ممتنع می شود،و هنگامى که آغازى برایش معینشد، انتهائى نیز خواهد داشت.و لازمه این آغاز و انجام نقصان و عدم تکامل خواهد بود.
کسی را نزاده که خود مولود باشد
که نقصان داشتن دلیل مسلم مخلوق بودن است و خود دلیل وجود خالقى دیگر،و نه اینکه خود آفریدگار باشد و سرانجام از این دایره که هیچ چیز در او مؤثر نیست و زوال و تغییر و افول در او راه ندارد،خارج میگردد(و همچون سایر موجودات تحت تاثیر اشیاء قرار خواهد گرفت)، کسى را نزاده که خود نیز مولود باشد و از کسى زاده نشده تا محدود به حدودى گردد،برتر از آن است که فرزندانى پذیرد و پاکتر از آن است که گمان آمیزش با زنان درباره او رود.
دست اندیشههاى بلند به دامنکبریائیش نرسد تا در حد و نهایتى محدودش کند، و تیزهوشى هوشمندان نتواند نقش او را در خیال تصویر نماید،حواس از درکش عاجزند و گذشت زمان و دست ها از دسترسى و لمسش قاصرند. تغییر و گوناگونى در او راه ندارد، و گذشت زمان برایش هیچگونه تبدیل و دگرگونى به وجودنیاورد، آمد و شد شب ها و روزها وى را کهنه و سالخورده نسازند و روشنائى و تاریکى تغییرش ندهند او به هیچ یک از اجزاء و جوارح و اعضا و نه به عرضى از اعراض و نه به تغایر و ابعاض به هیچکدام توصیف نگردد، برایش حد و نهایتى گفته نشود و انقطاع و انتهائى ندارد.
اشیاء به او احاطه ندارند تا وى را بالا برند و یا پائین آورند، نه چیزى او را حمل مىکند که او را به جانبى متمایل یا ثابت نگهدارد، نه در درون اشیاء است و نه در بیرون آنها(بلکهبه همه چیز احاطه دارد).خبر مىدهد اما نه با کام و زبان، مىشنود ولى نه واسطه دستگاه شنوائى که از مجرا، استخوانها و پردهها تشکیل شده،سخن مىگوید،نه اینکه تلفظ کند، همه چیز را حفظ مىکند ولى نه با قوه حافظه،اراده مىکند اما نه اینکه داراى ضمیرى باشد دوستمىدارد و خشنود مىشود اما نه از روى رقت قلب،دشمن مىدارد و به خشم مىآید اما نه ازروى ناراحتى و رنج و مشقت.به هر چه اراده کند مىفرماید:«باش»(کن)پس بلا درنگموجود مىشود(فیکون)اما گفتن کلمه«باش»نه صوتى است که در گوشها نشیند و نهفریادى است که شنیده شود،بلکه سخن خدا همان کارى است که ایجاد مىکند و پیش ازاو چیزى وجود نداشته و اگر بود خداى دومى مىبود!
شایسته نیست گفته شود:پس از نبودن پیدایش یافته، چه اینکه در این صورت صفات نو پیداشدگان بر او جریان مىیابد و بین او و حوادث تفاوتى نباشد و هیچگونه برترى بین او وم خلوقات نخواهد بود،و در نتیجه صانع و مصنوع و آنکه از عدم به وجود آمده با آنکه موجود است را از نیستى به هستى آورده یکسان گردند.مخلوقات را بدون الگو و نمونهاىکه از غیرش گرفته باشد آفرید و در خلقت آنها از احدى استعانت نجست.زمین را ایجادفرمود و آن را نگهداشت بدون اینکه وى را مشغول سازد،و آن را در عین حرکت و بىقرارى است قرار بخشیده و آن را بدون هیچ ستون و پایهاى بر پا داشت و بى هیچ ستون و ارکانى بر افراشت و آن را از کژى و فرو ریختن نگاهداشت،و از سقوطو درهم شکافتن جلوگیرى کرد،میخهایش را محکم،کوهایش پابرجا، چشمههایش را جارى و درههایش را ایجاد نمود،آنچه بنا کرده به سستى نگرائیده،و هر چه را توانائىداده ناتوان نگشته است.او با عظمت و سیطره خویش بر زمین مسلط،و با علم و آگاهى خوداز باطن و درون آن باخبر و به وسیله عزت و جلالش بر هر چیز آن برترى دارد، هیچ چیز آن از قلمرو قدرتش خارج نشود،و هرگز از فرمانش سر نپیچد، و هیچ شتابگرى از چنگ قدرتش نگریزد و به هیچ ثروتمندى نیاز ندارد.
هیچ جنبده ای را توان فرار از محیط اقتدارش نیست
تمام کائنات در برابرش خاشع و فرمانبردارند،و در قبال عظمتش ذلیل و خوارند، هیچجنبندهاى قدرت فرار از محیط اقتدارش را ندارد،تا به جانب دیگرى روى آورد که ازسود و زیان او در امان ماند،مانندى ندارد تا با او همتائى کند.و شبیهى برایش تصور نشودتا با او مساوى باشد همو است که اشیاء را پس از هستى نابود خواهد ساخت(و بساط جهانرا درهم مىپیچد)آنچنان که وجودش همچون عدمش گردد.فناء جهان پس از وجود، شگفتآورتر از ایجاد آن از عدم نیست،چگونه غیر از این باشد در صورتى که اگر همه موجودات زنده جهان اعم از پرندگان،چهارپایان،و آن گروه از آنها که شبانگاه به جایگاهشان بر مىگردند و همان ها که(در بیابان)مشغول چرا هستند، و تمامى انواع گوناگون آنها، هم آنها که کم هوشند و هم آنها که زیرکند،(اگر همه آنها) گرد آیند، هرگز بر ایجاد پشهاى از عدم توانائى ندارند،و هیچگاه طریق ایجاد آن را نتوانند شناخت، عقول آنها در راه یافتن اسرار آفرینش متحیر ماند و نیروهاى آنها ناتوان و خسته شود و پایانگیرد، و سر انجام پس از تلاش،شکستخورده و ناتوان باز گردند،و اعتراف نمایند که در برابر آفرینش پشهاى درمانده شدهاند و به عجز از ایجاد آن اقرار نمایند و حتى به ناتوانىخویش از نابود ساختن آن اذعان کنند.
تنها خداوند پاک است که بعد از فناى جهان باقى خواهد ماند و هیچ چیز دیگر با او نخواهدبود همانگونه که پیش از آفرینش جهان بوده بعد از فناى آن نیز خواهد بود و به هنگامى کهجهان فانى شود وقت،مکان،لحظه و زمان مفهومى نخواهند داشت(آرى آن هنگام) اوقات،سر آمدها،ساعات و سالها از بین رفته و معدوم شدهاند.چیزى جز خداوند یکتاىقهار نیست همه امور بسوى او بازگشت مىکنند،کائنات همانگونه که در آغاز آفرینش ازخود قدرتى نداشتند به هنگام فنا و نابودى نیز نیروى امتناع نخواهند داشت،چه اینکه اگرقدرت امتناع داشتند بقاء و دوام آنها ادامه مىیافت،آفرینش چیزى برایش رنجآورنبوده و در خلقت آنچه آفریده است فرسودگى و خستگى برایش پدید نیامده است.
موجودات را براى استحکام حکومتش نیافریده و براى ترس از کمبود نقصان پدیدنیاورده،نه براى کمک گرفتن از آنها در برابر همتائى که ممکن استبر او غلبه یابد،و نهبراى احتراز از دشمن که به او هجوم آورد،نه بخاطر ازدیاد دوران اقتدار خود و نه پیروزىیافتن بر شریکى که با او قرین است،و نه بخاطر رفع تنهائى دستبه خلقت آنها زده است(نه او موجودات را براى هیچیک از این مقاصد نیافرید چه او بىنیاز محض است) پس موجودات را نابود مىسازد اما نه بخاطر خستگى از تدبیر و اداره آنها،و نه براىاینکه آسایشى پیدا کند،و نه به جهت رنج و سنگینى که براى او داشتهاند نه،طولانى شدنآنها برایش ملال آور نیست تا نابودشان سازد، بلکه خداوند با لطف خود آنها را اداره مىکند،و با فرمانش نگاهشان مىدارد و با قدرتش آنها را مستقر باز مىسازد پس همه آنها را بار دیگر بدون اینکه نیازى به آنها داشته باشد، باز مىگرداند ولى نه براى اینکه از آنها کمکى بگیرد و نه براى اینکه از بیم تنهائى با آنها انس گیرد و نه از این جهت که تجربهاىبیندوزد و نه به خاطر آنکه از فقر و نیاز به توانگرى و فزونى رسد و یا از ذلت و پستى به عزت و قدرت راه یابد.
پایان پیام/
نظر شما