خبرگزاری شبستان: تحلیل چیستی علم دینی نوعاً با سه رویکرد صورت میگیرد، گاه از منظر منطق و متدلوژی علم، گاه از منظر توسعه اجتماعی و گاه از منظر معرفت شناسی به این مسئله پرداخته می شود. هرچند این سه رویکرد پیوندی ناگسستنی با یکدیگر دارند. در یادداشت ذیل به قلم حجت الاسلام والمسلمین جمالی، عضو هیئت علمی فرهنگستان علوم اسلامی قم نگارش یافته به تبیین و تحلیل معرفت شناسی موجود و توانائی این دستگاه در تحقق علم دینی پرداخته شده است.
تحولی که در دنیای جدید مخصوصاً در حوزه علم در 300 سال گذشته صورت گرفته شاید بتوان گفت تفاوتی جوهری با توسعه، جامعه پردازی، تمدن سازی و تولید علم در دنیای گذشته داشته است. تحولی که تمامی حوزههای حیات بشری را متأثر ساخته است و به صورتی هماهنگ به فرهنگ سازمان یافته، اقتصاد سازمان یافته، سیاست سازمان یافته و علم سازمان یافته آن هم نه در سطح ملی بلکه در سطح جهانی دست یافته است و تمامی ابعاد حیات انسانی حتی روابط فردی را تحت الشعاع خود قرار داده و «نظام تمایلات، نظام افکار و نظام رفتاری» خاصی را در قالبها و الگوهای خاص زندگی حاکم کرده است.
به نظر میرسد عوامل مهم این تحول عبارتند:
الف: حاکمیت اصول و مبانی خاص همچون اومانیسم، نگاه شیء وارگی به عالم و آدم (ماتریالیسم)، سکولاریسم و ...
ب: تحول اهداف و تمایلات همچون رفاه طلبی
ج: تحول در دستگاه معرفت شناسی
پارادایم حاکم منطق و فلسفه ارسطویی مانع جدی در عینیت
شاید بتوان گفت اولین گام مغرب زمین در دستیابی به علوم کارآمد و ناظر به سرپرستی عینیت، دست شستن از پارادایمِ حاکم منطق و فلسفه ارسطویی در تحلیل علم میباشد و لذا با تحقیقات دانشمندانی امثال فرانسیس بیکن، دکارت، هیوم، کانت، پارادایم فوق شکسته شد و پارادایم جدیدی شکل گرفت که در سایه آن توانستند در تمامی حوزههای علوم انسانی، تجربی و طبیعی به دستاوردهای بزرگی دست پیدا کنند، هر چند این علوم، علومی سکولاری هستند که توسعه مادی این عالم را رقم زدهاند.
اما به نظر نگارنده توجه به این نکته اساسی لازم است که ماندن در حصار پارادایم منطق و فلسفه ارسطویی و مخصوصا دستگاه معرفت شناسی آن، مانع جدی بر سر راه، راهیابی به عینیت و علوم کارآمد است.
مشکل حوزه ماندن در پارادایم ارسطویی
شاید بتوان گفت مشکل اساسی دستگاه معرفت شناسی مورد قبول حوزههای علمیه نیز ماندن در پارادایم فوق است، هرچند تقریرهای نو و جدیدی در این پارادایم از دستگاه معرفت شناسی ارسطویی صورت گرفته و گویا دستگاه جدیدی ارائه دادهاند. در اینجا تنها به چند اشکال عمده دستگاه معرفت شناسی موجود اشاره میگردد که با وجود این اشکالات علم دینی و یا کارآمدی آن با موانع جدی روبرو خواهد شد:
الف) دستگاه معرفتشناسی موجود تنها به تحلیل چیستی عالم و واقعیت میپردازد اما از تحلیل چگونگی و شدن واقعیتها عاجز است و حال اینکه آنچه در توسعه اجتماعی مطرح است شدن و تغییر و تصرف در عینیت و حرکت از وضعیت موجود به سمت وضعیت مطلوب است.
ب) این دستگاه معرفت شناسی تنها با علوم حقیقی سر و کار دارد و خود اذعان دارد که مباحث معرفت شناسی در حوزه علوم اعتباری و علوم تجربی قابل جریان نمیباشد و اصلاً یقین و مطابقت و کاشفیت در این دسته از علوم مطرح نمیباشد.
ج) نوعاً در این دستگاه معرفت شناسی با روش قیاسی به شناسایی واقعیت پرداخت میشود، روش کلی به جزئی که این روش نوعاً روش انتزاعی و حیث نگر است که محصول آن کلی نگری نسبت به عالم است و لذا «منطق کلی نگری» است و نه کل نگر و البته در این کلی نگری هم اذعان دارد که در مقام اثبات ارائه تعریف ذاتی از واقعیت ممکن نیست و تنها تعریف واقعیت به لوازم خاص و آثار امکان دارد. و حال اینکه آنچه در توسعه اجتماعی مدنظر است نگاه کل نگر میباشد و لذا میبینیم در مغرب زمین از روش قیاسی عبور کرده به روش استقرایی (جزئی به کلی) رسیدند و از روش استقرایی هم گذر کرده به روش فرضیه ـ استنتاجی رسیدهاند.
هـ ) معیار صحت در این دستگاه معرفت شناسی «تطابق باواقع» است و لذا علم کشف از واقع میکند و صدق و کذب در علم مطرح میباشد. البته این که علم انسان با خارج ارتباط دارد و از طریق فهم انسان میتواند به خارج راه یابد و نباید به دام سوفسطائیان افتاد مطلبی بدیهی است که موردقبول همگان است اما تمام سخن در تبیین این امر بدیهی است که علیرغم تلاشهای بسیار فلاسفه جهت تبیین این امر بدیهی تحت عناوین مختلفی همچون وجود ذهنی، علم حضوری اتحاد علم و عالم و معلوم، اتحادی وجودی عوالم و ... هنوز اشکالات عدیدی متوجه این تلاشها میباشد و لذا میبینیم که در نهایت امر مسئله تطابق هم باید حل میگردد و حال اینکه آنچه بدیهی است ارتباط علم ما با خارج است و یا کاشفیت اجمالی علم است اما از بداهت موضوع نباید به عنوان دلیلی بر صحت یک تئوری خاص فلسفی در تحلیل کاشفیت یا کاشفیت تفصیلی استفاده شود.
مانع جدی در عینیت علوم
به نظر میرسد رابطة تطابق صورت با خارج اصلاً توجیه بردار نمیباشد ماندن در حصار پارادایم منطق و فلسفه ارسطویی و مخصوصا دستگاه معرفت شناسی آن، مانع جدی بر سر راه، راهیابی به عینیت و علوم کارآمد است. پاسخ به این سؤال با حمل اولی و شایع هم تنها فرار از سؤال و تکرار ادعا است. حتی بنابر اصالت وجود اگر وجود دو تا میباشد و ماهیت هم تابع وجود است مطابقت دو چیز به چه معناست؟ آیا تطابق است یا تناسب؟
لذا رئالیسم خام که تطابق مطلق را بین دو چیز برقرار میکند، هیچ دلیلی برای دفاع ندارد جز اینکه طرف مقابل را به ایدهآلیسم متهم میکند.
ز) برای نمونه گاه در تعریف و تحلیل کاشفیت مطرح میکنند «حضور مجرّد لمجرد» که در باب این تعریف سؤالات اساسی مطرح است.
اولاً: حضور در موجود مجرد معنا دارد و در مادی و غیرمجرد معنا ندارد و به تعبیر خود آقایان وجود مادی، گسترده و پخش است و اجزائش از خودش غایب است، حال سؤال این است که آیا وحدت اتصالی در موجودات مادی فرض نمیشود؟ به نظر میرسد ماده، مرکبی پراکنده و فاقد اتصال و وحدت نمیباشد.
ثانیاً: اصلاً بحث مجرد و مادی از کجا آمده است! آیا امواج مجردند یا مادی؟ آیا این تقسیمبندی بر پیشفرضهای طبیعیات قدیم متکی نیست؟
ثالثاً: نکته مهم دیگر این است که آیا این حضور حضور علّیتی است یا حضور فاعلیتی؟ اگر حضور علیتی باشد اشکالات فراوانی متوجه میشود.
1ـ این حضور علیتی را میتوان در جاهای دیگر مثلاً رایانه هوشمند هم مطرح نمود و حال اینکه معرفت و ادراک آنجا معنا ندارد.
2ـ طبق این تبیین از کشف دیگر سخن از جهتداری علوم معنا ندارد زیرا هم کافر و هم مؤمن کشف میکنند و ایمان و کفر آنان در فرآیند علیتی فهم تأثیری ندارد. اما اگر عنصر اختیار و فاعلیت به عنوان یک حد اولیه، وارد فضای علم شود، طبعاً اختیار فاقد «جهت» نیست و همین جهت است که کیف فهم را عوض میکند. و لذا معیار اصلی علوم حق و باطل میشوند و صدق و کذب را میتوان معیار فرعی تلقی نمود.
پایان پیام/
نظر شما