خبرگزاری شبستان-کرمان؛ طاهره بادامچی
قرار مصاحبه برای شب هماهنگ شده است، حوالی ساعت ۲۰ به محل قرار می رسم؛ همین قدر می دانم که ۶ نفر از این خانواده در حادثه تروریستی ۱۳ دی ماه کرمان مجروح شدند.
زنِ مجروح تا آماده شود و از اتاق بیرون بیاید، حدود ۲۰ دقیقه ای زمان می برد؛ در این فاصله، یکی از همسایه ها که دوست مشترک من و آن زن است، توضیحات کوتاهی می دهد: آن مجروحی که ساچمه از تلفن همراه او عبور و به سینه اش اصابت کرده هم از همین خانواده است!
به سختی خودش را روی مبل جا می دهد، نشستن برایش سخت است و برای همین پس از چند دقیقه مجبور می شود همان جا دراز بکشد.
می گوید: قبل از حادثه دلشوره داشتم، یک جور حس بیقراری؛ مخصوصاً که دختر برادرم چند دقیقه قبل تر گفته بود: تصور کنید اینجا بمب گذاری بشه!
ادامه می دهد: همیشه از جمعیت زیاد وحشت داشتم؛ آن روز از ظهر گلزار شهدا بودیم؛ حوالی ساعت ۱۴:۳۵ تصمیم گرفتیم برویم خانه، نزدیک مسجد فروزی که شدیم ناگهان صدای انفجار مهیبی شنیده شد، همه جا را دود گرفته بود و با بهت هر چه تمام فقط خون و تکه های گوشت را می دیدم که بالای سرم معلق بودند! گوش هایم هنوز از آن روز گرفتگی دارد.
اینها را مرضیه کرمی رباطی می گوید که در روز حادثه به همراه خواهر و دو دختر خواهرش و دو دختر برادرش مجروح شدند و حالا نیمی از ساچمه ای که در کتف او باقی مانده و در بیمارستان بیرون آورده نشده، در منزل به کمک همسرش، از نقطه ای که به یک حفره تقریباً یک سانتی در کتف او تبدیل شده، جدا می شود.
او که به گفته خودش از دیدن یک صحنه خشونت آمیز در فیلم و سریال ها هم می ترسد؛ وقتی به بیمارستان منتقل می شود آنجا را روی سرش می گذارد!
وی با بیان اینکه من هنوز در شوک حادثه هستم و از لحاظ روحی به شدت نیازمند روان درمانی زیرا صحنه انفجار هر ساعت جلوی چشمانم هست و خیلی زجر کشیدم؛ می افزاید: در همان ساعت نخست انتقال به بیمارستان شهید باهنر به دلیل جراحت ریه تا چند روز چست تیوب قرار دادند و الان نگران این هستم سرنوشت ریه من چه می شود.
کرمی رباطی با اشاره به اینکه افرادی که در نزدیک ما بودند همه شهید شده بودند و بدن های شهدا را با هر آنچه که دم دست بود، می پوشاندند؛ افزود: در همان حین چند شیء سیاه به طول تقریباً ۲۰ تا ۳۰ سانتی متر از یک سمت من به طرف دیگر پرتاب شد و هنوز نفهمیدم چه بود.
وی که قبل از حادثه راننده سرویس مدارس بوده، می گوید: برای مدتی از بیکار شدم و همسرم به عنوان تنها پرستارم نیز نمی تواند سر کار برود و نگران وضعیت مالی زندگی هستیم؛ از طرفی نگرانی از چگونگی رسیدگی به ادامه درمان هم وجود دارد که امیدوارم مسئولین جدی بگیرند.
کمی به مرضیه خانم زمان می دهیم، نفسی تازه کند و در صورت آمادگی، گفتگو را ادامه بدهیم.
با همان سینه ای که به شدت مجروح است، کمی خودش را روی مبل جابجا می کند و محکم می گوید: فکر کرده اند با چهار تا توطئه و اجیر کردن یک عده خودفروخته با آن مغزهای فاسد، ما از راه حاج قاسم برمی گردیم!؟ نه؛ عمراً اگر ذره ای به عشق مردم نسبت به حاج قاسم ضربه زده باشند بلکه چهره سیاه خودشان را خیلی واقعی تر و واضح تر نشان دادند؛ پیشرفت ایران قوی برای آنان دیدنی، پذیرفتنی و قابل هضم نیست که چنین پست و حقیرانه دست به کشتار زنان و بچه ها می زنند.
مرضیه کرمی رباطی با وجود همه دردی که از ظاهرش پیدا و در صدایش نمایان است اما در هیبت یک دهه شصتی با اراده و پای کار می گوید: آنان به شدت از حاج قاسم می ترسیدند و حالا به ظن باطل خودشان می خواهند از طرفداران او کم کنند، غافل از اینکه دهها نفر جذب آرمان او می شوند.
وی گله ای هم دارد؛ می گوید: وقتی بیمارستان بودم، مسئولین زیادی آمدند و رفتند و... اما از وقتی ترخیص شدم دریغ از کمترین سراغی که از من گرفته باشند؛ حتی یک تماس تلفنی! خب به من حق بدهید که نگران وضعیت جسمی و روحی و ادامه درمانم باشم، من حتی نمی دانم برای پیگیر پرونده مجروحیتم به کجا و چه کسی باید مراجعه کرد؟ انتظار دارم به این موارد رسیدگی شود.
نظر شما