خبرگزاری شبستان-کرمان
اطلاعیه شهادت او را که در فضای مجازی می بینم ذهنم خالی است، هیچ شناختی از او ندارم؛ نه از خودش نه از دردهایی که همه این سالها کشیده و بهایی که برای آرامش من و امثال من پرداخته است! بهایی به قیمت از دست دادن یک چشم و ناراحتی های اعصاب و روان حاصل از شیمایی دوران جنگ!
بی تعارف باید گفت خیلی بی معرفتی است که اینجور وقت ها یادشان کنیم؛ حالا که با جسم دردمندشان وداع کرده اند ما به مراسم وداع شان بیاییم؛ چه وداع تلخی!
نمی دانم چرا با اینکه بارها گفته و شنیده ایم« گاهی چه زود، دیر می شود» و بعضاً تاوان آن را هم داده ایم، اما هیهات که درس گرفته باشیم!
گفتم که ذهنم خالی بود؛ تا اینکه دوستی با ارسال یک تصویر مرا به خاطره ای برد که قبلاً برایم گفته بود... ماجرای شیرین دیدار حاج قاسم و جانباز 70 درصد علیرضا یزدان پناه احمدآبادی در سال 85؛ اما من آن روز که خاطره را برایم می گفت هم اصل را درنیافتم! خود او را فراموش کردم و چه زمانه بدی است، یا نه، چرا زمانه را بد می کنیم که مولا علی فرمودند« لا تسبوا الدهر...» اشکال از ما است، ما فراموش کار شدیم، یعنی آنقدر در خودمان فرو رفته ایم که غافل از واسطه های نعمت شدیم؛ نعمتی به بزرگی امنیت، آرامش و...
متولد چهارم اردیبهشت ماه سال 47 در راور بود؛ آبان سال 62 در والفجر چهار یک چشم خود را از دست داد و شیمیایی اعصاب و روان بود؛ با این همه اما خانم جنت خالقی آگاهانه و صد البته عاشقانه پذیرفت که با او ازدواج کند و همه شرایط او را قبول کرد و برای همین امروز(14 آبان 1402) وقتی پیکر همسرش را برای مراسم وداع در حسینیه ثارالله آورده بودند و او ضجه ها می زد هم نتوانست عشق خود را کتمان کند.
به گفته شاهدان عینی، جنت خانم در تمام سال های زندگی با یک جانباز 70 درصد اعصاب و روان، قربان صدقه او رفته و نگذاشته او جز دردهای ناشی از جراحت جنگ، درد دیگری حس کند، درد بی توجهی، بی مهری و... هرگز!
میان همه اشک ها و آه و ناله ها وقتی با چشم خود می دید که جانش می رود اما به یاد همه عاشقانه هایی که با علیرضا داشته از جا بلند می شود، اصلاً وقتی پای عشق و دوست داشتن در میان باشد آدم ها جسور می شوند؛ جنت خالقی هم از این دست زنان عاشق است؛ میکروفن را با صلابت گرفت و گفت: من از فرزندام معذرت می خواهم، مرا حلال کنند که زندگی پر از درد و رنج و غصه را انتخاب کردم؛ من می خواستم یک پرستار، یک همسر، یک پدر و یک مادر نمونه باشم؛ من این زندگی را انتخاب کردم؛ مرا ببخشید اگر در همه این سالها اذیت شدید.
وی سپس با عباراتی که گویای برخاستن از عمق جانش بود؛ ادامه داد: من شهادت می دهم این عشق من! نفس من! عزیز من! مظلوم ترین و پاکترین فرد بود؛ خدایا! به عرش کبریایی ات، به خون شهدا، بهترین جا و نقطه بهشتت را به او هدیه بده؛ شهید مرا به بهترین درجات در ِآخرت برسان، مرا که آرزو داشتم دنیا و آخرت با او باشم مورد شفاعت شان قرار بده»
جانباز علیرضا یزدان پناه عاشق امام حسین و کربلا بود؛ قبل از اربعین امسال وقتی متوجه شد دوست من(همان که دیدار آن سال حاج قاسم با این جانباز حضور داشته) راهی کربلا است، درخواست کرده بود تحفه ای از کربلا برایش به یادگار بیاورد.
روز آخر سفر اربعین بود و ساعات آخری که در کربلا بودیم؛ برای خرید چفیه به یکی از مغازه های نزدیکی خیمه گاه رفتیم؛ دوستم گفت من هم می خواهم برای یک نفر چفیه تهیه کنم... گذشت تا روز چهارشنبه هفته گذشته، دوستم اطلاعیه شهادت جانباز علیرضا یزدان پناه را برایم ارسال کرد و گفت: توی این مدت قسمت نشد چفیه را به دستش برسانم! پرسیدم مگر برای ایشان خریده بودید؟
دست تقدیر اما این بود آن چفیه امروز در مراسم وداع به او برسد تا فرش مزارش شود و قبل از آنکه پیکر دردمندش را درون خاک سرد زمین بگذارند، او را به آغوش گرم چفیه ای کربلایی سپردند تا با یاد ارباب و مولایش حسین علیه السلام مأوا بگیرد.
گزارش از طاهره بادامچی
نظر شما