به گزارش خبرگزاری شبستان، انسانهای وارسته که سالها عبادت و بندگی خدا کرده اند و روحشان را صیقل داده اند, به یک لطافت روحی می رسند که می تواند آثار زیادی از خود به جای بگذارد. اگر در احوال بزرگان و عرفای به نام تفحص کنید و احوالشان را مطالعه کنید به این مساله به خوبی پی خواهید برد که آنها از لطافت روح در حد بسیار بالا لذت می برند.
شاید در نگاه اول نتوانید تصور کنید که یک شخصیت عارف و برجسته بتواند در ابعاد و زمینه های مختلف حرفی برای گفتن داشته باشد.
اما در واقع اینطور نیست. بسیاری از عرفای عالم و به نام ما در زمینه های مختلفی از علوم تبحر داشتند. به عنوان مثال می توان از امام خمینی, شیخ حسنعلی نخودکی, شیخ بهائی, علامه قاضی و و دیگر بزرگان نام برد.
در این میان نام آیه الله بهجت در عصر و زمان ما می درخشد. او که به عنوان یک مجتهد و عالم فرهیخته و بصیر شناخته می شد، شهره عرفانش بیش از همه در جان و دل مردم جای گرفت.
کرسی درس فقه و اصول او را تک بعدی نکردبه طوری که علاوه بر تدریس فقه و اصول و سبقت در مباحث عرفان عملی و عرفان نظری، شعر نیز می سرود.
در این نوشتار به برخی از این اشعار اشاره می کنیم:
هر که دید از آل پیغمبر(ص) اثر/ جای پای جمله شان بگذاشت سر
شربتی کَاز دستشان نوشیده شد/ تا ابد شیرینی اش در کام بُد
شربت دیگر کسان، فرداست زَهْر/ بدءِ آن خیر و نهایت شرّ و قَهْر
*****************************
قلب اگر مِرْآة شد، مَرْئِیّ بدید/ چون مُجَرَّد هست ما فِی الْغَیْب دید
«کُلُّ شَیْء هالِکٌ إلاّ وَجْهَهُ»/ آن بداند، کاوست با «هُو» روبرو
**************************
از تنفّس پی به صاحب می بری
قطع آن دیدی زِعبرت بگذری
ای خدا! واضحْ مرا مشکل مدار
مشکلاتِ دَهْر بر من سَهْل دار
چون که در دستِ تو باشد کُنْ فَکان
چون به دیگر سو رَوَم در هر زمان؟
گر فراموشم بداری خویش را
یادِ چیزی کی کند دردم دواء؟
از مناجاتم اگر کردی برون
کی سعیدم می نمایی از درون؟
گر به من کردی جهنّم را محلّ
گویم: ای اهل جهنّم! لاحِیَل
من خدایی غیر حقّ نشناختم
با شماها در جهان ننواختم
دوست بودم با همه یارانِ حقّ
دشمن بدکار و بددارانِ حقّ
روسیاهی در عمل این جا براند
نقطه ی بیضاء من در جا بماند
گرچه من این جا سیه رو آمدم
متّصل با حَبْلِ مولایم شدم
من نگفتم: روسفیدم در جهان
نامه ام نَبْوَد سیه با این و آن
صاحبِ وُدّی بُدم چون مو دقیق
همچون بودم با اَوِدّائش رفیق
چشم من با دشمنان، روحم لطیف
من نبودم خارِ رَهْ سر هر شریف
حالیا! در دوزخم بگذاشتی
ساقیا ! هر تلخ، شیرین داشتی
چون ز دستت آبریزی بنگرم
بنگرم دست تو، آبش ننگرم
گفت لقمان: تلخ، شیرین شد مرا
چون ز دستِ مُنْعِمَم دیدم وُرا
ناخنی از دست تو در لقمه ای
گر ببینم باشد اَحْلی طُعْمه ای
چند پرسی: تلخ بُد یا خوشگوار؟
نیست تلخ ار می رسد از دست یار
گرچه در یاری دروغم داخل است
با دروغِ دوستان کَالْغافِل است
گر بگویی: دوستی کامل نبود
گویمت، سلمان و بُوذْر دلْ که بود؟
گر بگویی مثل بد، گه داشتی
گویمت: تَوّابیش بگذاشتی
*************************
ای خدا! نوری بده چون نار طور
آن چه در باطن بُوَد آرَد ظهور
یا که ظاهر را نماید کَالْعَدَم
اِنْدکاکِ کوه انیّت به دَم
گر بدادی ای خدا! محفوظ دار
از سقوط و از معاصی برکنار
تا نگویندم که آقایت تو را
طرد کرده، نیستی اهل شِفاء
یا عتیقی مانده ای از کار دور
یا رسیدی نارسی بر کوه طور
از سرور بی خودی واقف شدی
دائماً مُسْتَغْفِری از با خودی
قُرب او پروانه ها را سوخت پَر
ای مُحاطَ الرَّبّ! چرا این بال و پَر؟
چون نداری علم، محرومی از آن
چون نکردی ذوق، معذورت بخوان
هر که را اُنس عبادت داده اند
قاب قَوْسَیْنِ سعادت داده اند
******************************
دل حریم ربّ، مده دستِ کسان
ناکسان را است اندر دل مکان
خانه را ویران کند تا آن حدود
نیست آبادی امید از آن به زود
حفظِ دل از غیر حقّ چون واقف است
گر نکردی، گُرگ، دل را صاحب است
شو مُهیّایِ پذیرایی، که نیست
چاره جز تسلیمِ گرگ آن جاکه زیست
جز تَحَصُّن بر فناء فی الله و ذکر
راه دیگر نیست نزد اهل فکر
راه استغراق، ذکر است ای پدر!
شوق محبوب و مخافت از غِیَر
*******************************
هر که از نور خدا آگاه شد
نزد او دنیا، چو قعرِ چاه شد
*******************************
مُرغ گر غافل نشد، کی صید شد
دستِ صیّادِ نگهبان، قید شد
پایان پیام/
نظر شما