شهادت؛سه روز مانده به پذیرش قطعنامه

تنها سه روز به پذیرش قطنامه 598 مانده بود که رزمندگان لشکر 27 محمد رسول الله (ص) سوگوار از دست دادن قائم مقام خود شدند.

خبرگزاری شبستان: "فاطمه عرب ها" همسر شهید غلامرضا صالحی قائم مقام لشکر 27 محمد رسول الله(ص)، قائم مقامی که اولین گروه اعزامی از نجف آباد اصفهان به ارتفاعات بازی دراز را سرپرستی کرد و تمام سالهای جنگ در خاکریز جبهه ها دشمن را به کمین نشسته بود  به مناسبت فرا رسیدن بیست و چهارمین سالگرد شهادت این سردار نام آشنای سپاهیان محمد رسول الله(ص)اینگونه می گوید:


مثل بچه های عملیات زندگی می کنی


زندگی را آسان می گرفتیم. همه وسایل زندگیمان در صندوق عقب یک خودروی پیکان جای می گرفت. تا جایی که می توانستیم امور را ساده می گذراندیم. به جای رخت آویز میخ به دیوار می کوبیدم و وقتی می خواستیم به شهر دیگری برویم، آن میخ ها را هم درمی آوردم و با خود می بردم؛ غلامرضا می خندید و می گفت: مثل بچه های عملیات زندگی می کنی... .


این دفعه که برگشتی نمی گذارم بروی


همسرم همه سالهای جنگ را در جبهه حضور داشت. مراسم سومش که برگزار کردیم، قطعنامه 598 امضا شد. زمانی هم که ازدواج کردیم (فروردین سال 60) بعد از دو سه روز به جبهه رفت. تحمل آن شرایط سخت بود اما سعی می کردم خودم را وفق دهم. اما گاهی تا حدی بی تاب می شدم که با خود می گفتم این دفعه که برگشت نمی گذارم برود و می گویم باید بمانی. اما وقتی می آمد، جبران روزهای نبودنش را می کرد.


پایان سرگشتگی با شیر گاو  روستایی


به دلیل ماموریت هایش مجبور بودیم در شهرهای مختلفی زندگی کنیم. ارومیه، کرمانشاه، اندیمشک و جنوب کشور شهرهایی بودند که 8 سال زندگی مشترکمان را در آنها گذراندیم. هر جایی مشکلات خاص خود را داشت اما کنار می آمدیم. کرمانشاه آخرین جایی بود که با غلامرضازندگی کردم. دائم بمباران می شد و امنیتی نبود. مردم شهر را تخلیه کرده بودند.

 

یادم می آید برای دختر کوچکم می خواستم شیر خشک تهیه کنم اما مغازه ها و فروشگاهها تعطیل بود. مجبور شدم به روستاهای اطراف بروم. بالاخره پیرزنی روستایی با دوشیدن شیر گاو خود به کمکم آمد.


اگر شهید شدی می گذارمت پشت در خانه پدرت و فرار می کنم


شهر را که بمباران کردند، غلامرضا نگران شده بود. وقتی برگشت گفت: دائم می ترسیدم برایت اتفاقی افتاده باشد. با خودم می گفتم جواب پدرش را چه بدهم؟ بعد به این نتیجه می رسیدم اگر شهید شده بودی تو را به نجف آباد ببرم و بگذارم پشت در خانه پدرت و فرار کنم...


تلفن سفارشی از عراق


گاهی تا یک ماه خبری از او نداشتم. می رفت عراق شناسایی. یکبار شهید طباطبایی به کرمانشاه آمده بود. از روی دلخوری گفتم این غلامرضا یک تلفن هم نمی زند. شهید به شوخی گفت: بگذار خط تلفن ایران به عراق وصل شود، می گویم با شما تماس بگیرد.


به نظارت شهید اعتقاد دارم


تحمل آن شرایط سخت بود. از نجف آباد به کرمانشاه رفته بودم و تنها زندگی می کردم؛ آن هم با سه بچه پرانرژی و با شیطنت های کودکانه. نبودن غلامرضا آزارم می داد اما باور داشتم شهید دستم را می گیرد و کمکم می کند.برای همین صبر را پیشه راه می کردم و به نظارت شهید بر زندگیمان اعتقاد راسخی دارم.

 

پدر را باید تهدید کرد


گواه نظارت شهید بر زندگیمان اتفاقی است که در نه سالگی دخترم مرضیه افتاد. من هر سال نوروز بچه ها را به مسافرت می بردم. آن سال بنا به دلایلی نتوانستم این کار را انجام دهم. یک روز رفته بودیم سر مزار همسرم. مرضیه به قبر پدرش پشت کرد و نشست. گفتم این چه کاریست دخترم؟! گفت:" آخه امسال نرفتیم مسافرت از دست پدر دلخورم." هنوز چند روز نگذشته بود که مقدمات مسافرت فراهم شد و به سفر رفتیم. مرضیه خندید و گفت: پدر را باید تهدید کرد...


مدیون این دو کلام رهبری هستم


روزی که خبر شهادتش را شنیدم احساساتم به شدت جریحه دار شد و به لحاظ روحی دچار مشکل شدم تا اینکه همراه با فرزندانم خدمت مقام معظم رهبری که آن زمان رییس جمهور بودند، شرفیاب شدیم. ایشان خطاب به من فرمودند: "حاج خانم خداوند به شما صبر و اجر بدهد." اگرچه دوست داشتم ایشان بیشتر با من حرف می زدند اما همین دو کلمه آرامبخش روح من شد. همیشه می گویم مدیون این دو کلام رهبری هستم...

 

شهید غلامرضا صالحی به سال 1337در نجف آباد متولد شد. وی به تاریخ 24 تیر ماه سال 1367 (سه روز پیش از پذیرش قطعنامه 598) در تنگه ابو قریب بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ بال در بال ملائک گشود.


سردار شهید غلامرضا صالحی در زمان شهادت ، قائم مقام لشکر 27 محمد رسول الله(صلوات الله علیه) به شمار می رفت.


پایان پیام/

 

کد خبر 153134

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha