خبرگزاری شبستان؛ پیشوای هفتم شیعه در خانواده ای مقدس و در هاله ای از قدس و تقوا به دنیا آمد. از پدر و مادری که دارای ارحام مطّهر و اصلاب شامخه بودند. دوران حیات او مصادف است با آخرین نفسهائی که از دودمان اموی بیرون آمد و در واقع بنی امیه در حال نزع روان بود. طبیعی است که جامعه و عصر کودکی او، عصر بحران باشد زیرا از یک سو بنی امیه در حال جای خالی کردن است و از سوی دیگر بنی عباس درحال جان گرفتن و ریشه دار شدن؛ و در این کشمکش بود که بزرگترین واقعه تاریخ فقه اسلام جان گرفت و اتفاق افتاد. شیخ مفید درباره آن حضرت میگوید:«کانَ ابُوالحسن مُوسی (ع) اَعبَدَ اَهلِ زَمانِهِ و اَفقَهَهُم و أسخاهُم کفّاً و اکرَمَهُم نفساً» ابوالحسن موسی (علیه السلام) پرستندهترین و سخیترین و با شخصیتترین اهل زمان خود بود. همچنین یعقوبی، موّرخ شهیر درباره وی مینویسد: «و کانَ موسی بن جعفر (ع)» مِن اَشَدِّ النّاسِ عبادَهً، «عابدترین مردم زمان خود بوده است.»
امام حوزه درسی پدر را سر و سامان می دهد
امام کاظم (علیه السلام) دردوران امامت خود با چهارتن از زمامداران بنی عباس معاصر است که هرکدام بلای جان و آفت ایمان بودند و امام درباره هریک موضع ویژه ای داشت. آن چهار عبارت بودند از: پس از شهادت پدر، حدود 10 سال با منصور زندگی گذراند (حدود سال 158) مدت 10 سالی را هم با مهدی عباسی گذراند (حدود سال 169 هجری) نزدیک به یکسال و 3 ماه را با هادی عباسی گذراند(حدود سال 170 هجری) و قریب به 15-14 سال را با هارون (سالهای 185 هجری). امام کاظم (علیه السلام) ده سال از دوران امامت خود را در عصر منصور گذراند. سالهای اول امامتش منصور هنوز در دغدغه شهادت امام صادق (علیه السلام) بود. او امام صادق (ع) را به شهادت رسانده و منتظر بازتاب آن بود. بسیاری از مردم به او خوش بین بودند و باورشان نمیشد که منصور با آن همه ادعای حمایت از اهل بیت دستش به خون فرزند راستین اسلام و اهل بیت آغشته باشد. امام را شهید ولی از آینده امر خوف داشت. به همین دلیل درباره فرزندش امام کاظم (ع) راه مدارا و خاموش ماندن را در پیش گرفت و در سالهای اول امامت معترض او نشد و امام کاظم (علیه السلام) توانست حوزه درسی پدر را سروسامان دهد و شاگردان پراکنده او را از نو جمع کند و به درس و بحث بپردازد. هر مقدار که از زمان شهادت امام صادق (ع) فاصله بیشتر میشد اعمال فشار او بر امام و بر علویان نیز بیشتر میگشت. در طراحی برای قتل امام کاظم (ع) بود که اجل مهلتش نداد پس از 10 سالی که از امامت امام میگذشت او از دنیا رفت و به ظاهر امام کاظم (ع) از شر او و از مشکل آفرینیهای او راحت و آسوده شد.
امام کاظم علیه السلام و هدایای نوروزی ایرانیان
منصور برای نزدیک کردن امام به خود و استفاده از عنوان و موقعیت او، و برای اینکه خود را به مردم به گونه ای نشان دهد که رابطهاش با اهل بیت خوب است، از امام درخواستهایی به ظاهر احترام آمیز داشت. مثلاً از او خواسته بود که در نوروز ایرانیان در جای او بر مسند او بنشیند و تحفه و هدایایی که از سوی ایرانیان برایش آورده میشود جمع آوری کرده و دریافت دارد.
امام که از نقشه فریب کارانه او آگاه بود در پاسخ به درخواست منصور فرمود من در اخبار جدم رسول خدا (ص) بررسی کردم و برای این عید خبری و اثری نیافتم. این رسم به عنوان سنتّی درنزد ایرانیان بود که اسلام برآن مهر محو و فنا زد. پناه بر خدا چیزی را که اسلام محو کرده من زنده سازم. در عین حال منصور بر او فشار آورد و امام مجبور به جلوس در آن روز شد. هدیه های بسیاری آوردند و امام از منصور درباره مصرف آن کسب تکلیف کرد و منصور اجازه تصرف را به امام داد. در این حال فردی به خدمت امام رسید که هدیه ای نداشت که تقدیم محضر او کند و سه بیت شعر در مرثیه امام حسین (ع) سرود و آن را تقدیم کرد و امام نیز هدایا را به عنوان سپاس تقدیم او کرد.
وصیت نامه مبهم امام صادق علیه السلام
کار منصور در تمام مدت حکومتش زجر و آزار رساندن بود. دامن همت به کمر زد تا شمر صفت به قتل آل علی پردازد و در این راه صدمات بسیاری وارد کرد. امام کاظم پس از شهادت پدر، در سن بیست سالگی با چنین زمامدار ستمگری روبرو گردید که حاکم بلامنازع قلمرو اسلامی به شمار میرفت. منصور وقتی که توسط «محمدبن سلمان» فرماندار مدینه از درگذشت امام صادق (ع) آگاه شد، طی نامه ای به وی نوشت : «اگر جعفر بن محمد سقفی را جانشین خود قرار داده، او را احضار کن و گردنش را بزن» طولی نکشید که گزارش فرماندار مدینه به این مضمون به بغداد رسید : جعفر بن محمد ضمن وصیتنامه رسمی خود، پنج نفر را به عنوان وصی خود برگزیده که عبارت است از: 1- خلیفه وقت، منصور دوانیقی 2- محمدبن سلیمان (فرماندار مدینه و خود گزارش دهنده) 3- عبدالله بن جعفر (برادر بزرگ امام کاظم) 4- موسی بن جعفر 5- حمیده (همسر آن حضرت)
فرماندار در ذیل نامه کسب تکلیف کرده بود که کدام را به قتل برسانم. منصور که هرگز تصور نمیکرد با چنین وضعی روبرو شود فوق العاده خشمگین گردید و فریاد زد : اینها را نمیشود کشت. البته این وصیتنامه امام یک حرکت سیاسی بود، زیرا حضرت امام صادق (ع) قبلاً امام بعدی و جانشین واقعی خود یعنی حضرت امام کاظم را به شیعیان خاص و خاندان علوی معرفی کرده بود اما از آن جا که از نقشه های شوم و خطرناک منصور آگاهی داشت برای حفظ جان پیشوای هفتم چنین وصیتی نمود. فشار سیاسی عباسیان در دوره ای آغاز شده بود که بیش از آن امام باقر (ع) و امام صادق (ع) با تربیت شاگردان فراوان، بنیه علمی و حدیثی شیعه را تقویت کرده و جنبشی عظیم درمیان شیعه پدید آورده بودند. امام کاظم (ع) پس از این دوره در مرکز این فشارها قرارگرفت. در عین حال رسالت ایشان آن بود تا در این حرکت علمی، توازن و تعادل فکری را میان شیعیان برقرار کنند. طبعاً عباسیان نمیتوانستند تشکلی به نام شیعه را با رهبری امام بپذیرند. این مهمترین عاملی بود که آنها را وادار کرد تا امام را تحت فشار بگذارند. البته این فشارها باعث شد امام نتوانند ارتباط روشن و واضحی با علویان و شیعیان برقرار کنند، چون نمیخواستند بهانه ای به دست حاکمان دهند که موجب آزار و اذیت و فشار بر شیعیان گردد.
اموال مصادره شده امام برگردانده شد
مهدی عباسی در آغاز کار فرمان عفو عمومی داد. زندانیان سیاسی را آزاد کرد، از قتل و کشتار مردم که در عصر منصور امری جاری و عمومی بود خودداری کرد اموال مصادره شده در زمان منصور را به صاحبانش برگرداند و بیت المال را بین مردم قسمت کرد... اما غافل از اینکه این در آغاز کار است و شرارتهای او در پشت سر. او در آغاز کار به دینداری تظاهر داشت و میکوشید خود را فردی پای بند به دین و مذهب نشان دهد. او سعی داشت نشان دهد که کارهایش در خط مذهب است و حتی دوست ندارد که مظالم مردم را برگردن داشته باشد. به همین ادعا بود که اموال مصادره شده امام صادق توسط منصور را به فرزندش امام کاظم برگرداند. اما دینداری او طولی نکشید و به عیش و اسراف و لهو و لعب مشغول شد. اموال پدر را به تدریج صرف مجلس شب نشینی و عیاشی نمود. که در این زمان ثروت باد آوردهی پدر زود فانی شد و مهدی عباسی برای جبران آن دست به ستم اقتصادی گشود و به حقوق مردم اجحاف کرد. سیاست او سیاست مردم فریبی و البته ملایم تراز پدرش بود اما کینه علویان را در دل داشت. او کاملاً این مسأله را احساس میکرد که وجود و حیات علویان برای حکومت او خطرناک است. به همین دلیل آنها را یا تسلیم خود میکرد یا در زندانهای تاریک سرکوب می نمود.
امام کاظم در عصر امامت با سه زمامدار عباسی سروکار داشت ولی هر سه آنها بیم آن داشتند که مبادا حکومتشان توسط امام از بین برود. مهدی پس از استقرار حکومتش امام را به بغداد آورد و وارد زندانش کرد. امام در دوران فراغ سرگرم درس و بحث و نقل حدیث بود. میکوشید تلاش و برنامه ریزی پدر را زنده بدارد و خط علمی پدر را تعقیب کند. چه بسیار مردم که از نقاط مختلف جهان به مدینه آمده و پنهانی از محضرش استفاده میکردند و عطش معنوی خود را فرومی نشاندند. وقتی خبر این مجالستها به مهدی رسید بر میزان اضطرابش افزوده گشت در نتیجه به کنترل درس امام پرداخت و این امر همچنان ادامه داشت تا او نیز از دنیا رفت. به نظر میرسد که این دوره برای امام، فرصت بیشتری را فراهم کرده بود تا امام بتوانند در روند تحویل فرهنگ اقدام کنند.
امام کاظم و عصر بحران
در سال 169 هجری بعد از مرگ «مهدی عباسی» پسرش «هادی» که نو جوانی عیاش، مغرور و بی تجربه بود به مسند خلافت رسید و حاکمیت او باعث تلخیهایی شد که برای جامعه اسلامی بسیار سخت بود. زمانی که هادی بر مسند خلافت نشست، هنوز 25 سال نداشت و از جهات اخلاقی به هیچ وجه شایستگی احراز مقام خطیر خلافت و زمامداری جامعه اسلامی را نداشت.
سخت گیریهای هادی نسبت به فرزندان علی (ع) و بنی هاشم باعث نارضایتی مردم شد و خشم مردم را برانگیخت. او از اول زمان خلافت، سادات و بنی هاشم را زیر فشار گذاشت و حقوق آنه ارا از بیت المال مسلمین قطع کرد و رعب و وحشت شدیدی در دل آنان به وجود آورد و فرمان داد : آنان را در هر کجا که هستند بازداشت و روانه بغداد کنند. عصر امام کاظم (ع) دوران سختی برای پیروان و شیعیان ایشان بود و هراز گاهی حرکتهای اعتراض آمیز متعددی از ناحیه شیعیان و علویان نسبت به خلفای عباسی صورت گرفت که از مهمترین آنها قیام حسین بن علی، شهید فخّ در زمان حکومت هادی عباسی و نیز جنبش فرزندان عبدالله بود که در زمان هارون رخ داد. در واقع مهمترین رقیب عباسیان، علویان بودند و طبیعی بود که حکومت آنان را سخت تحت نظارت بگیرد.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی راسخون/ مقالات مذهبی
پایان پیام/
نظر شما