بازگشت قطعی اتحادیه اروپا و آمریکا به میز معامله نفتی با ایران

پایگاه تحلیلی "تام دیسپچ" در مقاله‌ای پیش بینی کرد واشنگتن و بروکسل مجبور خواهند بود با کنار گذاشتن تحریم‌ها و منع خرید نفت از ایران (و تمام جنگ‌بازی‌های کنونی) با این کشور به طور جدی وارد معامله شوند.

به گزارش خبرگزاری شبستان، پایگاه اینترنتی "تام دیسپچ" در مقاله‌ای به قلم "پپه اسکوبار" با اشاره به ظهور بلوک جدیدی در جهان، متشکل از کشورهای برزیل، روسیه، هند، چین، و آفریقای جنوبی، با بررسی پتانسیل‌ها و معضلات اقتصادی این کشورها، نظام غرب‌سالاری پس از جنگ جهانی دوم را در حال فروپاشی و جهان را در آستانه ورود به دنیایی چندقطبی می‌داند.

تعریف آمریکا از مسائل امنیت ملی، "هر اتفاقی که روی کره زمین بیفتد" است

دوازده سال بعد، همانطور که آمریکا آشکارا در کشورهایی از هند و استرالیا و فیلیپین گرفته، تا کره جنوبی و ژاپن، دغدغه هژمونی خود را از سرمی‌گرفت، آن دریچه طلایی نیز به روز چین بسته شد. وزیر خارجه آمریکا، هیلاری کلینتون، با مقاله‌ای که در نوامبر 2011، با عنوان نه چندان هوشمندانه "قرن اقیانوس آرام برای آمریکا" -البته توجه دارید که منظور خانم وزیر همین حالا است و نه قرن گذشته!- در نشریه "فارن پالیسی" منتشر کرد، تمام تردیدها در خصوص مسیر راهبردی جدید آمریکا را از میان برداشت.

در چنین مواقعی آمریکایی‌ها در بیان "دغدغه" خود، همیشه همان عبارت کهنه و نخ‌نما را به شکل یک ورد جادویی تکرار می‌کنند: "امنیت آمریکا"، و البته زود قضاوت نکنید، تعریف آنها از این دو کلمه کمی متفاوت است: هر اتفاقی که روی کره زمین بیفتد. این اتفاق چه در خلیج‌فارس نفت‌خیز باشد، جایی که واشنگتن تنها به هم‌پیمانانش، یعنی اسرائیل و عربستان که احساس می‌کنند از سوی ایران تهدید می‌شوند، "کمک می‌کند"، و چه در آسیا [شرقی]، جایی که باز هم همین کمک‌ها به جمعیت رو به افزایشی از کشورها که به آنها توصیه شده است، احساس کنند توسط چین تهدید می‌شوند، پیشنهاد می‌شود. و تمام اینها هم همیشه به نام امنیت آمریکا اتفاق می‌افتد. در هر دو مورد، و اصولا در تمام موارد، این همان چیزی است که از همه چیز مهم‌تر است.

دیوار بی‌اعتمادی 33 ساله میان ایران و آمریکا، حالا در ابعاد بزرگتری میان چین و آمریکا ساخته می‌شود

پس اگر باور داشته باشیم که دیوار بی‌اعتمادی 33 ساله‌ای میان ایران و آمریکا وجود دارد، می‌توانیم اینگونه نیز تصور کنیم یک دیوار "بزرگ" جدید بی‌اعتمادی دیگر که هر روز هم بیشتر بالا می‌رود، میان چین و آمریکا وجود دارد. اخیرا "وانگ جیسی"، رئیس دانشکده مطالعات بین‌الملل دانشگاه پاکستان و تحلیل‌گر راهبردی ارشد چینی، در مقاله‌ای تاثیرگذار که به همراه فرد دیگری نوشته شده، به سران پکن پیشنهاد داد تا افق دید خود را با جدیت بیشتری بر روی اصطلاح "قرن اقیانوس آرام [اصطلاحی برای اشاره به قرن بیست و یکم]" متمرکز کنند.

از نظر او و دیگر نویسنده این مقاله، چین حالا انتظار دارد که با او مانند یک قدرت رده اول جهانی برخورد شود. چین "با موفقیت بحران مالی جهانی 98-1997 را پشت سر گذاشت"، بحرانی که توانست "ضعف‌های جدی اقتصاد و سیاست‌های آمریکا را برای پکن آشکار کند. چین از ژاپن که دومین اقتصاد بزرگ جهان بود، پیشی گرفت و به نظر می‌رسد که حالا در زمینه قدرت سیاسی در جایگاه دوم جهان قرار گرفته باشد،... سران چین این موفقیت‌ها را مدیون آمریکا یا هیچ نظام آمریکای دیگری در دنیا نمی‌دانند."

کشورهای در حال توسعه‌ای که ارزش‌ها و الگوی غربی را برگزیدند، این روزها با بی‌نظمی و آشوب دست به گریبانند

وانگ اضافه می‌کند که در چین از آمریکا "عموما به عنوان قدرتی رو به افول -در بلند مدت- یاد می‌شود... و حالا مساله این است که چند سال -و نه حتی چند دهه- باقی مانده تا چین جای آمریکا را به عنوان بزرگترین اقتصادی دنیا بگیرد... به عنوان بخشی از یک ساختار نوظهور." (این ساختار نوظهور می‌تواند اشاره‌ای به بریکس باشد)

در مجموع، همانطور که وانگ و همکارش در این مقاله مطرح کرده‌اند، چینی‌های دارای قدرت و نفوذ، مدل توسعه کشورشان را "به مثابه جایگزینی برای دموکراسی غربی و الگویی برای دیگر کشورهای در حال توسعه می‌دانند، زیرا بسیاری از کشورهای در حال توسعه که از ارزش‌ها و سیستم‌های سیاسی غربی استفاده می‌کنند، این روزها با بی‌نظمی و آشوب دست به گریبانند."

و حالا اگر چکیده تمام این نکات را در کنار هم بگذارید، دیدگاه چین در مورد جهان به دست می‌آید: آمریکای رو به افول، هنوز مشتاق تسلط بر جهان و حفظ قدرت خود برای سد کردن راه قدرت‌های نوظهور -چین و دیگر اعضای بریکس- در مسیر رسیدن به آینده روشنشان در قرن بیست و یکم است.

آمریکا برای حفظ قدرت خود، باید در فکر گسترش «غرب» از طریق دموکراسی‌های عربی باشد

رویای خوش اوراسیایی برژینسکی

و حالا جالب است که بدانیم نخبگان سیاسی آمریکا همین دنیا را چگونه می‌بینند. شاید برای درک این موضوع هیچکس بهتر از مشاور امنیت ملی سابق، مهره کلیدی راه‌اندازی خط لوله بی‌تی‌سی [باکو-تفلیس-جیهان]، و در نهایت مشاور سایه اوباما، "دکتر زبیگنیو (زبیگ) برژینسکی" نباشد. او در آخرین کتابش با عنوان "دیدگاه راهبردی: آمریکا و بحران قدرت جهانی"، بدون خودداری و با شفافیت کامل در مورد این موضوع صحبت می‌کند.

همانطور که چینی‌ها نگاه راهبردی خود را بر روی دیگر کشورهای عضو بریکس حفظ کرده‌اند، برژینسکی نیز تمام توجه خود را به "دنیای قدیم" معطوف کرده است؛ دنیایی که این روزها دارد شکل جدیدی به خود می‌گیرد. او به این می‌اندیشد که اگر آمریکا بخواهد به طریقی، هژمونی جهانی خود را حفظ کند، باید در فکر "گسترش غرب" باشد. بدین معنا که ضمن تقویت اروپایی‌ها (به ویژه از منظر انرژی)، از ترکیه که از نظر واشنگتن می‌تواند الگویی برای دموکراسی‌های جدید عربی باشد، به شدت حمایت کند، و با روسیه، چه از نظر اقتصادی، و چه از نظر سیاسی وارد معامله شود -اما با شیوه‌ای به لحاظ راهبردی هوشیارانه و محتاط.

آمریکا امیدوار است از طریق ترکیه بتواند به نفت و گاز آسیای مرکزی دسترسی پیدا کند

اما ترکیه نمی‌تواند الگویی مطابق میل آمریکا باشد، زیرا علی‌رغم وقوع بهار عربی، بعید به نظر می‌رسد که در کشورهای عربی، دست‌کم در آینده‌ای نزدیک، خبری از دموکراسی باشد. با این حال برژینسکی هنوز به ترکیه امیدوار و معتقد است که این کشور می‌تواند به اروپا و همینطور آمریکا، برای حل برخی از مسائل خاص در حوزه انرژی، با روش‌های بسیار عملی‌تری و به واسطه تسهیل "دسترسی بلامانع از طریق دریای خزر به نفت و گاز آسیای مرکزی" کمک کند.

آمریکا و اروپا مجبورند تا با لغو تحریم‌ها و تهدیدها، برای خرید نفت، با ایران وارد مذاکره شوند

هر چند تحت شرایط کنونی، این تصورات نیز از مرز خیال‌پردازی‌های خوش‌بینانه فراتر نمی‌رود. در نهایت، ترکیه تنها می‌تواند یک کشور کلیدی ترانزیت در بازی بزرگ انرژی بر روی صفحه شطرنج اورسیا محسوب شود؛ یعنی همان ناحیه‌ای که من مدت‌ها است آن را "خط لولستان (pipelineistan)" می‌نامم. اگر اروپا بتواند هماهنگ و متفکرانه عمل کند، در نهایت خواهد توانست "جمهوری" دیکتاتوری ترکمنستان را که سرشار از منابع غنی انرژی است، به هر نحوی که شده متقاعد کند تا با چشمپوشی از همسایه قدرتمند خود، روسیه، هر چقدر که می‌خواهد به او گاز طبیعی بفروشد. و آنگاه هنوز مشکل نیاز به یک ماده انرژی‌زای دیگر باقی می‌ماند، که سناریوی پیشنهادی برای رفع آن، در حال حاضر بسیار نامحتمل به نظر می‌رسد: واشنگتن و بروکسل مجبور خواهند بود تا با کنار گذاشتن تحریم‌های زیان‌بخش و منع خرید نفت از ایران (و همینطور تمام این جنگ‌بازی‌های کنونی) با این کشور به طور جدی وارد معامله شوند.

"اروپای دو موتوره" امید آمریکا به اقتدار دوباره غرب را زنده می‌کند

برژینسکی سپس ایده "اروپای دو موتوره" را به مثابه دریچه‌ای به آینده اقتدار آمریکا بر روی کره زمین پیشنهاد می‌دهد. این ایده را به شکل نسخه‌ای خوش‌بینانه، از سناریویی تصور کنید که در آن منطقه یورو تقریبا فرومی‌پاشد. او کماکان نقش اصلی را برای آن مایه‌دارهای بی‌کفایت بوروکراتیکی که در حال حاضر در بروکسل جمع شده و در حال اداره اتحادیه اروپا هستند، کنار می‌گذارد، اما از طرفی به حمایت از خیزش یک "اروپا"ی دیگر در خارج از منطقه یورو (شامل بیشتر کشورهای توریستی جنوب اروپا) می‌پردازد، البته با امکان جابه‌جایی به ظاهر آزاد جمعیت و کالا میان این دو اروپا. او اطمینان دارد- اطمینانی که می‌تواند بازتابی از رشته اصلی تفکرات واشنگتن باشد- که اروپای دو-موتوره، و ساندویچ دو نانه اوراسیا، که هنوز به شکل جدایی‌ناپذیری به آمریکا وابسته است، می‌تواند نقش‌آفرین بین‌المللی سرنوشت‌سازی برای باقی قرن بیست و یکم باشد.

آمریکا می‌کوشد تا با نزدیک شدن به ترکیه و روسیه، اوراسیا را فتح کند

و البته در نهایت برژینسکی تمام احساساتش را به عنوان یک "کهنه‌سرباز سرد [کسی که سال‌ها در جریان "جنگ سرد" به مبارزه مشغول بوده است]" با هلهله کشیدن برای "ثبات آمریکایی در خاوردور" -با الهام از "نقشی که بریتانیا در قرن نوزدهم، به عنوان پایدارساز و ترازگر قاره اروپا بازی کرده بود"- بروز می‌دهد. احتمالا تا اینجا متوجه شده‌اید که با "سیاست‌مدار حامی زور" شماره یک دنیا، در قرن حاضر روبه‌رو هستیم. او سپس با سخاوت تایید می‌کند که هنوز هم احتمال شکل گرفتن "یک همکاری جهانی فراگیر آمریکایی-چینی" وجود دارد، اما تنها به شرطی که واشنگتن حضور چشمگیر ژئوپلتیک خود را در منطقه‌ای که دکتر هنوز هم "خاوردور" می‌نامد، حفظ کند -"خواه چین بپذیرد، خواه نه."

و البته پاسخ چین به طور قطع همان "نه" خواهد بود.

بله، تمام این سخنان به گوش ما آشنا است، زیرا این مواضع بخشی از سیاست‌های واقعی روز واشنگتن را تشکیل می‌دهد. در این مورد خاص، این ایده را می‌توان تنظیم تازه‌ای از مهمترین اثر برژینسکی ، یعنی "صفحه شطرنج بزرگ" (سال 1997) دانست، که در آن یک بار دیگر تصدیق می‌کند که "قاره عظیم فرا-اوراسیا، ناحیه مرکزی کل امور دنیا محسوب می‌شود." هر چند به نظر می‌رسد که این روزها، واقعیات دنیای خارج بالاخره به او آموخته‌اند که اوراسیا را نمی‌توان فتح کرد، و بهترین کاری که آمریکا می‌تواند بکند این است که بکوشد، روسیه و ترکیه را به سمت خود بکشد.

آمریکا می‌خواهد از طریق حفظ حضور بلندمدت خود در افغانستان، بر آسیای مرکزی و رقبایی مانند چین و روسیه نظارت داشته باشد

قوانین روبوکاپ

برژینسکی هنوز انسان مثبت و بی‌خطری محسوب می‌شود؛ وقتی که ایده‌های او را با اظهارات اخیر هیلاری کلینتون، به ویژه سخنرانی‌اش در کنفرانس سال 2012 شورای امور جهانی ناتو مقایسه می‌کنیم. او در آنجا، طبق رویه دائم و منظم دولت اوباما، بر "روابط دیرپای ناتو و افغانستان" تاکید و مذاکرات میان آمریکا و کابل بر سر "یک همکاری بلندمدت راهبردی میان دو کشور" را تحسین کرد.

اما ترجمه این سخنان: علی‌رغم غلبه شورش اقلیت پشتون برای سال‌ها، پنتاگون و ناتو (در این مورد خاص) هیچ علاقه‌ای به دلبستگی همیشگی خود، یعنی ایجاد توازنی مجدد در متصرفاتش در خاورمیانه بزرگ ندارند. واشنگتن که در حال حاضر مشغول گفت‌وگو با دولت حامد کرزای، رئیس‌جمهور افغانستان، برای بررسی امکان حضور نیروهای آمریکایی تا سال 2024 در این کشور است، می‌خواهد به هر طریق ممکن، سه پایگاه راهبردی خود در افغانستان را حفظ کند: بگرام، شیندند (نزدیک مرز ایران)، و قندهار (نزدیک مرز پاکستان). فوق‌العاده ساده‌لوحانه است اگر باور کنیم که پنتاگون چنین پایگاه تمام‌عیاری را، از منظر امکان نظارت بر آسیای مرکزی و رقبایی راهبردی مانند روسیه و چین، داوطلبانه ترک خواهد کرد.

انتخاب اولاند در فرانسه می‌تواند به روند همکاری‌های ناتو آسیب وارد آورد

کلینتون در این سخنرانی، نکته شومی را نیز تذکر می‌دهد که نیروهای ناتو "توانمندی‌های دفاعی خود را برای قرن بیست و یکم افزایش خواهند داد"؛ که از آن جمله می‌توان به سیستم دفاع موشکی که اعضا در آخرین نشست خود در سال 2010 در لبنان با آن موافقت کردند، اشاره کرد.

جالب است بدانیم که انتخاب احتمالی فرانسوا اولاند سوسیالیست [به عنوان رئیس‌جمهور فرانسه] ممکن است چه پیامدهایی برای جهان به همراه داشته باشد. اولاند که به ایجاد همکاری‌های راهبردی عمیق‌تر با بریکس علاقه‌مند است، نسبت به پایان دادن به استفاده از دلار آمریکا به عنوان ارز ذخایر جهانی نیز متعهد شده است. و حالا مساله این است: آیا پیروزی وی در برابر «آزادی‌بخش بزرگ لیبی [لقب سارکوزی]»، آن تصویرساز نئوناپلئونی، نیکلا سارکوزی (کسی که برای او فرانسه چیزی جز خامه کیک عصرانه واشنگتن نبود) ممکن است روند همکاری‌ها را در ناتو مختل کند؟

ناتو به عنوان نیروی جایگزین طرح "تغییر حکومت از طریق یوتیوب"، کاملا در خدمت منافع آمریکا عمل می‌کند

اهمیتی ندارد که برژینسکی یا هیلاری کلینتون دیگر چه رویاهایی در سر دارند؛ بیشتر کشورهای اروپایی، صبر و تحمل خود را نسبت به کوران حوادث افغانستان و لیبی از دست داده‌اند، و با توجه به شیوه عملکرد ناتو که ظاهرا تنها در جهت خدمت به منافع جهانی آمریکا تنظیم می‌شود، مشخص است که مردم اروپا از اولاند حمایت خواهند کرد. با این حال، او هنوز هم نبرد دشواری را پیش رو دارد. انهدام و سرنگون کردن حکومت قذافی در دستورکار اخیر ناتو با موضوع "تغییر حکومت در منطقه منا (خاورمیانه و شمال آفریقا)"، از امتیاز بالایی برخوردار بود. و اگر شبکه مرسوم اتاق‌های فکر، موقوفات، صندوق‌ها، بنیادها، و سازمان‌های غیردولتی، مثمرثمر واقع نشد و سازمان ملل نیز در تحریک روند "تغییر حکومت از طریق یوتیوب" شکست خورد، آنگاه ناتو "نقشه دوم" واشنگتن برای نجات آینده اقتدار بین‌المللی‌اش محسوب می‌شود.

ناتو از ایفای نقش "روبوکاپ جهانی"، و پنتاگون از آرمان "تسلط تمام عیار [نظامی]" هرگز دست نخواهند کشید

مختصر اینکه، ناتو پس از جنگ‌افزوری در سه قاره (در یوگسلاوی، افغانستان، و لیبی)، تبدیل مدیترانه به یک دریاچه ناتوی مجازی، و گشت‌زنی بی‌وقفه در دریای عربستان، طبق گفته هیلاری، حالا دیگر "به سبب عملکرد ما در قرن بیستم، در این قرن، و قرن‌های آینده، به رهبری و قدرت آمریکا تکیه کرده است." بنابراین 21 سال پس از سقوط اتحادیه شوروی -یا علت وجودی اصلی ناتو- ادامه فعالیت‌های این نیرو می‌تواند به سقوط دنیا نیز ختم می‌شود؛ و البته نه با یک انفجار عظیم، که با قیل و قال ناتو، که هنوز مصرانه در پی ایفای بی‌وقفه نقش روبوکاپ [پلیس روباتی] در جهان است.

دوباره به سراغ برژینسکی و ایده‌هایش می‌رویم، که طبق آنها آمریکا "مروج و ضمانت‌گر اتحاد" در غرب و همینطور "ایجادکننده توازن و میانجی‌گر" در خاور (که برای این کار نیز حتما نیاز به استقرار پایگاه‌هایی در مناطقی از خلیج فارس تا ژاپن دارد، به انضمام پایگاه‌های یاد شده در افغانستان) محسوب می‌شود. و فراموش نکنید که پنتاگون هرگز از آرمان "تسلط تمام عیار" خود دست نمی‌کشد.

قدرت‌های نوظهور، برخلاف صدام و قذافی کاملا می‌توانند در صورت لغزش غرب، پاسخ درخوری به او بدهند

اما آمریکا حتی با وجود این اقتدار نظامی، باز هم بهتر است به خاطر داشته باشد که ما اینک مشخصا وارد "دنیای جدید"ی (که اتفاقا دیگر در شمال قاره آمریکا نیز قرار ندارد) شده‌ایم. حالا دیگر در برابر تفنگ‌ها، ناوها، موشک‌ها، و هواپیماهای بی‌سرنشین، قدرت اقتصادی قد علم کرده است. جنگ ارز، جنگ دنیای امروز است.

چین و روسیه، از اعضای گروه بریکس، کوهستانی از وجه نقد ذخیره کرده‌اند. اتحاد آمریکای جنوبی به سرعت در حال شکل گرفتن است. پوتیناتور به کره جنوبی، پیشنهادی مبنی بر تاسیس یک خط‌لوله ارائه کرده است. ایران تصمیم دارد تا تمام حجم نفت و گاز صادراتی خود را در برابر مجموعه‌ای از ارزها که دلار را شامل نمی‌شود، به فروش برساند. چین در حال گسترش "ناوگان آب‌های آبی" و تسلیحات موشکی ضد ناو خود است. یکی از همین روزها، ممکن است توکیو بالاخره دریابد که درست از زمانی که به اشغال وال‌استریت و پنتاگون درآمده است، در حال دست و پا زدن در جریان رکودی بی‌انتها است. حتی استرالیا نیز ممکن است سرانجام در برابر نیرویی که او را به درگیر شدن در جنگی تجاری با چین مجبور می‌کند، مقاومت کرده و از ادامه این نبرد سر باز زند.

بنابراین قرن بیست و یکم، درست در همین لحظات در حال شکل گرفتن است، آن‌هم عمدتا در قالب برخوردی میان آمریکا/ناتو و بریکس؛ با ضعف‌ها و معضلاتی که هر دو طرف از آن رنج می‌برند. خطر: جایی در میانه راه، این رودررویی ممکن است ناگهان به یک "برخورد تمام عیار" تبدیل شود. زیرا درست برخلاف صدام حسین، یا معمر قذافی، بریکس حقیقتا قادر است
تا با کوچکترین اشتباهی از سوی غرب، واکنشی درخور نشان دهد.

پایان پیام/

کد خبر 136645

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha