خبرگزاری شبستان_ فرهنگ و ادب: در جزیرهای زیبا و افسونگر، در دریاهای مناطق گرمسیری، پروسپه را و دخترش میراندا زندگی میکنند. دوازده سال قبل پروسپه را حاکم دوک نشین میلان بود. وی، در آن سالها، شب و روز سرگرم و مجذوب مطالعات در زمنیه جادوگری ،پیشگویی و احضار مردگان بود و تمام امور دولتی در دست برادرش آنتونیو. این برادر که سرشتی شرور و غیر طبیعی داشت؛ با زد و بند و کمک آلونسو، پادشاه ناپل، رفته رفته دولت و اموال پروسپه رو را غصب کرده و سرانجام نیز او و دختر خردسالش را در قایقی بی بادبان در دریا رها ساخته بود. آنچه جان این دو را نجات داده بود، کمک پنهانی گونزالو، دوست خوب و از مشاوران دیرین پروسپه رو بود. گونزالو چون از نقشه خبر داشت، شب پیش از تبعید بی رحمانه دوک، دست به کار کمک شده و افزون بر مهیا کردن وسایل لازم برای قایق و آب و خوراک، جبه ساعات تفکر، عصای سحر آمیز و بسیاری از کتب خود درباره سحر و جادو را نیز برای دوک تبعید شده گذاشته بود. دوک و فرزندش پس از سرگردانی بسیار در امواج دریا، عاقبت در جزیرهای کوچک و دورافتاده که متعلق به کالیبان، بچه خوک بی مادر جادوگر شرور بود؛ به ساحل رسیده بودند. تلاشهای فراوان پروسپه رو برای آدم کردن این بچه دیو بیهوده مانده بود؛ چون او بگونهای ارثی هم ابلیس زده بود و هم فقط هیزم شکن. افزون بر این برده خام و خشن موجود دیگری نیز در آسمان جزیره به خدمت پروسپه رو در آمده بود: او آریل نام داشت که روح لطیف و مطبوع بادهای آسمانی بود و نقطه مقابل کالیبان زمینی و حیوانی. اکنون که سالها گذشته است، پروسپه رو با دانش قبلی خود و با خواندن کتابهای گونزالو، تبدیل به جادوگری چیره دست گشته است. او از راه سحر و افسون مطلع میشود که جمع دشمنان دیرینش پس از عروسی شاهزاده خانم ناپل؛ برای خوشگذرانی و دوران ماه عسل با کشتی عازم این جزیره هستند. پروسپه رو به کمک آریل توفانی سهمناک ایجاد و کشتی آنان را غرق می کند، ولی تمام سرنشینان را به نحوی به وسیله تخته پارههای کشتی شکسته، به صورت گروههای پراکنده به سواحل جزیره می آورد...
فیلم توفان که بر اساس یکی ازکارهای ویلیام شکسپیر ساخته شده است اثری است ضعیف با پرداختی سرسری و از همه مهم تر با فیلمنامه ای ناقص که در ارتباط برقرارکردن با تماشاگر ناموفق است .بعضی ازنمایشنامه ها هستند که مدیوم خاص خود را می طلبند تا به اثری موفق تبدیل شوند و شاهد این گفته همین نمایشنامه توفان است که شاید برای تئاتر مناسبتر از سینما باشد. .البته من نمایشنامه اصلی شکسپیر را نخوانده ام اما همین که فیلمسازان در مقایسه با دیگر آثار این نمایشنامه نویس بزرگ کمتر به سراغ این اثرش رفته اند نشان می دهد که توفان خصوصیت سینمایی کمتری مثلا در مقایسه با هملت یا شاه لیر داشته است. شاید اندکی خلاقیت در وجود کارگردان فیلم مخصوصا در گسترش دادن لوکیشن ها و مکان ها با ترفندهای مختلفی که خاص کارگردانان سینماست می توانست فیلم را از حالت تئاتری اش دربیاورد اما با این شکل و شمایل فیلم اثری است خسته کننده و فاقد کشش که به نظرم دو دلیل عمده دارد یکی به خاطر لوکیشن واحد آن است(که نشان می دهد تبدیل نمایشنامه به فیلمنامه چندان موفقیت آمیز نبوده است ) که همه اتفاقها فقط در یک جزیره متروک رخ می دهد .اما دلیل دوم و مهم تر آن بخاطر ناموفق بودن فیلم در نشان دادن اهداف نمایشنامه است که در پرورش و نمود آن ضعیف عمل کرده است . همه می دانیم که موفقیت آثار شکسپیر بیشتر به دلیل نشان دادن دقیق خصایل زشت انسانی و انگیزه هایی است که انسان ها را دچار آن می کند خصلت هایی مانند طمع-ریاکاری-شهوت-حسادت .فیلم توفان چنان سرسری از پرورش انگیزه های بشری ( مثلا علل غصب تاج و تخت پرنسس توسط برادرش ) می گذرد که واضح است هدفش فقط تعریف داستان واندکی نشان دادن جلوه های ویژه بوده است.با این رویکرد کارگردان برگ برنده اصلی نمایشنامه اصلی اش را بر باد داده و چیزی نیز جایگزین آن نکرده است. بازی های فیلم نیز چندان رضایت بخش و شاخص نیست که در خاطر بماندمخصوصا بازی راسل برنارد که بعد از آرتور این دومین بازی افتضاحی است که در سال 2011 از او می بینم.خلاصه اینکه توفان فیلم دندان گیری نیست که در خاطر بماند و یا در گیشه موفق شود. این هم لینک آی ام دی بی فیلم:
ویلیام شکسپیر
در اوایل قرن شانزدهم میلادی در دهکده ای نزدیک شهر «استرتفورد» در ایالت واریک انگلستان، زارعی به نام ریچارد شکسپیر زندگی می کرد. یکی از پسران او «جان» در حدود سال 1551 در شهر استرتفورد به شغل پوست فروشی مشغول شد و «ماری آردن» دختر یک کشاورز ثروتمند را به همسری برگزید. ماری در 26 آوریل 1564 پسری به دنیا آورد و نامش را «ویلیام» گذاشت. این کودک به تدریج پسری فعال ، شوخ و شیطان شد ، به مدرسه رفت و زبان لاتین و یونانی را فرا گرفت. ولی به علت کسادی شغل پدرش ناچار شد برای امرار معاش، مدرسه را ترک کند و شغلی برای خود برگزیند. برخی می گویند که او ابتدا شاگرد یک قصاب شد و چون از دوران نوجوانی دلبستگی شدیدی به ادبیات داشت، در موقع کشتن گوساله خطابه می سرود و شعر می گفت.
در سال 1582 موقعی که هجده ساله بود، دلباخته دختری بیست و پنج ساله به نام «آن هثوی» از دهکده مجاور شد و با یکدیگر عروسی کردند و به زودی صاحب سه فرزند شدند. از آن زمان، زندگی پر حادثه شکسپیر آغاز شد و به قدری تحت تأثیر هنرپیشگان و هنر نمایی آنان قرار گرفت که تنها به لندن رفت تا موفقیت بیشتری کسب کند و بعداً بتواند زندگی مرفه تری برای خانواده خود فراهم نماید.
پس از ورود به لندن، به سراغ تماشاخانه های مختلف رفت و در آنجا به حفاظت از اسبهای مشتریان مشغول شد، ولی کم کم به درون تماشاخانه راه یافت و به تصحیح نمایشنامه های ناتمام پرداخت و کمی بعد روی صحنه تئاتر آمد و به ایفای نقش پرداخت. بعداً وظایف دیگر پشت صحنه را به عهده گرفت. این تجارب گرانبها برای او بسیار مورد استفاده واقع شد و چنان با مهارت کارهایش را پیگیری کرد که حسادت هم قطاران را برانگیخت.
در آن دوره هنرپیشگی و نمایشنامه نویسی حرفه ای محترم و محبوب تلقی نمی شد و طبقه متوسط که تحت تأثیر تلقینات مذهبی قرار داشتند ، آن را مخالف شئون خویش می دانستند. تنها طبقه اعیان و طبقات فقیر بودند که به نمایش و تماشاخانه علاقه نشان می دادند. در آن زمان بود که شکسپیر قطعات منظومی سرود که باعث شهرت او شد و در سال 1594 دو نمایش کمدی در حضور ملکه الیزابت اول در قصر گوینویچ بازی کرد و در 1597 اولین کمدی خود را به نام «تقلای بی فایده عشق» در حضور ملکه نمایش داد و از آن به بعد، نمایشنامه های او مرتباً تحت حمایت ملکه به صحنه تئاتر می آمد.
الیزابت در سال 1603 زندگی را بدرود گفت، ولی تغییر خاندان سلطنتی باعث تغییر رویه ای نسبت به شکسپیر نشد. جیمز اول به شکسپیر و بازیگرانش اجازه رسمی برای نمایش اعطا کرد . نمایشنامه های او در تماشاخانه «گلوب» که در ساحل جنوبی رود تیمز قرار داشت ، بازی می شد. بهترین نمایشنامه های شکسپیر درهمین تماشاخانه گلوب به اجرا درآمد. هرشب شمار زیادی از زنان و مردان آن روزگار به این تماشاخانه می آمدند تا شاهد اجرای آثار شکسپیر توسط گروه پر آوازه «لرد چیمبرلین» باشند. اهتزاز پرچمی بر بام این تماشاخانه نشان آن بود که تا لحظاتی دیگر اجرای نمایش آغاز خواهد شد . در تمام این سالها خود شکسپیر با تلاشی خستگی ناپذیر - چه در مقام نویسنده و چه به عنوان بازیگر- کار می کرد . این گروه، علاوه بر آثار شکسپیر، نمایشنامه هایی از سایر نویسندگان و از جمله آثار «کریستوفر مارلو» و نویسنده نو پای دیگر به نام «جن جانسن» را نیز به اجرا در می آورند ، اما آثار «ویلیام شکسپیر» بیشترین تعداد تماشاگران را به آن تماشاخانه می کشید.
شکسپیر بزودی موفقیت مادی و معنوی به دست آورد و سرانجام در مالکیت تماشاخانه سهیم شد. این تماشاخانه در سال 1613 در ضمن بازی نمایشنامه «هانری هشتم» سوخت و سال بعد، دوباره افتتاح شد ، که آن زمان دیگر شکسپیر حضور نداشت، چون با ثروت سرشار خود به شهر خویش برگشته بود. شکسپیر در سال 1610 یعنی در 46 سالگی دست از کار کشید و به استرتفورد بازگشت، تا در آنجا از هیاهوی زندگی در شهر لندن دور باشد. چرا که حالا دیگر کم و بیش آنچه را که در همه آن سالها در جستجویش بود، به دست آورده بود. نمایشنامه هایی که در این دوره از زندگی اش نوشت، عبارتند از« زمستان» و «توفان» که اولین بار در سال 1611 به اجرا در آمدند.
در آوریل سال 1616 شکسپیر چشم از جهان بست و گنجینه بی نظیر ادبی خود را برای هموطنان خود و تمام مردم دنیا بجا گذاشت . آرمگاه او در کلیسای شهر استرتفورد قرار دارد و خانه مسکونی او با وضع اولیه خود همیشه زیارتگاه علاقمندان به ادبیات بوده و هر سال در آن شهر جشنی به یاد این مرد بزرگ برپا می گردد.
مجموعه آثار
با توجه به تعداد نمایشنامه هایی که هر ساله از شکسپیر به روی صحنه می رفت، می توان این طور نتیجه گرفت که او آنها را بسیار سریع می نوشته است. مثلا گفته شده او فقط دو هفته وقت صرف نوشتن نمایشنامه «زنان سر خوش وینزر» (که در سال 1601 اجرا شد) کرده است . شکسپیر بیشتر نمایشنامه هایش را در اتاق کوچکی در انتهای ساختمان تماشاخانه نوشته است. به احتمال زیاد، شکل فشرده ای از نمایشنامه را - از طرح داستان گرفته تا شخصیتها و سایر عناصر نمایشی- با شتاب به روی کاغذ می آورده... بعد آن را کمی می پرورانده و در پایان، زمانی که بازیگرها خود را با نقشهای نمایشی انطباق می دادند ، شکل نهایی آن را تنظیم می کرده است.
طرحهای شکسپیر اغلب چیز تازه ای نیستند. در حقیقت او این قصه را از خود خلق نمی کرده، بلکه آنها را از منابع مختلفی مثل تاریخ، افسانه های قدیمی و غیره بر می گرفته است. یکی از منابع آثار شکسپیر کتابی به نام «شرح وقایع انگلستان، اسکاتلند و ایرلند» اثر «هالینشد» بوده است. شکسپیر قصه های بسیاری از نمایشنامه های خود از جمله «هانری پنجم»، «ریچارد سوم» و «لیر شاه» را از همین کتاب گرفت.
از دیگر آثاری که از نمایشنامه های شکسپیر به جا مانده است، می توان به : هملت، شب دوازدهم، اتللو، هانری چهارم، هانری پنجم، هانری ششم، تاجر ونیزی، ریچارد دوم، آنطور که تو بخواهی، رومئو و ژولیت، مکبث، توفان، تلاش بی ثمر عشق ... اشاره کرد.
نمایشنامه رومئو و ژولیت در پنج پرده و بیست و سه صحنه تنظیم شده و اگر نمایشنامه تیتوس اندرونیکوس را به حساب نیاوریم ؛ اولین نمایشنامه غم انگیز شکسپیر محسوب می شود. تاریخ قطعی تحریر آن معلوم نیست و بین سالهای 1591 و 1595 نوشته شده، ولی سبک تحریر و نوع مطالب و قراین دیگر نشان می دهد ، که قاعدتاً بایستی مربوط به سال 1595 باشد.
هملت بزرگ ترین نمایشنامه تمامی اعصار است. هملت بر تارک ادبیات نمایشی جهان خوش می درخشد و دارای نقاط اوج، جلوه ها و لحظات بسیار کمیک است. می توان بارها و بارها سطری از آن را خواند و هر بار به کشفی تازه نایل شد. می توان تا دنیا، دنیاست آن را به روی صحنه آورد و باز به عمق اسرار آن نرسید. این نمایشنامه، انسان را در خود گم می کند، گاه به بن بست می رسد، گاه لحظاتی سرشار از خوشی و لذت می آفریند و گاه انسان را به اعماق نومیدی می کشاند. بازی در این نقش، انسان را با تمام ذهن و روحش درگیر خود می کند و او را در خود فرو می برد.
یادداشتی از علی ستاریان
نظر شما