انانیت در عرفان و اخلاق
خبرگزاری شبستان: کلمه انائیت یا انانیت در فلسفه شیخ اشراق بمعناى شخصیت و نفس و هویت است. و بمعناى انوار ساطعه حق بر جهان وجود و نفس بشرى است و نفس ناطقه است:
«اذا تبین اى من- الابحاث السالفة انائیتک التى هى نفسک الناطقة نور مجرد و مدرک لنفسه و الانوار المجردة غیر مختلفة الحقائق فیجب ان- یکون الکل اى کل الانوار المجردة عقولا کانت او نفوسا مدرکا لذاته».
انانیت در این اصلاح از رزایل اخلاقی نیست بلکه اصطلاحی فلسفی است . در این اصطلاح انانیت را معادل شخصیت میتوان قرار داد. تشخص یا انائیت و انانیت اشاره به هویت خاص اشخاص دارد .
اما انانیت در اخلاق یکی از رزایل اخلاقی است و میتوان انرا معادل خودپسندی و خودخواهی قرار داد. نقطه مقابل انانیت در اخلاق ، تواضع که از فضایل اخلاقی است می باشد.
وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا [٢٥:٦٣]
بندگان (خاص خداوند) رحمان، کسانی هستند که با آرامش و بیتکبّر بر زمین راه میروند؛ و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام میگویند (و با بیاعتنایی و بزرگواری میگذرند)؛
از جمله صفات مؤمنین: تواضع و فروتنى، و برخورد سالم در مقابل برخورد زشت و لغو جاهلان با ایشان است. مؤمنین کسانى هستند که روى زمین با وقار و فروتنى راه مىروند.
" هون" به معناى تذلل و تواضع است « مفردات راغب، ماده" هان".»" هون" مصدر است و به معنى نرمش و آرامش و عدم تکبر مىباشد، و استعمال مصدر در معنى اسم فاعل در اینجا براى تاکید است، یعنى آنها آن چنانند که گویى عین آرامش و نفى تکبرند!
به نظر مىرسد که مقصود از راه رفتن در زمین نیز کنایه از زندگى کردنشان در بین مردم و معاشرتشان با آنان باشد.پس مؤمنین، هم نسبت به خداى تعالى تواضع و تذلل دارند و هم نسبت به مردم چنینند، چون تواضع آنان مصنوعى نیست، واقعا در اعماق دل، افتادگى و تواضع دارند و چون چنینند ناگزیر، نه نسبت به خدا استکبار مىورزند و نه در زندگى مىخواهند که بر دیگران استعلاء کنند و بدون حق، دیگران را پائینتر از خود بدانند و هرگز براى به دست آوردن عزت موهومى که در دشمنان خدا مىبینند در برابر آنان خضوع و اظهار ذلت نمىکنند. پس خضوع و تذللشان در برابر مؤمنین است نه کفار و دشمنان خدا، البته این در صورتى است که به گفته راغب کلمه" هون" به معناى تذلل باشد. و اما اگر آن را به معناى رفق و مدارا بدانیم معناى آیه این مىشود که: مؤمنین در راه رفتنشان تکبر و تبختر ندارند. ( ترجمه المیزان، ج15، ص: 332).
در ایه مزبورتوصیفى که از" عِبادُ الرَّحْمنِ" شده است، نفى کبر و غرور و خودخواهى است که در تمام اعمال انسان و حتى در کیفیت راه رفتن او آشکار مىشود زیرا ملکات اخلاقى همیشه خود را در لابلاى اعمال و گفتار و حرکات انسان نشان مىدهند، تا آنجا که از چگونگى راه رفتن یک انسان مىتوان با دقت و موشکافى به قسمت قابل توجهى از اخلاق او پىبرد....غرور و کبر کلید کفر محسوب مىشود (تفسیر نمونه، ج15، ص: 149).
در ایات قران می خوانیم :
وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا [١٧:٣٧]
و روی زمین، با تکبر راه مرو! تو نمیتوانی زمین را بشکافی، و طول قامتت هرگز به کوهها نمیرسد!
وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ [٣١:١٨]
(پسرم!) با بیاعتنایی از مردم روی مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبّر مغروری را دوست ندارد.
و به این ترتیب لقمان حکیم در اینجا از دو صفت بسیار زشت ناپسند که مایه از هم پاشیدن روابط صمیمانه اجتماعى است اشاره مىکند: یکى تکبر و بى اعتنایى، و دیگر غرور و خودپسندى است که هر دو در این جهت مشترکند که انسان را در عالمى از توهم و پندار و خود برتر بینى فرو مىبرند، و رابطه او را از دیگران قطع مىکنند
" وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ:
" راغب گفته کلمه" صعر" به معناى کج بودن گردن، و کلمه" تصعیر" به معناى گرداندن گردن از نظرها از روى تکبر است، و کلمه" مرح" به معناى شدت خوشحالى، و زیاده روى در آن است.
و بنا به گفته وى معنا چنین مىشود که: روى خود از در تکبر از مردم بر مگردان، و نیز در زمین چون آنان که بسیار خوشحالند راه مرو.
خدا دوست نمىدارد کسانى را که دستخوش خیلاء و کبرند، و اگر کبر را خیلاء خواندهاند، بدین جهت است که آدم متکبر خود را بزرگ خیال مىکند، و چون فضیلت براى خود خیال مىکند، زیاد فخر مىفروشد.
وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِکَ إِنَّ أَنکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ [٣١:١٩]
(پسرم!) در راهرفتن، اعتدال را رعایت کن؛ از صدای خود بکاه (و هرگز فریاد مزن) که زشتترین صداها صدای خران است.
کلمه" قصد" در هر چیز به معناى حد اعتدال در آن است ، و کلمه" غض" به طورى که راغب گفته به معناى نقصان در نگاه کردن و صدا کردن است. غض صوت به معناى آهسته و کوتاه صدا کردن است.
اگر انسان جایگاه خود را در نظام هستی بشناسد و به این موضوع توجه کند که نحوه پیدایش و موت او چگونه است دیگر تکبر و غرور او را فرا نمیگیرد . تکبر و غضب به جنبه حیوانی و نازله انسان بازمیگردد چنانچه در ایه میخوانیم : که زشتترین صداها صدای خران است. انسان موجدی چند بعدی و ذو مراتب است و حتی قدما در تعریف انسان باور داشتند انسان حیوان ناطق است. در انسان جنبه نباتی و حیوانی وجود دارد و اگر انسان کمالات انسانی و فضایل اخلاقی را در خود بارور و بالفعل نسازد به مرتبه حیوانی و حتی نازلتر از ان فروکش میکند :
أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا [٢٥:٤٤]
آیا گمان میبری بیشتر آنان میشنوند یا میفهمند؟! آنان فقط همچون چهارپایانند، بلکه گمراهترند!
وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَّا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَٰئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ [٧:١٧٩]
به یقین، گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم؛ آنها دلها [= عقلها] یی دارند که با آن (اندیشه نمیکنند، و) نمیفهمند؛ و چشمانی که با آن نمیبینند؛ و گوشهایی که با آن نمیشنوند؛ آنها همچون چهارپایانند؛ بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند
احادیث فراوانی در باب نکوهش متکبران وجود دارد. مدعیان علم که غرور دارند همین خودبینی و تکبرایشان نشانی نادانی انها است . تکبر ان است که انسان حق را نادیده بگیرد و خود را برتر از دیگران بشمارد.
خودبینی و تکبر غیر از انکه بر روابط اجتماعی تاثیر منفی بر جای میگذارد صدمات روحی و روانی نیز به بار می اورد و موجب افسردگی و تنها یی میشود . متکبران فضایل و کمالات دیگران را نادیده گرفته و در دنیایی از جهل و توهم زندگی میکنند
تکبر نوعی رضایت خاطر افراطی است که موجب دشمن تراشی میشود .به دیگر بیان اگر ما متکبر و خود خواه باشیم رضایت افراطی از خودمان جایگزین رضایت دیگران از ما میشود.
خودبینی اقدامی بر خلاف مصلحت و منافع شخصی است و نا خواسته نتایج نا مطلوبی بر جای میگذارد که عقل انسان انرا نمیپذیرد . به دیگر بیان تکبر به خلاف خرد است و بر عقل تاثیر منفی بر جای میگذارد. تکبر را میتوان نشان از سستی عقل دانست.
هر چند تکبر برای عبد نکوهیده است و توهمی بیش نیست اما برای خداوند نکوهیده نیست. مثلا ادعای ربوبیت و خدایی برای عبد مردود است اما خداوند رب و خالق است و ادعای ربوبیت از سوی خداوند صادق و حقیقی است .
ربوبیت رب وجودی و پشتوانه تکوینی دارد اما ادعای ربوبیت و الوهیت عبد پشتوانه تکوینی نداشته و تنها پشتوانه توهمی و عدمی دارد.
مولوى گوید:
هین بدار از مصر اى فرعون دست در میان مصر جان صد مصر هست
تو انا رب همىگویى به عام غافل از ماهیت این هر دو نام
رب بر مربوب کى لرزان بود کى انا دان بند جسم و جان بود
نک انا ماییم رسته از انا از اناى پر بلاى پر عنا
هان اى فرعون از مصر دست بدار که میان مصر جان صد مصر هست تو همواره دم از انا الرب زده و مىگویى که منم پروردگار در صورتى که از ماهیت کلمه من و کلمه رب غافل هستى. رب کى ممکن است بر مربوب خود بلرزد پروردگار چگونه از فقدان چیزى که در تحت تربیت او است مىترسد کى کسى که از انانیت و منیت خبر دارد بسته جسم و جان خواهد شد. من گفتن مال ما است که از انانیت از همان انانیت پر بلا و رنج رستهایم.
انانیت یا انائیت عبارت از حقیقتى است که بنده هر انچه برای او از کمال حاصل شود به خودش مستند کند. مثلا میگوید: خودم موفق شدم .
انچه شیطان را رجیم کرد غرور و تکبر او بود :
قَالَ لَمْ أَکُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ [١٥:٣٣]
گفت: «من هرگز برای بشری که او را از گل خشکیدهای که از گل بدبویی گرفته شده است آفریدهای، سجده نخواهم کرد!»
قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ [١٥:٣٤]
فرمود: «از صف آنها [= فرشتگان] بیرون رو، که راندهشدهای (از درگاه ما!).
شیطان را انانیت فرا گرفت و گفت « من» سجده نخواهم کرد.
إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ [٣٨:٧٤]
جز ابلیس که تکبّر ورزید و از کافران بود!
قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ ۖ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ [٣٨:٧٥]
گفت: «ای ابلیس! چه چیز مانع تو شد که بر مخلوقی که با قدرت خود او را آفریدم سجده کنی؟! آیا تکبّر کردی یا از برترینها بودی؟! (برتر از اینکه فرمان سجود به تو داده شود!)»
قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ ۖ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ [٣٨:٧٦]
گفت: «من از او بهترم؛ مرا از آتش آفریدهای و او را از گل!»
قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ [٣٨:٧٧]
فرمود: «از آسمانها (و صفوف ملائکه) خارج شو، که تو رانده درگاه منی!
قرآن یکی از ویژگی های کافران را کبر و غرور ایشان میشمارد. چنانچه یاد شد غرور یکی از حالات نفسانی است که در سایه ان حق نادیده گرفته میشود . نادیده گرفتن حق نه به معنای جهالت و نا اگاهی است بلکه نوعی بی اعتنایی است . به بیان دیگر غرور به سفاهت و بی اعتنایی علی رغم علم و شناخت واقع باز میگردد. انگیزهها و خواسته های روانی و درونی فراوانی وجود دارد که باعث میشود علب رغم شناخت واقع به ان عمل نکنیم یا بدان بی اعتنایی داشته باشیم:
إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّىٰ یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ وَکَذَٰلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ [٧:٤٠]
کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، و در برابر آن تکبّر ورزیدند، (هرگز) درهای آسمان به رویشان گشوده نمیشود؛ و (هیچ گاه) داخل بهشت نخواهند شد مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! این گونه، گنهکاران را جزا میدهیم!
وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا أَفَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَىٰ عَلَیْکُمْ فَاسْتَکْبَرْتُمْ وَکُنتُمْ قَوْمًا مُّجْرِمِینَ [٤٥:٣١]
امّا کسانی که کافر شدند (به آنها گفته میشود:) مگر آیات من بر شما خوانده نمیشد و شما استکبار کردید و قوم مجرمی بودید؟!
وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ۚ فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ [٢٧:١٤]
و آن را از روی ظلم و سرکشی انکار کردند، در حالی که در دل به آن یقین داشتند! پس بنگر سرانجام تبهکاران (و مفسدان) چگونه بود!
ردا
پایان پیام/
نظر شما