به گزارش خبرگزاری شبستان از قم، آیت الله جوادی آملی، در دیدار با اعضای برگزار کننده همایش بین المللی «اخلاق و ادیان» به تبیین رویکردهای اخلاقی مورد نیاز امروز پرداخت آنچه در ادامه می آید تقریری از سخنرانی این استاد اخلاق است:
اصول چهارگانه بحث های اخلاقی
نتیجه این گونه از نشست ها، باید پیدایش و پرورش و شکوفایی نظام اخلاقی باشد. عناصر محوری بحث باید روی این اصول باشد: اصل اول اینکه انسان یک حقیقت تکوینی و عینی است؛ یک امر اعتباری نیست. اصل دوم اینکه انسان که یک حقیقت تکوینی و عینی است مثل یک تکه سنگ نیست که ایستا باشد، راکد و جامد باشد بلکه پویا و متکامل است. اصل سوم آن است که اگر یک موجود تکوینی و عینی، تکامل و پویایی دارد تکامل و پویایی او هم حتماً الاّ و لابد باید عینی و حقیقی و خارجی باشد؛ نمیشود یک موجود حقیقی با اعتبار حرکت کند؛ یک موجود تکوینی، پویایی اعتباری داشته باشد.
اصل چهارم هم آن است که انسان الا و لابد با قوانین اعتباری دارد زندگی میکند، بدون اعتبار نمیتواند زندگی بکند؛ با بایدها و نبایدها که همین امر و نهیهای قانونی است زندگی میکند؛ این ضرورت هرگز باعث نشود که انسان آن زیربناها و مبناهای عقلی را دست بردارد. انسان بدون قانون زندگی نمیکند و قانون هم یک سلسله بایدها و نبایدهای اعتباری است.
اما آیا این ضرورت جلوی آن فرهنگ و علم را میگیرد؟ آیا باید انسان در همان محدوده اعتبار به سر ببرد و بگوید این بایدها و نبایدها اعتباری است؟ آن وقت اخلاق و قانون و فقه باید بشود اعتبار یا اینکه نه این گونه نیست بلکه این یک امر ضروری است که بر انسان تحمیل شده و کاری به آن پویایی او ندارد.
اعتباریات قانونی، باید علمی شوند
پس انسان راه خودش را طی میکند و این مهمان ناخوانده اصلاً نباید در آن صف راه پیدا کند. یعنی نظام اعتباری، نظام قانونمداری نباید خودش را آنجا در زمره حقیقت جا بدهد. ما هم نباید دستش را بگیریم ناخوانده او را در آن صف بنشانیم. ما البته باید همان گونه که حرف های عالمانه خودمان را پی می گیریم برای این مهمان ناخوانده هم جایگاهی بیابیم.
انسان الا و لابد با قانون زندگی میکند؛ قوانین هم امر اعتباری است. حلال، حرام، وجوب، حرمت، اباحه، کراهت و این گونه چیزها، اینها هیچ جایی در خارج ندارند؛ پس این عناوین اعتباری که جایگاهی ندارند آنانی که آن قافله را رهبری میکنند باید به او جا نشان بدهند. یعنی علمیاش کنند.
پایگاه علمی، تکیه گاه اعتباریات
کسانی که آگاهی به اصول گذشته ندارند و کاری هم به پیامدهای آینده ندارند در همین مدار میگویند جای این اعتباریات و باید نباید ها این است که ما یک سلسله چیزها را تشخیص میدهیم؛ برابر همان تشخیص این قوانین را وضع میکنیم؛ در چنین شرایطی باید به او بگویند که قانونی که وضع میکنید به هیچ وجه، پایگاه علمی ندارد و قانونی است روی هوا؛ چرا؟ برای اینکه هر قانونی بالأخره یک مواد قانونی دارد که این را قانونگذار وضع میکند؛ این مواد قانونی از یک مبانی گرفته میشود که الا و لابد آن مبانی باید محفوظ باشد، آن مبانی را باید از یک منابع بگیرند؛ اما آن منابع کجاست؟ در زمان ما قوانین حقوق بشر پایش به جایی بند نیست. این چند مادهای را که به عنوان حقوق بشر تصویب شده از یک مبانی ای گرفتند مثل آزادی، عدالت، استقلال، امنیت، زندگی مسالمتآمیز، فضای پاک، هوای پاک. اینها را از این عناوین گرفتند و از این مبانی آن مواد حقوقی را استنباط کردند.
مهمترین مبنا در بین اینها مسئله عدل است که عدل برای اینها بالاترین مبناست. عدل هم یک مفهوم شفاف و روشنی دارد که «وضع کلّ شیء فی موضعه» اما تمام پیچیدگی در حقیقت عدل است. جای اشیاء کجاست و جای اشخاص کجاست؟ جای زن کجاست، جای مرد کجاست، جای سرکه کجاست جای شراب کجاست، جای سگ کجاست جای گوسفند کجاست؟ برای این چیزها منبع ندارند. وقتی منبع نداشته باشند مبنا را از چه چیزی میگیرند؟ مهمترین مبنا در بین این مبانی یاد شده عدل است! مساوات و مواسات هم از یک راهی باید به عدل برگردد و حُسن و قبح را هم از عدل و ظلم میگیریم. اگر تجاوز شد میشود ظلم و قبیح، اگر حفظ موضع شد میشود عدل و حَسن؛ اما می بینیم همین عدل که مفهومش به نظر شفاف و روشن است «کُنهه فی غایة الخفائی» لذا دستشان خالی است. بنابراین این حقوق بشری که اینها دارند اصلاً پایش به علم برنمیگردد. آنها به استناد همین حقوق که تقریباً قانون اساسی است قانون های فرعی هم دارند. حال وقتی قوانین عادیشان به استناد این قوانین اساسی بود این قانون اساسی هم پایه علمی نداشت به کجا تکیه میکنند؟!
راه تمام انبیا در مسایل اخلاقی یکی است
این نشست و همایش باید از این امور اعتباری نهراسد و به آنها جا بدهد؛ اگر جا نداد این مشکل به وجود می آید که بشر با قوانین اعتباری دارد زندگی میکند؛ اگر جا بدهد این اعتبار در آنها جا نمیگیرد؛ اگر بخواهد آنها را جابهجا کند تبدیل حقیقت به اعتبار است و خسارت به همراه دارد؛ یک کار عالمانهای باید کرد. این قوانین اعتباری یک مهمان ناخوانده اند که انسان الاّ و لابد باید باآنها زندگی کند و این نه در صف آن حقایق جا دارد و نه آنها را میشود اعتباری کرد و نه آنها را میشود منکر شد.
الان آنچه غرب مبتلاست همین است. اگر میگویند اخلاق یک امر اعتباری است برای اینکه با این مشکلات روبرو هستند. اما دین آمده برای این راهحل پیدا کرده: اولاً ارتباط اخلاق را با شریعت و منهاج خیلی رقیق کرده، ارتباطش را با دین تقویت کرده، در محدوده شریعت و منهاج بخش های اساسیاش به فقه برمیگردد که فلان گروه فلان ملت چند رکعت نماز میخوانند به کدام طرف نماز میخوانند سالی چند روز روزه بگیرند و چطور روزه بگیرند. اینها جزء شریعت و منهاج است اما اخلاق جزء دین است و گوشهای از آن به شریعت و منهاج برمیگردد لذا همه انبیا در مسائل اخلاقی راه دارند.
همه قضایای انشائی به اِخبار بر می گردد
روح همه این بایدها و نبایدها که قضایای انشایی است به اِخبار برمیگردد حتی آن دستورهایی هم که طبیب میدهد این دستورهای طبیب به قضایای خبری برمیگردد. ما حالا در درون خودمان یک فرمانروایی و حاکمی داریم که عقل عملی است. ما را مدیریت میکند اما ما نسبت به دیگران چنین سِمتی نداریم. ما فقط میتوانیم راهنمایی کنیم که چه چیزی بد است چه چیزی خوب است.
اگر طبیب در حقیقت دستور میدهد فرمان میدهد این کار را بکن، آن کار را نکن، بازگشت قضایای انشایی طبیب به اِخباری است. یعنی اگر این کار را کردی برای دستگاه گوارشت بد است؛ آن کار را کردی برای دستگاه گوارشت خوب است. آن وقت تصمیم را خود بیمار میگیرد.
عقل به عنوان یک چراغ حرفی برای گفتن ندارد الا راهنمایی می کند و میگوید: من نه موضوع را آفریدم، نه محمول را آفریدم، نه رابطه را آفریدم، کسی به من بگوید موضوع کجاست محمول کجاست و آن دین است. سر اینکه در فلسفه مهمترین بحث را فلاسفه درباره نیاز بشر به وحی و نبوت کردند همین است، میگوید من راهیام. راهی، راه میخواهد، راهنما میخواهد، راه کجاست؟ آن که مرا آفرید باید بگوید، راهنما کیست؟ آن که مرا آفرید باید بفرستد؛ من بیش از دو قدم را نمیتوانم ببینم، نه گذشته را میبینم، نه آینده را میبینم.
سه برهان پای ما را به حقیقت وصل می کند
بنابراین همین عقل میگوید این باید و نبایدها که امر اعتباری است اینها در ردیف آن حقایق نمیآید و آنها را ما جابهجا نمیکنیم تا در صف اعتبار بنهیم. بلکه این مهمان را باید بگوییم که موادّ اصلی تو را آنها فراهم میکنند. مثلا این عدلی که مبنای اساسی بسیاری از حقوق است و وضع اشیاء فی موضعه است، اشیاء را خدا مشخص کرده اینها هستند جایش هم اینجاست. همه اینها را من نمیفهمم یک گوشهاش را من میفهمم یک گوشهاش هم نقل میفهمد. نقل چراغی است، عقل چراغی است با این دو چراغ با این دو بال جای اشیاء مشخص میشود.
آن وقت از آن منابع، مبانی گرفته میشود. از آن مبانی، مواد حقوقی به دست میآید به صورت باید و نباید در میآید و این باید و نباید جایش همین جاست. آنگاه با سه برهان مسئله حل میشود: یکی اینکه حقایقی که اشیاء از آنجا گرفته میشود آنها حقیقتاند. دو، خروجی این کارها به صورت معاد و بهشت و جهنم است که حقیقت است و سه، بازده فعلیاش هم که ساخت انسان متوسط است در درون ما آن بدنی است که ما داریم میسازیم حقیقت خارجی است.
با سه برهان پای ما به حقیقت وصل است، گذشته امر حقیقی است، آینده که معاد است امر حقیقی است و ما هم یک موجود حقیقی هستیم داریم خودمان را میسازیم. ما با اخلاق، قوانین و فقه که همه اینها بحث به ظاهر باید و نبایدند داریم خودمان را میسازیم. بنابراین مبنای اخلاقیِ ما همین امور یادشده است که این مبنا را از منابع میگیریم که منابع، وحی است و لاغیر. آن گاه عقل و نقل دو چراغاند برای اینکه ببینیم در این منابع چه خبر است. پس از طی این مراحل، این مسیر راه خودش را به خواست خدا طی میکند.
آدم خوب شدن، میانه راه است
اما اخلاقی که به عرفان نرسد ابتر است، منقطعالآخر است، ما اصلاً چرا میخواهیم آدم خوب باشیم؟ برای اینکه دنیایمان بگردد خب دنیایمان یک محدوده خاصی دارد. انسان میخواهد آدم خوب باشد، عادل باشد که دنیا بگردد، همین؟! یا هدف دیگر هم داریم. اگر اخلاق به عرفان منتهی نشود این راه ابتر است. چه اینکه اگر علم به اخلاق نرسد این علم ابتر است آن علم مقدمه است برای تزکیه. این تزکیه مقدمه است برای شهود.
اینکه میبینید در کتاب های فلسفی میگویند این کارها را انجام بده تخلیه بکن، تجلیه بکن، تحلیه بکن برای چه؟ برای اینکه «ثمّ فناء مراتب مرتقیّه» به مقام عرفان برسی. آدم خوب شدن که هدف نیست. آدم خوب شدن در راه ماندن است. حالا بر فرض کسی آدم خوب شد او تازه در میانه راه است.
نتیجه اخلاق و جایگاه مقربین
اگر مقرّب شد طبق فرهنگ قرآنی هماکنون که اینجا نشسته است درون خیلی ها را میبیند ﴿إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ فلان بندگان صالح چه کردند و نامه اعمالشان چیست هماکنون مقرّبین میبینند دیگر، نه تنها جهنم را میبینند ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ اگر جناب مولوی میگوید هنر در این است که آدم جهنم را ببیند این گوشهای از هنرنمایی است. هنر در این است که جهنم را ببیند. هنر در این است که بهشت را ببیند. هنر در این است که درونِ دروندارها را ببیند. هم ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ هم ﴿إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ آن وقت اگر این بزرگوار گفت:
خود هنر دان دیدن آتش عیان نِی گپ دلّ علی النار الدخان
به گزارش پژوهشگاه معارج، یعنی مادامی که متخلِقی، مادامی که حکیمی، مادامی که متکلمی داری گپ میزنی. میگویی خدایی هست؛ چون خدا هست حکیم است؛ چون حکیم است یک بهشت و جهنمی هست. خب این از اثر پی به مؤثّر بردن است. به تعبیر ایشان، دود را دیدن و از دود به آتش پی بردن است به تعبیر ایشان، هنر آن است که آتش موجود است، چرا آتش را نمیبیند؟!خود هنر دان دیدن آتش عیان نِی گپ دلّ علی النار الدخان
اگر اخلاق در همان حد باشد که اخلاق گپی است. اگر اخلاق در این حد باشد که اخلاق هنری است.
پایان پیام/
نظر شما