از منظر علامه طباطبائی دین همان عرفان و تجربه دینی و عرفانی نیست

از منظر علامه طباطبائی دین همان عرفان و تجربه دینی و عرفانی و تهدیب نفس نیست و گوهر دین تجربه دینی و عرفانی نیست بلکه بخشی از دین سیر و سلوک عرفانی و معارف روحانی است .

خبرگزاری شبستان : ایا دین همان عرفان و تجربه عرفانی و یا تجربه دینی است ؟ اگر عرفان و دین مغایر یکدیگرند ، چگونه نسبتی میان اندو است ؟ ایا عرفان اسلامی متعلق دارد ؟ چه نسبیت میان عرفان و دین اسلام وجود دارد ؟
در این یادداشت با بهره گیری از آراء علامه طباطبائی بر انیم تا به این پرسشها پاسخ دهیم . به طور خلاصه باید گفت از منظر علامه طباطبائی دین همان عرفان و تجربه دینی و عرفانی و تهدیب نفس نیست . به دیگر بیان گوهر دین تجربه دینی و عرفانی نیست بلکه بخشی از دین سیر و سلوک عرفانی و معارف روحانی است . عرفان اسلامی حق است و بخشی از معارف اسلامی تهذیب و توجه به نفس را باز میگویند و چنین نیست که عرفان اسلامی را برگرفته از عرفان دیگر ادیان بدانیم .
برای انکه آراء علامه باز گو شود لازم دانستیم به بخش از تفسیر المیزان مراجعه کنیم و بخشی از عبارات علامه را در این باب بازگوییم .

 

« در اینجا لازم است این نکته را خاطر نشان سازیم که مبادا خواننده عزیز از مطالب‏ گذشته در اشتباه افتد و چنین نتیجه بگیرد که دین عبارت است از عرفان و تصوف، یعنى معرفت النفس چنان که بعضى از اهل بحث از مادیین همین توهم را کرده و در نتیجه روش‏هاى زندگى دایر بین مردم را به دو قسم تقسیم نموده، یکى مسلک و روش مادیت و یکى عرفان، آن گاه گفته‏اند: که این عرفان عبارتست از همان دین. و این خود اشتباه بزرگى است، زیرا چیزى که دین عهده‏دار آن است عبارتست از بیان اینکه براى انسان سعادتى است حقیقى نه موهوم، و این سعادت را نمى‏توان به کف آورد مگر بوسیله خضوع در برابر ما فوق الطبیعه، و قناعت نکردن به تمتعات مادى.» ترجمه تفسیر المیزان، ج‏6، ص: 275
این بخش از سخنان علامه صراحتا این همانی میان عرفان و دین را منکر است. البته نبود این همانی میان دین و تصوف به معنای تضاد میان عرفان و دین نیست.


علامه در خصوص انکه میان دین و عرفان تضاد نیست آورده  اند :
«.... ادیان هر چه باشند چه حق و چه باطل به این خاطر بکار برده مى‏شوند که مردم به آن وسیله تربیت شده و بسوى سعادت سوق داده شوند، سعادتى که اصلاح نفس و تهذیب آن مردم را به آن نوید داده و بسوى آن دعوت مى‏کند، البته اصلاح و تهذیبى که مناسب با مطلوب باشد، این بود نتیجه بحث‏هاى گذشته، این کجا و مساله اینکه دین عبارت است از عرفان کجا؟» ترجمه تفسیر المیزان، ج‏6، ص: 275


به زعم علامه طباطبائی غرض دین پرستش خداوند متعال است و لازمه پرستش پاکی نفس و دوری از تعلقات مادی است لذا در دستورات دین اصلاح و تهذیب نفس درج شده است . علامه آوردهاند :
« پس غرض از دین این است که مردم خداى سبحان را یا بدون وساطت کسى- در مذهب حق- و یا بواسطه شفیعان و شرکا- در مذهب باطل و شرک- بپرستند، چون سعادت انسانى و حیات طیبه او در آن است، حیات طیبه‏اى که انسان جز رسیدن به آن، هدف نهایى دیگرى ندارد، حیاتى که آدمى جز بوسیله نفسى پاک از پلیدیهاى تعلقات مادى و تمتعات بى‏قید و شرط حیوانى به آن نمى‏رسد، و چون این دعوت محتاج بود به اینکه جزو دستورات خود اصلاح نفس و تطهیر آن را هم مندرج نماید، تا گرونده به دعوت و آن کسى که دین او را در دامن خود مى‏پروراند مستعد براى پذیرفتن و تلبس به خیر و سعادت شود، و مثل کسى نباشد که با این دست گرفته و با دست دیگر پرتاب کند از این رو مساله تهذیب نفس جزو برنامه دین شده و از لابلاى احکام دین گاهى هم اسمى از این معنا بگوش مى‏خورد، بنا بر این اگر چه همانطور که گفتیم دین هم عرفان را به یک نحو استلزام، مستلزم مى‏باشد لیکن نمى‏توان گفت دین همان معرفت النفس است، بلکه دین امرى است، و معرفت النفس امر دیگرى است غیر آن، و با مثال، این بیان روشن مى‏شود که طریقه‏هاى مختلف ریاضت و مجاهده‏اى که بمنظور رسیدن به انواع مقاصد خارق العاده سلوک مى‏شود نیز غیر معرفة النفس‏اند، اگر چه بعضى به بعضى به یک نحوى ارتباط داشته باشند.» ترجمه تفسیر المیزان، ج‏6، ص: 275


از منظر علامه طباطبائی تهذیب نفس لازمه برخی از اجزاء دین است نه انکه دین را همان تهذیب نفس و امور مشابه با ان بپنداریم .عرفان نفس امرى است که از دین گرفته شده است.
علامه باور دارند : « فراوان و بیطرفانه هم این معنا را بدست مى‏دهد که ادیان با همه اختلاف و تشتتى که دارند همه انشعاباتى هستند که از یک دین ریشه‏دارى که از فطرت انسانیت ریشه گرفته یعنى از دین توحید منشعب شده‏اند»
از منظر علامه تهذیب نفس و عرفانی که لازمه هر دین است از روح همان دین و فطرت خدا جویی انسان ناشی شده نه چنین است که عرفان اسلامی را برگرفته از عرفان دیگر ادیان و تقلیدی بدانیم. به دیگر بیان دین الهی ریشه در فطرت انسانی دارد و انسان فزرتا خدا جو و خدا خواه است و پرستش و خضوع در برابر وجود کامل و مستقل ریشه در وجود و فطرت و دات انسانی دارد . اگر لازمه برخی از بخشهای دین تهذیب نفس است پس اگر دینی الهی است تهذیب نفس را خود به همراه دارد و لازم نیست انرا به فرق و گروههای دیگر نسبت دهیم .


«گر چه سننى که در بین طوایف بشرى دایر است بسیار مختلف و به هر انشعابى که بتوان تصور کرد منشعب است، لیکن اگر به سابقه و عهد قهقراى آنها مراجعه کنیم خواهیم دید که همگى آنها میل به توحد را دارند، مانند اینکه ریشه همه آنها یکى بوده است، و همگى به فطرت ساده انسانى که همان توحید است منتهى مى‏شوند، و از آنجا آب مى‏خورند. بنا بر این مى‏توان گفت دین توحید پدر ادیان و ادیان حق و باطل فرزندان خلف و ناخلف این پدرند، و این دین فطرى داستان اعتبار دادنش به امر نفس از این قرار است که مى‏خواهد به این وسیله سعادت انسانى را که به آن دعوت مى‏کند یعنى معرفت پروردگار را که در نظرش مطلوب نهایى است بوجود آورد.» ترجمه تفسیر المیزان، ج‏6، ص: 277
 

علامه در بخش دیگری از آراء خود نسبت دین و عرفان را چنین باز میگویند :

« نظر دین به مساله عرفان نفس نظر استقلالى نیست، بلکه نظر آلى و طریقى است، زیرا معلوم است که ذائقه دین راضى نیست به اینکه مردم به امرى سرگرم باشند که هیچ مربوط به معرفت پروردگار و عبادت او نباشد، دین که لحن گفتارش این است که:
إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ وَمَن یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ [٣:١٩]
دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است. و کسانی که کتاب آسمانی به آنان داده شد، اختلافی (در آن) ایجاد نکردند، مگر بعد از آگاهی و علم، آن هم به خاطر ظلم و ستم در میان خود؛ و هر کس به آیات خدا کفر ورزد، (خدا به حساب او می‌رسد؛ زیرا) خداوند، سریع الحساب است.

و یا این که مى‏فرماید
إِن تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنکُمْ وَلَا یَرْضَى لِعِبَادِهِ الْکُفْرَ .....[٣٩:٧]
اگر کفران کنید، خداوند از شما بی‌نیاز است و هرگز کفران را برای بندگانش نمی پسندد؛ .....


چطور ممکن است راضى شود مردم عبادت و معرفت خدا را کنار گذاشته و تنها و تنها به عرفان نفس بپردازند؟! پس معلوم مى‏شود عرفان هم انگیزه اصلیش همان دین فطرى بوده، و گرنه خودش بخودى خود چیزى نیست که از فطرت سرچشمه گرفته باشد، و فطرت انسانى انسانها را به آن دعوت کرده باشد، تا اینکه گفته شود شاخ و برگهایش هم به اصل واحدى که همان دین فطرى باشد منتهى مى‏شود. ترجمه تفسیر المیزان، ج‏6، ص: 277

 

ر.دا
پایان پیام /
 

کد خبر 116570

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha