به گزارش خبرگزاری شبستان، به مناسبت چهلوسومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، مهدی جمشیدی، عضو هیأت علمی گروه فرهنگپژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه در یادداشتی به بررسی انقلاب اسلامی در ایران، مردمی بودن آن، بازسازی انقلابی و راهکارهای اصلاح اشکالات انقلاب اسلامی پرداخته است.
[۱] انقلاب ایران، برآمده از «خواستِ مردم» بود
در انقلاب ایران، هیچ عاملی جز خواست و طلب خود «مردم»، تعیینکنندۀ نهایی نبود و هیچ تحمیل و اجباری در میان نبود. این انقلاب، از متن «جامعه» جوشید و اندکاندک، فراگیر و غالب گردید و به یک «عزمِ اجتماعی» تبدیل گردید. مردم میدانستند که «چه میخواهند» و «چه نمیخواهند» و این خواستهها، «ریشهدار» و «دیرینه» بودند. یک «آگاهی انقلابی» و «معرفت قیامطلبانه» در جان و دل مردم، خانه کرده بود که جز با تحقّق انقلاب، آرام نمیگرفت. این انقلاب، بیش از هر انقلاب دیگری در جهان معاصر، «خودانگیخته» و «مردمی» بود و مردم در آن، برجسته و نمایان بودند. «ارجاعدادن به توطئۀ این و آن» و «تردید کردن در برخاستن انقلاب از عمق جامعه» و یا «انکار اصالت شعارها و خواستهها»، جملگی خطا هستند و از ندیدنِ «عینیّتهای تاریخی» و «واقعیّتهای آفتابگونه» برمیخیزند. تاریخ به تنگ آمده بود و میخواست نفس، تازه کند و از «حصار تجدّد»، بیرون بزند و در «آسمان معنا و معنویّت»، به پرواز درآید. این تعلّق ایمانی و تعهّد باطنی، «هراس» را از ضمیر مردم ربوده بود و جانها را در امتداد یک «غایت قدسی»، متّحد کرده است:
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
(مثنوی معنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۵).
[۲] «امام خمینی»، صورتِ عینیِ ارادۀ مردم بود
اگر در هرچه بتوان شک کرد و تردید روا داشت، در اینکه امام خمینی به طور «طبیعی» از متن ارادۀ مردم برخاست و بیآنکه دست طرّاح و هدایتکنندهای در میان باشد، بر مسند «رهبری انقلاب» تکیه زد و به «تمامیّت انقلاب» تبدیل شد نمیتوان کمترین شکی نمود. مردم در راستای یک طلب قدسی، گرد هم آمده بودند و آن خواست، یک «نمای بیرونی» و «منطق مجسّم» داشت که شخص امام خمینی بود. مردم در کام وجود ملکوتیِ او فرورفته بودند و آنها در او خلاصه شده بودند.
جانِ گرگان و سگان، هر یک جداست
متّحد، جانهای شیرانِ خداست
(مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۱۴).
هیچکس «در کنار» و «در عرض» ایشان قرار نداشت و حتّی ادّعای اینچنینی نیز نداشت. مردم چنان شیدا و شیفتۀ او شده بودند که افق تاریخیِ خویش را در وجود او، یافته بودند و میخواستند او بر این تاریخ جدید، نور بتاباند و جلوهگری کند. پس باید هر تفسیر و برداشتی از انقلاب را که با «نقطۀ مرکزی» و «شخصیّت غایی»، ناسازگاری دارد به حاشیه راند و نفی کرد.
[۳] انقلاب به «آرمانها»یش خیانت نکرده است
صدالبتّه که «انقلابکردن»، بسیار دشوار و دیریاب است و هر جامعهای در توان و بضاعت خویش نمیبیند که بتواند گام در مسیر انقلابگری بنهد و انقلاب بیافریند. انقلاب، زیروروکردن جامعه و درهمریختن ساختارهای آن برای بنانهادن ساختارهای تازه و متفاوت است و ازاینجهت، یک «طلب بزرگ» است که هر جامعهای را یارای برآوردن و تحقّق آن نیست. بااینحال، «تداوم انقلاب» از «ایجاد انقلاب»، بسی دشوارتر است و چهبسا انقلابی که با هزار زحمت و مشقّت به دست آمده است، از دست برود و «انقلاب» به «ضدّانقلاب» تبدیل شود و آفتابِ عهد انقلابی، غروب کند؛ چنانکه این وضع، سرنوشت انقلابهای بسیاری بوده است. انقلاب ایران از این آفت همهگیر و مردافکن، در امان مانده و خویشتنِ خویش را نباخته است:
عهد ما بشکست صد بار و هزار
عهد تو چون کوه، ثابت برقرار
عهد ما کاه و به هر بادی زبون
عهد تو کوه و ز صد کُه هم فزون
(مثنوی معنوی، دفتر دوّم، بیتهای ۲۴۹۵-۲۴۹۶).
آری، تلاطمها و نوسانها در میان بودهاند و کسانی به چهرۀ انقلاب، زخم کشیدند و به هویّت آن، دست تعدّی دراز کردند، امّا انقلاب از «ارزشهای نخستین» تهی نشد و به «راه اوّلیه»اش ادامه داد. امروز نیز اگرچه دستخوش «چالشها» و «تنگناها»یی هستیم، امّا هیچیک به معنی «استحالهشدن انقلاب» نیستند و انقلاب، همچنان در مسیر و مدار راستین خویش، روان و در حرکت است. اینکه ارزشهای اصیلِ انقلابی از سوی برخی از نیروهای سیاسی، انکار و نفی میشوند، دلالت بر عبور از عهد و عصر انقلابی ندارد؛ چراکه این کجرویها و کجفهمیها، نه «ارزش» و «امر مطلوب» انگاشته میشوند و نه به «جریان غالب» و «روند مسلّط» تبدیل شدهاند. باید «حرکت عمومی» و «برآیند کلّی» را در نظر گرفت و بر اساس آن قضاوت کرد.
[۴] حساب «دولتها» از حساب «انقلاب» جداست
در فهمِ سیاسیِ مردم، میان «اصل انقلاب و آرمانهای آن» از یک سو، و «عملکرد و سیاستهای کارگزاران»، تفاوت و تمایز وجود دارد و اینگونه نیست که هر دو، یکسان شمرده شوند. مردم بر این باور هستند که انحراف برخی از کارگزاران، برخاسته از «خطّ انقلاب» نیست، بلکه متضاد با آن است. ازاینرو، مردم با «ارجاع به خود انقلاب» و معیارها و آرمانهای آن، کارنامهها و سیاستها را نقد میکنند و زبان به اعتراض میگشایند. این به آن معنی است که ارزشهای انقلابی همچنان در ذهن مردم، «حجّیّت» و «اعتبار» دارند و جامعه هنوز هم در حالوهوای انقلابی به سر میبرد و دلبسته به غایات آن است. آری، «رفتارهای ناصواب» و «سیاستهای ناروا»ی برخی از حاکمان در دهههای گذشته، به اعتماد سیاسی و امید اجتماعی لطمه زده است، امّا موجب گذار مردم از «تعلّق به انقلاب» نشده است و چنین نیست که مردم در طلب «هویّت سیاسیِ دیگر»ی باشند. هیچ «دیگری»ای در ذهن مردم حضور و حیات ندارد و همۀ انتقادها و اعتراضها، «درونساختاری» و «در بستر عهد انقلابی» هستند:
شاد از وی شو، مَشو از غیر وی
او بهارست و دگرها، ماه دی
(مثنوی معنوی، دفتر سوّم، بیت ۵۰۷).
[۵] «متهمانِ گذشته»، به کرسی قضاوت نشستهاند
امروز کسانیکه باید شرمنده و سرافکنده باشند و از هراس مؤاخذه و محکمه، خاموش بنشینند و زبان در کام فرو ببرند، «طلبکارانه» موضعگیری میکنند و با «فرافکنی»، اصالتهای انقلابی را بر جایگاه متهم مینشانند. گویا باید هر از چندی، به گذشته بازگشت و کارنامۀ سیاهشان را بازخوانی کرد و تلخیها را در یادها زنده کرد: در چهارچوب «اقتصاد شرطیشده» حرکت کردند؛ «معیشتِ معطّل» را رقم زدند؛ «نسخۀ التماس» پیچیدند؛ نان را از بیگانه «گدایی» کردند؛ «مرحم زهرآلود» بر زخم مردم نهادند؛ از «میدان» گریختند و به «مذاکره» دل بستند؛ «نشانی غلط»، پیش روی مردم گذاشتند و «راه» را از «بیراهه» بازنشناختند؛ و… . اینان چوب «اعتماد نابجا»ی خود را خوردند و به مَثَل اعلای «وادادگی» و «تحقیرشدگی» و «ندانمکاری» تبدیل شدند. مدّعی بودند که زبان دنیا را میفهمند و میتوانند با دیپلماسی، اقتصاد را علاج کنند، امّا بر دردها افزودند و آوار مصیبت بر سفرۀ مردم فروریختند. جامعه، زخمخوردۀ تیغِ «بیتدبیری» این رسوایانِ زباندراز و طلبکار است.
[۶] «روایت» بر «واقعیّت» غلبه یافته است
رسانههای نوپدید، آنچنان سیطره و سلطه یافتهاند که «روایت» را بر «واقعیّت» حاکم کردهاند. ما در «محاصرۀ تصویرهای برساخته» هستیم و این تصویرپردازیها، «ذهن» و «درک» ما را مسخّر خویش کردهاند. بهاینترتیب، معرفت ما به «معرفت درجۀ دوّم» تبدیل شده است:
ذوق آزادی، ندیده جان او
هست صندوق صور، میدان او
دایماً محبوس، عقلش در صور
از قفس اندر قفس دارد گذر
منفذش نه از قفس سوی علا
در قفسها میرود از جابهجا
(مثنوی معنوی، دفتر ششم، بیتهای ۴۵۱۰-۴۵۱۲).
«پشیمانها» و «از راه بازگشتهها»، از ضعفها و نقصها سخن میگویند، امّا اوّلاً «مبالغه» و «بزرگنمایی» میکنند و آنچنان را آنچنانتر جلوه میدهند؛ ثانیاً «نظر برآیندی و مجموعی» ندارند و قوّتها و کمالها را نمیبینند یا بیان نمیکنند؛ ثالثاً تعلیلشان در زمینۀ دشواریها و تنگناها، خطاست و «اشتباههای نیروهای سیاسی» را به پای «انقلاب» و «ارزشهای انقلابی» مینویسند. آنقدر «تکرار» میکنند تا باطلشان در ذهنها، تثبیت و جاگیر شوند و مخاطب به خود، اجازۀ چونوچراکردن و تردید ندهد، درحالیکه اساس سخنشان، مغالطه و خطاست. میدانند که باید از «استدلال» بگریزند و «سازوکارهای روانشناختی» را حاکم گردانند تا مخاطب، مرعوب شود. در پی «تصویرسازیِ مخدوش» و «تحلیلپردازی وارونه» هستند و میخواهند از این طریق، هم جای «ارزش» را با «ضدّارزش» تغییر بدهد، و هم جای «قهرمان» را با «خائن».
[۷] مخالفان غیرانقلابی، «صدای بلند» دارند، نه «وسعت اجتماعی»
در امتداد بند پیشین باید افزود که هر انقلابی، «معارض» و «مخالف» و «بیطرف» نیز دارد و اینگونه نیست که همۀ مردم، یکپارچه و یکسان، موافق آن باشند. وجود چنین حالتی، «طبیعی» است. امر اجتماعی، مطلق نیست و همواره باید دربارۀ آن، بر اساس «وضع اکثری» و «موقعیّت غالب» سخن گفت؛ یعنی همین که واقعیّت اجتماعی در جهتی به حرکت افتد و با هویّتی متناسب با آن شکلبندی شود کافی است برای اینکه دربارۀ آن «حکم واحد» داد. دربارۀ انقلاب اسلامی نیز همین حکم رواست. انقلاب ایران حتّی در مرحلۀ پدید آمدن نیز مطلق نبود و در آن جریانهای سیاسی و فکریِ مختلف و متضادی شرکت داشتند و نقشآفرین بودند، امّا مسأله این است که بهجز «جریان اسلامی»، هیچیک از این جریانهای نخبگانی نتوانستند «بسیج اجتماعی» به وجود بیاورند و «مردم» را با خود همسو گردانند. ازاینرو، رهبری این انقلاب نیز به کسی تعلّق گرفت که سرآمد جریان اسلامی بود. ازاینرو، این انقلاب، «انقلاب اسلامی» نام گرفت و نظام سیاسیِ برآمده از آن نیز، ماهیّت اسلامی یافت. در مرحلۀ پس از وقوع انقلاب نیز، همواره جریانهای سیاسی و فکریِ متنوّعی حضور داشته و مدّعی بوده و حتّی گاه، از بدنۀ اجتماعیِ اقلّی و محدود نیز برخوردار بودهاند، امّا با این حال، نتوانستهاند به «جریان مسلّط و عمده» تبدیل بشوند. امروز همین جریانها و جریانهای دیگری که در طول دهههای گذشته تاکنون دچار ریزش شدهاند و همچنین بدنۀ اجتماعیِ آنها، در برابر انقلاب ایستادهاند و فریاد اعتراض برمیآورند. پس اتّفاق تازهای رخ نداده و انقلاب از درون، تهی و بیهوادار نشده است، بلکه صداهای مخالفی که همیشه شنیده میشد، اکنون نیز شنیده میشوند. تفاوت مهمّ امروز با گذشته در این است که این صداهای ناهمسو و ضدّساختار، از قابلیّت «طنیناندازی بیشتر» برخوردار شدهاند و میتوانند با «روایتپردازی»، خود را نمایندۀ «تمامیّت جامعه» معرفی کنند. کسانی که فریب «روایتسازیهای دروغین» را میخورند و آنها را مطابق «واقعیّت اجتماعی» میانگارند آشفته و پریشان میشوند و تصوّر میکنند که «جامعه» از انقلاب عبور کرده و آن «اقلیّت» به «اکثریّت» تبدیل شده است، درحالیکه در «واقعیّت»، تغییری ایجاد نشده و تنها بر حجم «تظاهر رسانهای» و «نمود روایی»، افزوده شده است.
[۸] نظریۀ نظامِ انقلابی بر «جوششِ نقادانه» دلالت دارد
ازآنجاکه انقلاب، واقعیّتی «نقطهای» و «لحظهای» نیست، بلکه «امتداد تاریخی» و «حیات تجدیدشونده» دارد و نظام برخاسته از آن، فلسفهای جز بسترسازی و زمینهآفرینی برای تحقّق آرمانهای آن را ندارد، همچنان باید انقلابی بود و روش و منش انقلابی را تداوم بخشید. پس در مرحلۀ نظامسازی، «جوشش» و «خروش» و «انقلابیگری» و «مطالبهگری»، به «سکوت» و «انفعال» و «توجیه» و «محافظهکاری» تبدیل نمیشود. ازاینرو، میتوان در هر لحظه از تاریخ انقلابی، نظام و ساختارهای آن را با محک انقلاب سنجید و هر جا ناهمگونی و تعارضی را مشاهده کرد، برآشفت و نقد کرد. اگر «برآمدن نظام» به معنی «فروافتادن انقلاب» باشد، «ثبات محافظهکارانه» و «یکنواختی مردابوار»، از راه میرسد و «نقادی صریح» و «شدن تکاملی»، جرم انگاشته میشود، امّا در چهارچوب نظریۀ «نظام انقلابی»، نهفقط میتوان بلکه باید آرمانهای انقلابی را در صحنه و فعّال نگاه داشت و مجال نداد که این ارزشها، به فراموشی سپرده شوند و رنگ ببازند. محافظهکاری، قتلگاه انقلاب است و انقلابی، همواره پرچمدار دغدغهمندی، نقادی و مطالبهگری است و تحوّل و صیرورت را میطلبد.
[۹] جامعه در انتظار تحقّقِ «بازسازیِ انقلابی» است
پاسخ به نارضایتیهای اجتماعی، «بازسازیِ انقلابی» است. حاکمیّت و جامعه، گرفتار برخی «بیماریهای مزمن» هستند و با سازوکارهای جاری و اداری، نمیتوان چنین گرههایی را گشود، بلکه باید در پی «تحوّل اساسی» بود و اهتمام خاص به خرج داد. بیماریهای مزمن، امتداد یافتهاند و ساختارهای رسمی از عهدۀ علاج قطعی و نهایی آنها برنیامدهاند. از این جهت است که این بیماریها، مزمن خوانده میشوند. آری، بنبست و انسداد در میان نیست، امّا باید در روشهای گذشته، «بازاندیشی» کرد و «طرحی نو» درافکند، نه اینکه همچنان همان روندها را ادامه داد و نسخههای اقلّی و ناچیز پیچید. ازاینرو، تعبیر «درشت» و «غلیظِ» بازسازی انقلابی به کار برده شده است که بر «تجدیدنظر» و «ایجاد نقطۀ عطف»، دلالت دارد. مردم نیز در انتظار این «تغییر محسوس و جهشوار» هستند. مردم از وضع معیشتی خویش، ناراضی هستند و معتقدند که این وضع، حاصل بیکفایتیها و ناکارآمدیهای پارهای از کارگزاران است. نباید از مردم انتظار داشت که بیش از این، رنجوریِ معیشت خویش را تحمّل کنند؛ چراکه این دردها و دشواریها، علاجشدنی هستند و اگر سیاستهای معقول به اجرا درآیند، در بر پاشنۀ دیگری خواهد چرخید. بازسازی انقلابی، یعنی یکبار برای همیشه، از چالشهایی که دهههاست با آنها دستبهگریبان هستیم، عبور کنیم و وارد مرحلۀ تازهای از حرکت تکاملیِ انقلاب شویم. این دگرگونی، حاجت کنونیِ انقلاب است و امید اجتماعی به آن وابسته شده است. باید این «راهحلِ درونساختاری» و «گزینۀ موجّه» به اجرا درآید و در کوتاهمدّت، نتایج آن آشکار گردد تا نشاط و طراوات به ساحت اجتماعی بازگردد.
[۱۰] فاتحانه از این «گردنۀ دشوار» خواهیم گذشت
به نظر میرسد که هر چند در یک گردنۀ دشوار قرار گرفتهایم که فشار زیادی را بر لایۀ اجتماعی وارد کرده و سببساز شکلگیری اجتماعهای اعتراضآمیز شده است، امّا با عملیاتیشدن طرح بازسازی انقلابی، از آن عبور خواهیم کرد. اکنون چنین ظرفیّتی فراهم شده است و این ظرفیّت، حاصل انباشتهشدن تجربههای متعدّد است که حاکمیّت و جامعه، پشت سر نهادهاند:
رنج، گنج آمد که رحمتها در اوست
مغز، تازه شد چو بخراشید پوست
(مثنوی معنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۲۶۱).
آیتالله خامنهای در این مقطع تاریخی، «اندیشههای پیشبرنده»ای را مطرح کرده است و میکوشد با «جاسازی ساختاریِ» آنها، انقلاب را هدایت کند. وی با «مفهومسازیِ موقعیّتی»، به نیازهای فوری و قطعیِ انقلاب پاسخ میدهد و قابلیّتها و بضاعتهای سیاسی و اجتماعی را در جهت شتابگرفتنِ حرکت تکاملیِ انقلاب، صورتبندی مینماید.
عالَمی را یک سخن، ویران کند
روبَهانِ مرده را شیران کند
(مثنویِ معنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۹۷).
مفهوم بازسازی انقلابی، برخاسته از همین منطق تدبیری است. هر چند اکنون نیز با وجود هزینههای فراوانی که پرداختیم، دچار خطا هستیم، امّا برآیندِ جهتگیریها، مطلوب است و گویا در امتداد یک مسیر صواب به حرکت افتادهایم و نهفقط آیندۀ دور، بلکه آیندۀ نزدیک نیز روشن است.
نظر شما