خبرگزاری شبستان : در یادداشتی که خدمت بازدید کننگان گرامی ارائه شد به جایگاه رهبانیت در مسیحیت اشاره شد .
گفته شد روحانیت مسیحیت برای انکه آراء تحریف شده خود را تبلیغ کند به رهبانیت تمیل نشان داد. در این یادداشت سعی خواهد شد به بطلان و فساد مبناى دعوت مسیحى که موجب درگیرى و مشاجره بین مدارس مسیحى و سپس مراقبت کلیسا و تفتیش عقائد گردید، اشاره شود .
مبلغین اساس دعوت خود را اصول مسلمه انجیل مثلا مساله پدر پسرى، و روح القدس، و مساله دار و فداء و غیر ذلک قرار داده، آنها را اصل مسلم و غیر قابل بحث معرفى نموده، هر حرف دیگرى را بر اساس آن مورد بحث و تفسیر قرار دادند. و همین خود اولین اشکال و اولین ضعفى است که متوجه بحثهاى دینى آنان مىشود. و اولین دلیل بر سستى این تعلیمات است. براى اینکه استحکام هر بنائى به استحکام بنیان آنست و گرنه خود بنا و لو به هر جا که رسیده باشد، همچنین و لو دانه دانههاى خشتش از سرب ریخته شده باشد. مع ذلک سستى و ضعف اساس خود را جبران نمىکند، و اساس مسیحیت غیر معقول بودن پایهاى که این دین روى آن ساخته شده، یعنى پایه تثلیث (یکى بودن سه تا و سه بودن یکى) و مساله دار، و فداء شدن را معقول نمىسازد.
عدهاى از دانشمندان مسیحى مذهب هم به این معنا اعتراف نمودهاند که امرى غیر معقول است. ولى در آخر آن را اینطور توجیه کردهاند که مسائل دینى را باید تعبدا قبول کرد، و این اختصاص به مسائل نامبرده در مسیحیت ندارد، چه بسا از مسائل سایر ادیان نیز هست که عقل آنها را محال مىداند، و در عین حال مردم به آنها معتقدند.
علامه طباطبائی قائلند :« چگونه تصور مىشود که یک دین بر حق باشد، و در عین حال اساس و پایهاش باطل و محال باشد؟ ما و هر عاقل دیگر اگر دینى را مىپذیریم و تشخیص مىدهیم که دین حق است، با عقل خود تشخیص مىدهیم و عقل این معنا را ممکن نمىداند که عقیدهاى حق باشد، و در عین حال اصول آن باطل و محال باشد. و این خود تناقضى است صریح که از محالات اولیه عقل است.
بلى، ممکن است دینى مشتمل بر امرى باشد ممکن و غیر عادى، یعنى خارق العاده و خارج از سنت طبیعى و اما اشتمال آن بر محال ذاتى به هیچ وجه ممکن نیست.»
در دین مبین اسلام مومنین به تفکر و تامل فراخوانده می شوند . اصول دین بر اساس احساسات و امور عاطفی و بر اساس تقلید پدیرفته نمی شوند بلکه بر هر مومنی لازم است با عقل و تدبر اصول دین را بپذیرد.
از همان اوائل انتشار دعوت نصرانیت و رو آوردن محصلین به ابحاث دینى در مدارس روم و اسکندریه و سایر مدارس مسیحیت، درگیرى و مشاجره رخ دهد، کلیسا روز بروز مراقبت خود را در جلوگیرى از این درگیریها و حفظ وحدت کلمه بیشتر نمود و مجمعى تشکیل داد که تا هر وقت از ناحیه بطریق و یا اسقفى حرف تازه و ناسازگارى پیدا شود، و در آن مجمع، یا آن بطریق و اسقف را قانع سازد و یا با چماق تکفیر و تبعید و حتى قتل، او را سر جاى خود بنشاند. (و به دیگران بفهماند که فضولى کردن در دین چه عواقبى را در بر دارد.)
چند مجمع تشکیل شد اما اکثرا بر این باورند که اولین مجمع جهانی کلیسا مجمع نیقیه است که علیه" اریوس"تشکیل گردید. او گفته بود: اقنوم پسر ممکن نیست مساوى با اقنوم پدر باشد. بلکه اقنوم پدر- یعنى اللَّه تعالى- قدیم است، و- مسیح-، اقنوم پسر مخلوق و حادث است، لذا براى سرکوب کردن او و سخنانش بنا بر قولی سیصد و سیزده بطریق و اسقف در قسطنطنیه گرد هم جمع شده و در حضور قیصر آن روز یعنى" کنستانتین" به عقائد خود اعتراف نموده به کلمه واحده گفتند:" ما ایمان داریم به خداى واحد پدر که مالک همه چیز و صانع دیدنیها و ندیدنیها است، و به پسر واحد یسوع مسیح پسر اللَّه واحد، بکر همه خلائق، پسرى که مصنوع نیست بلکه اله حقى است از اله حق دیگر، از جوهر پدرش، آن کسى که به دست او همه عوالم و همه موجودات متقن شد، آن کسى که بخاطر ما و بخاطر خلاصى ما از آسمان آمد، و از روح القدس مجسم شد، و از مریم بتول- بکر- زائیده شد، و در ایام فیلاطوس بدار آویخته و سپس دفن شد و بعد از سه روز از قبر در آمد و به آسمان صعود نموده، در طرف راست پدرش نشست. و او آماده است تا بار دیگر بزمین بیاید و بین مردگان و زندگان داورى کند، و نیز ایمان داریم به روح القدس واحد، روح حقى که از پدرش خارج مىشود. و ایمان داریم به معمودیه واحده، (یعنى طهارت و قداست باطن) براى آمرزش خطایا، و ایمان داریم به جماعت واحده قدسیه مسیحیت، جاثلیقیه، و نیز ایمان داریم به اینکه بدنهاى ما بعد از مردن دوباره برمىخیزد « نقل از ملل و نحل شهرستانى » و حیات ابدى مىیابد.
این اولین انجمنى بود که براى این منظور تشکیل دادند، و بعد از آن انجمنهاى بسیارى به منظور تبرى و سرکوبى مذاهب دیگر مسیحیت از قبیل نسطوریه و یعقوبیه و الیانیه و الیلیارسیه، مقدانوسیه، سبالیوسیه، نوئتوسیه، بولسیه، و غیر اینها تشکیل یافت.
و کلیسا هم چنان به تفتیش عقاید ادامه مىداد، و هرگز در این کار خستگى، و در دعوت خود سستى بخرج نداد، بلکه روز بروز بقوت و سیطره خود مىافزود، تا آنجا که در سال 496 میلادى موفق شد، سایر دول اروپا از قبیل فرانسه و انگلیس و اتریش، و بورسا، و اسپانیا، و پرتغال، و بلژیک، و هلند، و غیر آن را بسوى نصرانیت جلب کند. الا روسیه که بعدها به این دین گروید.
از یک سو دائما کلیسا رو به پیشرفت و تقدم بود، و از سوى دیگر امپراطورى روم مورد حمله امتهاى شمالى و عشایر صحرانشین اروپا قرار گرفت، و جنگهاى پى در پى و فتنهها این امپراطورى را تضعیف مىکرد. تا آنجا که بومیان روم و اقوام حملهور که بر روم استیلاء یافته بودند، بر این معنا توافق کردند که کلیسا را بر خود حکومت داده، زمام امور دنیا را هم بر او بسپارند، همانطور که زمام امور دین را در دست داشت. در نتیجه کلیسا هم داراى سلطنت روحانى و دینى شد و هم سلطنت دنیایى و جسمانى. و در آن ایام یعنى سال 590 میلادى، ریاست کلیسا بدست" پاپ گریگواگر" بود که باز در نتیجه کلیساى روم ریاست مطلقه بر همه عالم مسیحیت یافت. (و نه تنها کلیساهاى روم بلکه تمامى کلیساهاى دنیا از کلیساى روم الهام مىگرفت.) چیزى که هست چندى طول نکشید که امپراطورى روم به دو امپراطورى منشعب شد، امپراطورى روم غربى که پایتخت آن روم بود، و امپراطورى روم شرقى که پایتخت آن قسطنطنیه (استانبول) بود، و قیصرهاى روم شرقى، خود را رؤساى دینى مملکت مىدانستند، ولى کلیساى روم زیر بار این حرف نرفت، و همین مبدأ پیدایش انشعاب مسیحیت به دو مذهب کاتولیک (پیروان کلیساى روم) و ارتودوکس (پیروان کلیساى استانبول) گردید.
امر به همین منوال گذشت، تا آنکه قسطنطنیه بدست آل عثمان فتح گردید، و قیصر روم" بالى اولوکوس" از آخرین قیصرهاى روم شرقى، و نیز کشیش آن روز در کلیساى ایاصوفیه کشته شدند. و بعد از کشته شدن قیصر روم این منصب دینى، یعنى ریاست کنیسه را قیصرهاى روسیه ادعا نموده، گفتند ما آن را از قیصرهاى روم به ارث مىبریم، براى اینکه با آنها خویشاوندى سببى داریم، دختر به آنها داده، و از آنها دختر گرفتهایم، و در این ایام که قرن دهم میلادى بود، روسها هم مسیحى شده بودند. و در نتیجه پادشاهان روسیه سمت کشیشى کلیساهاى سرزمین خود را بدست آورده، تا از تبعیت کلیساى روم درآمدند، و این در سال 1454 میلادى بوده است.
جریان تا حدود 5 قرن بهمین حال باقى ماند تا آنکه" تزارنیکولا" کشته شد و او آخرین قیصر روسیه بود که خودش و تمامى خانوادهاش در سال 1918 میلادى بدست کمونیستها بقتل رسیدند. در نتیجه کلیساى روم تقریبا بحال اولش یعنى قبل از انشعابش برگشت. (و دوباره به همه کلیساهاى روم غربى و شرقى مسلط شد.)
لیکن از سوى دیگر دچار تیرهروزى شد و آن این بود که کلیسا در بحبوحه ترقى و اوج قدرتش (در قرون وسطى) بر تمامى جهات زندگى مردم دست انداخته بود، و مردم بدون اجازه کلیسا هیچ کارى نمىتوانستند بکنند. کلیسا از هر جهت دست و پاى مردم را بسته بود، و وقتى کارد به استخوان مردم رسید طائفهاى از متدینین به انجیل، علیه کلیسا شورش کردند و خواستار آزادى شده، در آخر از پیروى رؤساى کلیسا، و پاپها درآمده، تعالیم انجیلى را طبق آنچه مجامعشان مىفهمیدند و علماء و کشیشها در فهم آن اتفاق داشتند، اطاعت مىکردند، این طائفه را ارتدوکس خواندند.
طائفهاى دیگر نه تنها از اطاعت رؤسا و پاپها درآمدند، بلکه در تعلیم انجیلى بکلى از اطاعت کلیساى روم سر باز زده، اعتنایى به دستورات صادره از آنان نکردند. اینها را پروتستان نامیدند، در نتیجه، عالم مسیحیت در آن روزها به سه شاخه منشعب شد:
1- کاتولیک که پیرو کلیساى روم و تعلیمات آنهایند. 2- ارتدوکس که تابع تعلیمات کلیساى نام برده بودند، اما خود کلیسا را فرمان نمىبردند که قبلا گفتیم این شاخه بعد از انقراض امپراطورى روم و مخصوصا بعد از انتقال کلیساى قسطنطنیه از روم شرقى به مسکو پیدا شد. 3- پروتستان که بکلى از پیروى و هم تعلیم کلیسا سر باز زد، و طریقهاى مخصوص به خود پیش گرفت. و در قرن پانزدهم میلادى موجودیت خود را اعلام نمود. (ترجمه تفسیر المیزان، ج3، ص: 505 ).
ر.دا
پایان پیام/
نظر شما