خبرگزاری شبستان: علم اموزی در دین مبین اسلام بسیار سفارش شده است و حتی در برخی موارد بر مسلمین واجب است برخی دانشها را بیاموزند و جامعه مسلمانان را از گزند اسیبها و کید دشمنان نجات دهند .
رهبر انقلاب ایران، امام خمینی(قدس) بر علم اموزی و بی نیازی شدن جامعه مسلمین در بعد نظر و عمل از غرب تاکید داشتند . جانشین امام خمینی (قدس) - رهبر فرزانه ایت الله خامنه ای حفظه الله – نیز بارها جوانان و طلاب و دانشجویان را به تحصیل و پژوهش فرا خوانده اند. بی شک هیچ دین اسمانی به مانند دین اسلام ، مومنین را به تحصیل علم فرانخوانده است. تعقل و تدبر در ایات افاقی و انفسی بارها و بارها در قران کریم اشاره شده است . در احادیث فراوانی ارزش علم و تحصیل مورد تاکید قرار گرفته شده است . در حدیثی میخوانیم : قَالَ الصَّادِقُ ع لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِی الْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَ لَوْ بِسَفْکِ الْمُهَجِ وَ خَوْضِ اللُّجَجِ(بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج1، ص: 177).
اگر مردم می دانستند در علم چه کمالات ومنافعی است انرا طلب میکردند حتی اگر در راه تحصیل علم جان خویش را از دست دهند و یا انکه در راه علم اموزی در امواج خروشان فرو روند .به دیگر بیان علم ان چنان ارزشی دارد که در طلب ان، انسان لازم است با هر مشکل و گرفتاری مواجه شود .
در انقلاب ایران شاهد مردان بزرگی بودیم که در راه علم و کمال جامعه و زدودن جامعه اسلامی از خرافات و انحرافات جان خود را از دست دادند. شهید مرتضی مطهری شهید مظلوم انقلاب و علم بود . این نهضت هم چنان ادامه دارد و هم اکنون شاهد مردان بزرگی هستیم که در راه علم به شهادت رسیده اند :
شهید دکتر مسعود علیمحمدی
شهید دکتر مجید شهریاری
شهید مهندس داریوش رضایینژاد
شهید احمدی روشن
شهیدان راه علم هرگز فراموش نشده و نمیمیرند . چنانچه نبی اکرم فرمود : طَالِبُ الْعِلْمِ لَا یَمُوتُ .
شهادت مقامی است والا و شهادت در راه علم مقامی است بی بدیل :
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ ﴿الزمر: ٩﴾
در دین مبین اسلام علم اموزی مخصوص به یک گروه و فرقه و جنسیت خاص نیست بلکه بر همگان لازم است در جستجوی علم باشند . قَالَ النَّبِیُّ ص طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ
تحصیل علم جبهه ای است که فرد فرد مسلمانان از زن و مرد در ان به جهاد می پردازند .
راه بی نیازی تلاش و کوشش است حتی اگر لازم باشد علم را از کفار بیاموزیم . : اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّینِ(همان).
مولانا جلال الدین بلخی رومی نیز در مثنوی ضمن داستانی زیبا به ارزش علم اشاره میکنند . مولوی چنین می گوید :
دانایى براى یک مقصود نهایى گفت در هندوستان درختى هست.که هر کس از میوه آن بخورد نه پیر مىشود و نه مىمیرد. پادشاهى این سخن را شنیده و از سادگى طالب آن درخت گردید. یکى از دیوانیان دانا را در طلب آن درخت بکشور هند فرستاد. آن مأمور سالها در اطراف هندوستان براى پیدا کردن آن مىگردید. تمام شهرها و آبادیها را گردش کرد بطورى که نه جزیرهاى ماند و نه دشت و نه کوه که گردش نکرده باشد.
گفت دانایى براى داستان که درختى هست در هندوستان
هر کسى کز میوهى او خورد و برد نه شود او پیر نه هرگز بمرد
پادشاهى این شنید از صادقى بر درخت و میوهاش شد عاشقى
قاصدى دانا ز دیوان ادب سوى هندستان روان کرد از طلب
سالها مىگشت آن قاصد از او گرد هندستان براى جستجو
شهر شهر از بهر این مطلوب گشت نه جزیره ماند و نه کوه و نه دشت
از هر کس پرسید مسخرهاش کردند که چنین درختى را جز دیوانه زنجیرى جستجو نمىکند. بعضىها با شوخى سیلیش زدند بعضى دیگر هم گفتند اى شخص رستگار. چون تو شخص زیرکى البته بىجهت جستجو نمىکند البته چنین درختى هست و گزافه گویى نشده.
هر که را پرسید کردش ریشخند کاین که جوید جز مگر مجنون بند
بس کسان صفعش زدند اندر مزاح بس کسان گفتند اى صاحب فلاح
جستجوى چون تو زیرک سینه صاف کى تهى باشد کجا باشد گزاف
همین مراعات کردن یک سیلى زدن دیگرى بود که از سیلى آشکار بدتر بو. از او تمجید مىکردند که اى شخص بزرگوار ما در فلان مکان درخت بسیار بزرگى دیدیم. و در فلان بیشه درخت سبزى هست که بسیار بلند و پهن و هر شاخش که نگاه کنى بسى بزرگ و ضخیم است. با این ترتیب فرستاده شاه براى جستجو کمر بسته و از هر کس یک قسم خبر می شنید.
وین مراعاتش یکى صفعى دگر وین ز صفع آشکارا سختتر
مىستودندش به تسخر کاى بزرگ در فلان اقلیم بس هول و سترگ
در فلان بیشه درختى هست سبز بس بلند و پهن و هر شاخیش گبز
قاصد شه بسته در جستن کمر مىشنید از هر کسى نوعى خبر
در هندوستان سالها گردش مىکرد و مخارج سفر از طرف شاه باو مىرسید. بالاخره در غربت رنج بسیارى دید و از جستجو عاجز گردید. هیچ اثرى از مقصود جز این قبیل اخبار بدست نیامد. و رشته امیدش قطع و آن چه مىجست پیدا نشد. ناچار بعزم باز گشت روانه شد و طى راه نموده اشک مىریخت.
بس سیاحت کرد آن جا سالها مىفرستادش شهنشه مالها
چون بسى دید اندر آن غربت تعب عاجز آمد آخر الامر از طلب
هیچ از مقصود اثر پیدا نشد ز آن غرض غیر خبر پیدا نشد
رشتهى امید او بگسسته شد جستهى او عاقبت ناجسته شد
کرد عزم باز گشتن سوى شاه اشک مىبارید و مىبرید راه
در آن منزلى که فرستاده شاه بکلى از خود مأیوس شده بود یک شیخ بزرگوارى بود که عالم وقت و قطب زمان خود بود. شخص مأیوس با خود گفت من که ناامیدم پیش شیخ مىروم و از آستان او براه مىافتم. اکنون که از آن چه مىخواستم نومید شدهام دعاى او همراه من باشد. گریه کنان و اشک ریزان نزد شیخ رفت. عرض کرد اى شیخ بزرگوار اکنون هنگام رحم و رأفت است اکنون موقع ناامیدى من است و هنگام لطف در همین وقت است.
بود شیخى عالمى قطبى کریم اندر آن منزل که آیس شد ندیم
گفت من نومید پیش او روم ز آستان او به راه اندر شوم
تا دعاى او بود همراه من چون که نومیدم من از دل خواه من
رفت پیش شیخ با چشم پر آب اشک مىبارید مانند سحاب
گفت شیخا وقت رحم و رقت است ناامیدم وقت لطف این ساعت است
گفت از چه ناامید هستى؟ مطلوبت چیست و رو بچه مقصدى دارى؟ گفت شاه بمن امر کرد که براى جستجوى شاخسارى بروم. مىگفت درختى هست کمیاب که میوه او کار آب حیات مىکند. سالها گردیدم جز طعنه و تمسخر این مردم نشانى از آن نیافتم. شیخ تبسم کرده گفت اى مرد ساده آن درخت زندگى درخت علم است که دانا را زنده ابد مىسازد. آن درختى است بس بزرگ و بلند و تعجب آور که آب حیوانیست از محیط دریاى الهى.
گفت وا گو کز چه نومیدیستت چیست مطلوب تو رو با چیستت
گفت شاهنشاه کردم اختیار از براى جستن یک شاخسار
که درختى هست نادر در جهات میوهى او مایهى آب حیات
سالها جستم ندیدم یک نشان جز که طنز و تسخر این سر خوشان
شیخ خندید و بگفتش اى سلیم این درخت علم باشد در علیم
بس بلند و بس شگرف و بس بسیط آب حیوانى ز دریاى محیط
تو از آن جهت پیدا نکردهاى که معنى را رها ساخته پى صورت گشتهاى. این حقیقتى است که گاه بنام درخت و زمانى آفتاب گاه بحرش خواندند و گاه ابر. این یک حقیقت صد هزار اثر دارد که کمترین آنها عمر جاودانى است. اگر چه فرد است ولى هزار اثر داشته و همان یکى نامهاى بىشمار دارد. همان یکى براى شخص تو پدر و در حق دیگرى پسر. در حق یکى دشمنى و قهر و براى دیگرى خوبى و لطف. صد هزاران نام دارد و آن خود آدمى است دارنده هر یک از اوصاف او از وصف دیگر کور و بىخبر است. هر کس که نام را چسبید و از صفت بىخبر شد اگر امیدوار باشد مثل تو ناامید و پریشان مىگردد. تو براى چه باین اسم درخت چسبیدهاى تا تلخ کام و شور بخت بمانى؟ از نام بگذر و بصفات بنگر تا صفات بسوى ذات راهنمائیت کند. اختلاف مردم از نام است ولى وقتى بعالم معنى قدم گذاشت در آن جا کمال آرامش برقرار است. (موسى نثرى، جلد 2، صفحهى 234).
تو به صورت رفتهاى اى بىخبر ز آن ز شاخ معنیى بىبار و بر
گه درختش نام شد گه آفتاب گاه بحرش نام گشت و گه سحاب
آن یکى کش صد هزار آثار خاست کمترین آثار او عمر بقاست
گر چه فرد است او اثر دارد هزار این یکى را نام شاید بىشمار
آن یکى شخص ترا باشد پدر در حق شخصى دگر باشد پسر
در حق دیگر بود قهر و عدو در حق دیگر بود لطف و نکو
صد هزاران نام و او یک آدمى صاحب هر وصفش از وصفى عمى
هر که جوید نام اگر صاحب ثقه است همچو تو نومید و اندر تفرقه است
تو چه بر چفسى بر این نام درخت تا بمانى تلخ کام و شور بخت
در گذر از نام و بنگر در صفات تا صفاتت ره نماید سوى ذات
اختلاف خلق از نام اوفتاد چون به معنى رفت آرام اوفتاد
پینوشت : 1- مثنوی معنوی ، مولانا جلال الدین بلخی رومی.
2- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج1.
3- موسى نثرى، جلد 2، صفحهى 234.
روح الله دارائی
پایان پیام /
نظر شما