به گزارش خبرگزاری شبستان،در مصاحبه های پیشین با محقق معاصر و استاد فلسفه اسلامی در موسسه امام خمینی رحمه الله علیه به گفتگو در باب هستی و چیستی فلسفه اسلامی پرداختیم.در گفتگوی پیشین بیان شد که هسنی شناسی وحیانی غیر از هستی شناسی فلسفی است.در گفتگوی حاضر به این مساله پرداخته خواهد شد که چه نسبتی میان فلسفه و دین برقرار است.
سؤال: اگر کسی فلسفه خواند و در فلسفه صاحب نظر شد و به اجتهاد رسید حال رجوع او به روایات طبق چه مبنا و متدی باید باشد؟ آیا جایز است با این بک گراند فلسفی، روایات را تفسیر کند؟ گاهی دیده می شود برخی این کار را کرده اند مثلا قاضی سعید قمی با رویکرد خاص خودش اصرار زیادی در تأویل روایات دارد و یا ملاصدرا مثلا در بحث تسبیح جمادات که نظر خاصی را مطرح می کند و تسبیح موجودات را تسبیح تکوینی معرفی نمود، که البته امام خمینی (رحمة الله علیه)در چهل حدیث ایراداتی به این نظر وارد نمودند، به هر حال یک صاحب نظر در فلسفه رویکردش به روایات چگونه باید باشد؟
جواب استاد: ما به دو گونه می توانیم فلسفه را در خدمت به روایات نگه داریم یکی اینکه همانطور که قبلا گذشت به نحوی غلط نقل و عقل رادر هم بیامیزیم، یعنی وقتی که با رویکرد هستی شناسی عقلی داریم به مسأله ای می پردازیم کلام وحی را وارد کنیم و هویت روش فلسفی را به روشی دیگر تغییر دهیم، بله گفتیم که گزاره های وحیانی اگرچه صدقشان مورد قبول است و مورد وثوقند اما با بکارگیری غلط نقل، در سیر تعقل فلسفی، از دایره ی فلسفه خارج می شویم.
روش دوم؛ اثرگذاری غیر مستقیم است، مثلا برای فیلسوف مسلمان اثبات وجود خداوند متعال بسیار مهم است، و به صورت عمیق و گسترده به آن می پردازد و لذا ابن سینا می گوید این مسأله باعث تشویق دانش جویان در این علم خواهد شد چون چنین مباحث مهمی در آن مطرح می شوند.
در روش دوم مقام عقل با روش نقل خلط نمی شود، جدا می شود اما در عین حال نقل تأثیر خود را در عقل خواهد گذاشت و البته عکس آن نیز همین گونه است یعنی وقتی که از عقل و فلسفه در نقل استفاده می کنید، یعنی منظور روایتی را بیان می کنید که فلاسفه گاهی این کار را انجام داده اند.که البته تأثیر فلسفه در این زمینه می تواند به شکل دیگری هم باشد و آن اینکه تحلیل های عقلی باعث می شود که قدرت تحلیل ذهن بالا رود، به آیات و روایات که رسید و لو اینکه مسائل فلسفی را مقدمه قرار ندهد اما ذهن چنین فردی جوال تر است در تفسیر و بیان زوایای پنهان مطلب، نسبت به کسی که چنین ممارستی نداشته است.
از طرف دیگر تأثیر دیگری نیز دارد و آن اینکه فضاهای جدیدی در ذهن فرد باز می شود که مثلا وقتی می گویند این آیه ظهور در این سه معنا دارد او چهار معنا را ذکر می کند یعنی فضاهایی که در ذهن دیگران نبوده. یک نمونه برای این مطلب که به روشن شدن مطلب کمک می کند اینست که: ریاضی دان بزرگی به نام گاووس، اهل آلمان که قبل از ریمان هندسه ی اقلیدسی را کشف کرده بود نوشته: من به چیزهایی رسیده ام که اگر بگویم می گویند دیوانه است، می دانید که هندسه های اقلیدسی با غیر آن در یک اصل فرق می کنند و آن اینست که؛ آیا از یک نقطه ی خارج یک خط می توان بیش از یک خط موازی آن رسم کرد یا نه؟ که اقلیدس می گوید فقط یک خط می توان رسم کرد، بعضی دیگر می گویند بی نهایت و بعضی می گویند هیچ ،گاووس به حل این مسأله رسیده بود اما ترس داشت بیان کند چون این تصویری که در ذهن او بود در آن دوران آنقدر غیر قابل تصور بوده که کسی نمی پذیرفت، اما ریمان که شاگرد او این مسأله را کشف کرد.اتفاقی که در اینجا افتاد این بود که گاووس فضاهایی را تصور کرده بود که دیگران تصور نکرده بودند این شد که هندسه ای جدید کشف شد.
در بررسی آیات و روایات نیز گاهی فرد احتمالاتی را می دهد و تصوراتی دارد که دیگران عاجز از آنند. علامه طباطبایی (رحمة الله علیه )اینگونه بود، بحث های فلسفی و روایی را جدا مطرح می نمود ولی در بحث تفسیر آیه به آیه گاهی از ضمیمه کردن دو یا چند آیه نکاتی را نتیجه می گرفت که به ذهن دیگری نمی رسید و با ظهور آیات هم کاملا سازگار است، این بدان جهت بود که در ذهن او این مسائل تعبیه شده بود، به عنوان مثال در آیه ی میثاق یعنی آیه ی "الست بربکم..." وقتی به عبارت "اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون..." می رسند می بینید که چقدر زیبا بحث را مطرح می کند و یا در بحث انسان بعد الدنیا، ایشان بدون اینکه یک قاعده ی عقلی را به کار بگیرند یا مسأله ای فلسفی را مطرح کنند آیات آخرت را به هم ضمیمه می کنند و نتایجی می گیرند که هیچ وقت در فلسفه ی ملاصدرا نکات اینگونه ناب گیر انسان نمی آید. چرا ذهن ماها این کار را نمی کند؟ چون فضاهایی خاص در ذهن ایشان است که ما از آن محرومیم. وقتی مسأله ی بسیط الحقیقه را کسی درک کرده باشد به راحتی می تواند به آیه ی "ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم " بپردازد و معانی "خزائن" و دیگر مفاهیم آیه را طبق معنای صحیح تفسیر کند نه بر مبنای مفاهیم دنیوی و مادی، و وقتی مفاهیم را توانست به خوبی تحلیل کند معنای کل آیه دور از دسترس نیست.
اگر ما در فهم آیه یک مسأله را تحمیل کنیم و بگوییم این آیه در صدد بیان این مطلب است، این کار درستی نیست اما اگر با روشی مشابه علامه طباطبایی (رحمة الله علیه) با اصول تفسیر که خود بحث مهمی است که چه اصولی برای تفسیر صحیح باید بکار گرفته شود، با این اصول خاص تفسیر به قرآن کریم مراجعه شود و این تصورات و فضاهای جدیدی که فلسفه به ما داده است را به میان بکشیم می بینیم که در مورد آیات احتمالات جدید و معانی جدیدی می توان یافت که ضرری هم متوجه معنای آیه و روش تفسیر نباشد. این را مکرر گفته ام که من معتقدم جناب علامه طباطبایی (رحمة الله علیه) در تفسیر همان کاری را کرد که ملاصدرا در فلسفه کرد،ملاصدرا می گوید این حقایق را عرفا دریافته بودند و دیده بودند ولی چون حدس قوی نداشتند نمی توانستند به زبان عقل بیان کنند فیلسوفانی که حدس قوی داشتند مثل فارابی و ابن سینا نیافته بودند، پس عده ای دیده بودند زبان بیان آن را نداشتند و عده ای زبان بیان داشتند اما ندیده بودند از این میان من بودم که هم دیدم و هم خداوند متعال زبان بیان آن را به من مرحمت نموده لذا این معانی را به زبان عقل ترجمه کردم، شباهت علامه طباطبایی (رحمة الله علیه)اینجاست ؛همانطور که ملاصدرا یافته ها و مشهودات عرفا را به زبان عقل بیان کرد،ایشان هم نشان داد آنچه را که ملاصدرا با زبان عقل بیان کرده، با تفسیر قرآن کریم به خود قرآن کریم می توان همان نتایج را حاصل نمود. یعنی لازم نیست آن معانی را به قرآن تحمیل کرد بلکه می توان با روشی صحیح قرآن کریم را به خود قرآن کریم تفسیر کرد تا همان نتایج حاصل شود.
انتهای پیام/
نظر شما