به گزارش خبرگزاری شبستان چندی است که بحث درباره هستی و چیستی فلسفه اسلامی در میان محققان مطرح شده است.این که فلسفه اسلامی هستی و چیستی غیر از فلسفه یونانی دارد از جمله موضوعات مهمی است که مورد انکار و اثبات های بسیاری از صاحب نظران قرار گرفته است.گفتگوی حاضر بخش اول مصاحبه با یکی از صاحب نظران و محققان مطرح در فلسفه اسلامی در همین باره است.لازم به ذکر است که به دلیل درخواست ایشان،از ذکر نام ایشان معذوریم...
با عرض سلام و تشکر از استاد عزیز که وقت خود را در اختیار ما قرار دادند.
سؤال اول: ماهیت فلسفه اسلامی چیست؟ از طرفی دیگر در مورد اینکه بعضی با منتسب کردن فلسفه اسلامی به یونان در صدد تخطئه آن برآمدند و این موضوع توسط مخالفان فلسفه همیشه مطرح می شود وسعی می کنند آن را مکتبی در مقابل مکتب اهل بیت (علیهم السلام) معرفی کنند، توضیحاتی را مرحمت بفرمایید؟
بسم الله الرحمن الرحیم.اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، این سؤال شما در واقع چند سؤال است:
اول اینکه آیا فلسفه اسلامی از یونان گرفته شده است؟یا نه؟ بله این چیزی نیست که مورد انکار قرار بگیرد، در واقع آثار افلاطون و ارسطو که ترجمه شد، متفکرین و فلاسفه اسلامی آنها را بررسی وتحلیل کردند بعضی مسائل آن را قبول کردند و بعضی را نیز رد کردند، این مسئله بیشتر در مورد ارسطو صدق می کند و البته به صورت کمتری از افلاطون. سپس فلاسفه اسلامی خود به تعقل وکنکاش در مسائل پرداختند برخی آنها را تصحیح کردند و بر بسیاری از ان افزودند و به تدریج مسائل جدیدی را مطرح نمودند با عمق و غنای بیشتر.
پس باید توجه داشت که مطالب فلسفی که از یونان اخذ شد به این صورت نبود که بصورت تعبدی و تبعیت محض عمل شود، به این صورت که آنچه آنجا بود را نقل کنند و صرف این تجربه و انتقال مطالب از کتابخانه های یونان به کتابخانه های بلاد اسلامی باعث شود به آن فلسفه اسلامی بگوییم، در حقیقت فلسفه یونانی مثل یک نهالیست که از جایی آورده شود و کاشته شود و ریشه و ساقه بگیرد و رشد کند و درختی تنومند شود، این نهال در واقع توسط فلاسفه ی اسلامی رشد یافت و پیرایش شد و در این بستر تغذیه کرد ومیوه داد.یعنی در واقع از مبانی اسلامی متأثر بود و تغذیه کرد، فلاسفه اسلامی از سویی به اعتقادات اسلامی خود ملتزم و معتقد بودند و از سوی دیگر با این فلسفه مواجه شدند ودراین مواجهه بسیاری از مسائل را رد یا تصحیح نمودند و بسیاری از مسائل عمیق و عالی حکمت مطرح گردید که در یونان مطرح نبود این مواجهه متفکرین اسلامی بود با فلسفه ی یونانی.
اما سؤال دومی که اینجا مطرح است اینکه: آیا اینکه اخذ حکمت از فلاسفه یونان، مذمت دارد؟
صراحتا باید گفت نه! در مبانی ما آمده "انظر الی ما قیل و لا تنظر ما قال" حقیقت را هر کس گفت باید پذیرفت و آن را اخذ نمود، فرقی نمی کند گوینده ی آن به چه زبانی یا چه ملیتی و مذهبی باشد. عجیب اینکه در روایات گاهی آمده است که شیطان پیامبری را نصیحت می کرده است. با این مضمون که "متکبرنباش چون مرا تکبرم به این روز انداخت، حسود نباش قابیل را حسد به تباهی کشاند و..." از این قبیل، آیا این حقیقت را به خاطر اینکه از زبان شیطان است نباید پذیرفت؟ حتی اگر منفورترین انسانها، حقیقتی را بیان کرد نباید انکار کرد.
این مسئله ی ظریفی است که در روایتی از امام حسن عسکری (علیه السلام) انکار حقیقت را بر شیعیان خویش حرام دانستند و در بیان خصوصیات جدال احسن، به این نکته اشاره می فرمایند که اگر کسی حقیقتی را انکار کرد و ادعای باطلی دارد و تو برای ابطال ادعای او مقدمه ای را زیر سؤال بردی که می دانی حق است در این صورت تو با او فرقی نداری چرا که هر دو منکر حقیقت شده اید، بنابراین کسی که حقیقتی را به زبان آورد ارزشمند است و کوچک و بزرگ هم ندارد، لذا گفته شده اگر یک حقیقت کوچک را هم منکر شدید، این اولین مرتبه از مراتب کفر است.
بر این مبنا مذمتی بر این کار نیست که نهال حکمت از یونان اخذ شده باشد، البته منکرین فلسفه گاهی در صدق انگیزه کسانی که حکمت و فلسفه را ترویج کرده اند شک دارند و می گویند اینها برای مقابله با اهل بیت (علیهم السلام) این کار را کرده اند، و این انگیزه باطلی است. در حالیکه وقتی به فلاسفه اسلامی و روش حکما مراجعه می شود می بینیم که آنها با ترویج قرآن و عترت و معارف بالای اهل بیت (علیهم السلام) اهتمام داشتند و در این جهت تلاش مینمودند، در حکمت متعالیه این مطلب بسیار مشهود است و ملاصدرا درصدد تفسیر وبیان معارف والای آیاتی از قرآن کریم برآمده که راهی برای فهم آنها، جز روش حکمت متعالیه نیست. و همانطور که در فقه و اصول از آیات و روایات فروع احکام استنباط می شود در اینجا نیز اصولی که در کلام معصوم آمده است تحلیل می شود که با چه سیر عقلانی می توان به آن نقطه رسید ودر این مسیر فکر بشر تصحیح می شود و به مرور پیشرفت می کند، مثلا در آیه ی "ان الله یحول بین المرء و قلبه" خداوند بین انسان و قلبش حائل است. که توسط علامه طباطبایی(رحمت الله علیه) و نیز آیت الله جوادی آملی تفسیر شده است، سؤال پیش می آید که این آیه چگونه تفسیر می شود؟ معنای حائل بودن خداوند بین انسان و خودش چیست؟ و چطور ممکن است؟
این را می توان اینگونه تفسیر کرد که وقتی بین ما و یک شیء حائلی وجود دارد، ما ابتدا با آن حائل مواجهیم و بعد به آن شیء میرسیم، در اینجا هم میتوان گفت وقتی که خداوند بین انسان وروحش که حقیقت انسان است حائل است یعنی اگر انسان بخواهد خود را به علم حضوری بیابد اول باید خداوند را بیابد بعد خودش را.
درباره ی این آیه و آیات مشابه این چه باید گفت؟یا این آیات آمده است که انسان آنرا بفهمد و یا اینکه یک حقیقت مغلقی دارد که قابل فهم نیست، که در صورت دوم لغو است و فایده ای بر آن مترتب نیست، اما از این که در قرآن کریم ذکر شده پیداست برای فهمیده شدن آمده است، خب چطور باید فهمید، فهم یعنی درک عقلانی نه اینکه از راه تعبدی چیزی را پذیرفتن، وقتی چیزی در قرآن کریم و روایات صحیح آمده است را نمی فهمیم در این صورت تعبداً می پذیریم و این کاری است که هر مسلمانی باید انجام دهد فیلسوف هم همین طور است. اما وقتی می خواهیم معرفت پیش رود باید فهمید یعنی تعبد لازم است اما کافی نیست، باید برای فهم، عقل را به کار انداخت اما در این راه معلوم است که عقل دارای مبانی خاص است که طبق آن باید پیش رفت.
ادامه دارد....
گفت و گو مظاهر کیانی
پایان پیام/
نظر شما