به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری شبستان، «ثریا مطهرنیا» معلمی که سال هاست لبخند کودکان را در بانک خدا پس انداز می کند. او مادر هزاران کودک، بیمار، فقیر و تنگدست است. سال هاست تلاش می کند تا بخشی از مشکلات مردم دردمند را با کمک خیرین حل کند.
او در آستانه بزرگذاشت هفته معلم قلم در دست گرفته است، نمی خواهد از افتخارات خود بنویسد بلکه غمی مرموز و پنهان درون قلم بی فروغ او زار می زند.
مطهرنیا یادداشتی با عنوان « عذر خواهی یک معلم» در اختیار خبرگزاری شبستان گذاشته است که در ادامه متن آن را می خوانید:
امروز که سالهای زیادی از اولین روزهای شروع امر مقدّسِ آموزگاری ام میگذرد، بیشتر و بیشتر به گذشته ها می اندیشم. قابل انکار نیست برایم که لحظات مملّو از اشکِ شوق كه کم نگذاشته ام ، و از این روی، این حق را به خود میدهم که گاها دیباچه ای از رضايت در مثنوی هفتاد من عمرم بگشایم. ولی اکنون قلمم مرا در دست نگرفته است تا از بالیدن هایم بنویسد، بلکه غمی مرموز و پنهان درون قلم بی فروغم را کاویده است. کورسوی آرام کننده ای گاها عرقهای سنگین پیشانی ام را میآساید. حسِّ مادرانه ی خود به دانش آموزانم را بهانه میکنم تا «دمی بیاسایم»، ولی این حقنه ی دَدْمدار که سایه ی شومش، روزگار مردمم را نفرین کرده است، هر دم عنان از ذهن ملتهبم می رُباید. وقتی استکان چای تازه دمی را دست میگیرم و روی صندلی ایوان خانه ام به ضرب آهنگِ شهر می نشینم،پرسش هایی از خود به ذهن ام روان می شود.
در آستانهی روز معلم، خاطرات ام را مرور می کنم، وارسیِ خاطرات و تداعی سال های خدمت را سعی می کنم با نگاه نقادانه انجام دهم. وارد سال ۱۴۰۰ شده ایم و بازخوانی خطوط اصلی باید به خوانش خطوط نانوشتهی میان خاطرات بیانجامد تا از آن دستورالعمل های جدیدی استخراج شود.
معمولا" در روز معلم، همه انتظار داریم که از مقام والا و زحمات معلمان تجلیل شده یا به مشکلات صنفی و حقوق این قشر اشاره شود، که بسیار نیکوست اما؛ تصمیم گرفتم، در ۱۴۰۰ تمایزی با پیش داشته باشم شاید با پرسش و انتقاد از خود، نقش ام را در حال و آینده درست معنایابی و معین سازم.
همهی ما در هر کسوتی نیاز به پرسش ها و انتقادهایی از خود داریم و این پرسش ها، کلید گشودن قفل هایی است که ناوضعیت های اجتماعی را ایجاد کرده است.
یکی از مهمترین پرسش های ام از خود این است که چرا در ابتدای خدمت ام در روستاهای محروم آنقدر به دانش آموزان ام سخت می گرفتم و آنقدر وسواس داشتم که صفر تا صد همه چیز را به شکل عالی یاد بگیرند و برای این امر هم روشهای علمی و به روز را به کار می گرفتم و اگر در درسی، دانش آموزی پیشرفت نمی کرد با روش های علمی سلبی به او فشار می آوردم که به سطح عالی برسد؟ آیا من در آن سالها که فکر و ذهن ام رشد درسی، هنری، عقیدتی، تفریحی، تجربی و مطالعاتی دانش آموزان و یا نوسازی فضاهای آموزشی و تامین امکانات بیشتر و کلاس های فوق برنامه بود، به رنج های پشت چهرههای آنان که اظهارش نمی کردند، کم توجه نبودم؟
این پرسش موجب می شود تا متواضعانه به خاطر سخت گیری در تدریسام از آنها عذر خواهی کنم، از آنانی که تنش هایی در خانه داشتند، از آنها که قربانی اعتیاد، فقر، گرسنگی و یا دیگر آسیب های محیطی و خانوادگی بودند و یا پیش از من سرباز معلم هایی به آنها تدریس کرده بودند که علی رغم زحمت اشان چندان تخصصی در حوزهی تدریس حرفهای نداشتند و روح عزیز و معصوم دانش آموزان ام و تن نازک و نازنین اشان میان برزخ جدیدی قرار گرفته بود که من ساخته بودم و وادار می شدند فشار فکری و استرس بیشتری را تحمل کنند، چرا که من از آنان بهترین بازده در یادگیری را می خواستم!
در این سال ها بارها برای حل مشکلات کودکان زخم خورده از فقر و دانش آموزان بیمار و ارائهی طرح های لازم برای بهبود شرایط با دفاتر صدها مسئول از نهادهای مختلف تماس گرفتهام، شرایط را تشریح کرده ام و خواستار اقدام در مواردی یا تسهیل و کمک برای امر لازم و مهمی بوده ام و با پاسخ های عجیبی مواجه شده ام، پاسخ هایی چون؛ این مشکلات عادی است، مسئول ما به وزرا هم وقت ملاقات نمی دهد! به ما ربط چندانی ندارد، بعدا به شما اطلاع می دهیم و غیره که بسیار مرا به فکر واداشته است.
آیا ما معلم های خوبی نبودیم که اکنون با گروهی از افراد در کسوت مسئول مواجه هستیم که حتی وقت ملاقات برای پیگیری امور دردمندان ندارند و به شیوهی درست آنها را آموزش نداده ایم و در تربیت و درک آنها کم گذاشته ایم که اکنون با این مشکلات رو به رو شدهایم و یا می توانیم از آنان بخواهیم که خود را مرور کنند و به طرح پرسش هایی از خود بپردازند که چه اتفاقی افتاده است و چگونه به وضعیت های خوب مالی و اقتصادی رسیده اند در حالی که نه وقتی برای کمک دارند و نه حاضر به برداشتن قدمی برای کمک به اجتماع فرسوده و معترضی هستند که زیر آوارهای تورم، کرونا، بیکاری، هزینه های سنگین بهداشتی بوده و هر روز در صفی به دنبال مرغ یا میوه درگیرند.
شاید ما به عنوان معلم برای تربیت آنها کم گذاشتیم نه قدرت و ثروت و رانتی که برخی را مسخ کرده است تا به این درجه از تضاد میان خود و اجتماع برسند.
این پرسش های کوچک ما از خود، شاید به پرسش های بزرگتری برسد که بتوان برای بعضی از آنها پاسخی یافت و برای علاج بعضی از آنها نیز کار یا اقدامی کرد، مانند این پرسش که ما چه ارزش هایی را آموزش دادیم و برخی از مسئولان به چه ارزش هایی پایبند شدند آیا ما از عدالت، از ایثار، از مهر از علم و از ایمان نگفتیم و اگر گفتیم چه شد که میان آن بعضی و جامعه؛ دریایی از فاصله در ثروت و قدرت و افتاده است؟
معلم، رسالت است و معلم اولین فرد که از ما در دوران خودآگاهی امان، سوالات جدی مطرح می کند و از ما می خواهد که از او سوال بپرسیم و اکنون این معلمان و اساتید هستند که باید از ساختار قدرت پرسشهای اشان را بپرسند و از او بخواهند که پاسخ درستی به مسائل جامعه بدهد، جامعهای که در یافتن و تحلیل کردن اکنون از مسئولان پیش افتاده است اما امورش به دست همان مسئولان است.
سترون سازی پرسش ها به سقط پاسخ ها می انجامد، معلم مد نظر قدرت؛ دیگر نه آن معلم ایدئولوژیک مطالبه گر و نه آن معلم مدافع حقوق مدنی و اجتماعی است بلکه سوژهای است که او هم درگیر مشکلات معیشتی یا آسیب های اجتماعی است که بدن و ذهن اش را احاطه کرده است و فقط از او خواسته می شود در میان کوهی از چارچوب ها به شرایط خو کند و سالی یک بار از مقام او تجلیل شود و چون امری تزئینی و تقویمی به بازتولید وضع موجود بپردازد.
ما معلم ها به طرح پرسشهایی از خود و همان سوالها را از دیگری پرسیدن نیاز داریم تا بار دیگر، قدرت مطالبات امر اجتماعی را در میدانهای نیرو، چون نقاطی که به یکدیگر برای تحولات مثبت، جذب هم می شوند و تشکیل یک رانه و مطالبهی فراگیر را می دهند وارد مدارهای تحولات کنیم.
آری ما به پرسش هایی از خود و نقدهایی بر خود بابت چنین اوضاعی نیازمندیم تا شاید، آنان که با سومدیریت و یا محفل گرایی و بی تفاوتی، اوضاع کشور را تا این حد به فرسایش رسانده اند نیز به طرح پرسش از خود بپردازند و اگر عذرخواهی نمی کنند به کار و تلاش دلسوزانه تری روی آورند.
نظر شما